بازگشت

انحراف اساسي تبديل خلافت به ملوكيت و سلطنت


معاويه، بنيانگذار دولت اموي، سمبل اشرافيت قريش و تعصبات قومي، قبيله اي و نژادي اعراب و اولين پادشاه در دوره اسلامي است كه با شهادت امام علي (ع) روي كار آمد. حكومت وي اولين تجربه حاكمي بود كه در ميان اختلافات ديني - سياسي، و احياناً قبيله اي، توانست به وسيله زور و با بهره گيري از تزوير و حيله گري هاي سياسي، قدرت را به دست آورد. پيرو سياستهاي گسترش قلمرو امپراتوري اسلامي كه او در پيش گرفت، ايران و روم، شام و مصر و آفريقاي شمالي تا سواحل اقيانوس اطلس و حدود قفقاز و رود جيحون و شط سند به تصرف مسلمانان درآمد و نظام سلطنتي متمركز و استبدادي و قبيله اي خشني به وجود آمد كه دامنه فتوحات آن، مديترانه، آسياي صغير، ماوراء النهر، افغانستان و حتي اسپانيا را نيز در بر گرفت. ابن خلدون نيز از اين تبديل خلافت به سلطنت در يك روند تدريجي سخن گفته و فصلي را با عنوان «در تحول و تبديل خلافت به پادشاهي» در «مقدمه» اختصاص داده است. [1] اما سلطنت كه سلطان از آن مشتق شده است، در لغت به معني تسلط و فروگرفتن است و حدود 35 بار با مشتقات خويش در قرآن به كار رفته است. پس از صدر اسلام اين عنصر جديد با نام «سلطنت» و يا «مُلك» در جهان اسلامي و حتي احاديث و منقولات تاريخي وارد شد. درتاريخ آمده است كه وقتي خليفه دوم بر سر راه خود به فلسطين از كناره هاي شام عبور مي كرد به سواران مجلّل و محتشمي برخورد. رئيس اين سواران معاويه بود. عمر با ديدن جاه و تشريفات او اظهار تعجب كرد و گفت: «اين وضع آيا محمدي (ص) است يا كسروي؟» معاويه پاسخي نداشت اما از روي سياست فوراً گفت: «چون من در مرزهاي اسلامي زندگي مي كنم جاه و جلال من نشانه عظمت و حشمت اسلام است». مورخان مي گويند: عمر به ظاهر از اين جواب راضي شد ولي همچنان معاويه را به قناعت و سادگي پند داد. [2] امّا حقيقت اين است كه با افتادن كار به دست معاويه (بني اميه و بني مروان) آن سادگي و زهد ومعنويت زندگي سياسي صدر اسلام رخت بر بسته بود. آغاز اين وضع حتي در زمان عثمان مشهود بود، زيرا معروف است كه ابوذر غفاري نزد معاويه رفت و او را در مورد ساختن كاخ سبز رنگ خود ملامت كرد؛ معاويه گفت: «ترا به كار خلفا چه كار است؟» اما ابوذر ساكت نشد و گفت: «اين كاخ را يا از بيت المال مي سازي كه جور است نسبت به مسلمانان، و يا از مال خودت مي سازي كه آن نيز اسراف است و خدا از آن نهي كرده است». مي گويند معاويه به عثمان نامه نوشت و از تعرض ابوذر شكايت كرد. عثمان ابوذر را به مدينه احضار كرد و مورد عتابش قرار داد. ابوذر در جواب عثمان گفت: «آغاز زوال اسلام فرا رسيده است». عثمان گفت: «چرا؟» گفت: «براي اينكه من در نصيحت اميري از اُمراي تو قرآن و حديث مي خوانم و تو كه خليفه مسلميني مرا منع مي كني؟» عثمان دستور داد كه ابوذر را به ربذه تبعيد كردند. [3] .

اين وضع يعني پرداختن به حكومت دنيوي ملوكانه و بريدن از سنت نبوي روز به روز شدت گرفت چنان كه در تمام دوران حكومت بني اميه و بني مروان - به استثناي روزگار عمر بن عبدالعزيز - و همينطور تمام دوره عباسي، شيوه سلطنت شاهنشاهان ساساني و امپراتوران رومي در بلاد اسلامي رايج شد. عناصر و شاخصه هاي اصلي ملوكيت و سلطنت معاويه - و سپس امويها - كه انحراف جامعه اسلامي را بيش از پيش نمود عبارت بود از: سلطه استبداد مطلق، موروثي شدن سلطنت، امتيازات و تبعيضات نژادي و سياستهاي نژاد پرستانه عربي عليه غير عرب، شكنجه، قتل و كشتار مسلمانان طوايف مختلف و سركوب آزاديها، غارت بيت المال، شخصي كردن اراضي دولتي ناشي از فتوحات، رواج رشوه و فساد و تباهيهاي فراوان مالي، سياسي، اخلاقي، شكاف و اختلافات طبقاتي شديد، اخذ مالياتهاي سنگين به عناوين مختلف از مسلمانان وغير مسلمانان، تفرقه و تشتت آراي مذهبي، نارسايي ها و نابساماني هاي ناشي از حاكميت استبدادي و همچنين شهادت مناديان اصلاح انقلابي و بازگشت به اسلام دوره پيامبر و قرآن و پس از آن سركوب سلسله قيامهاي داخلي شيعيان، خوارج، شعوبيه و امثال آن، تمركز ثروت و تكاثر آن. اين عوامل باعث توقف نهضت اصيل اسلامي و تثبيت مجدد ساختارها و مناسبات غلط گذشته و انحراف بيشتر آن به سبك نظامهاي طبقاتي و اشرافي ايران و روم شد. توسعه طلبيهاي ارضي در اين دوره به جاي عدل اسلام خواهانه، اهداف جاه طلبانه و سلطه جويانه يافت. [4] .

در دوران معاصر انديشمند اهل تسنن پاكستاني، يعني ابوالاعلي مودودي، در كتاب خويش با عنوان «الخلافة و الملك» - خلافت و ملوكيت - در مقام مقايسه دو نظام مزبور به ريشه يابي معضلات جهان اسلام پرداخته و به عواملي اشاره دارد [5] كه در حقيقت مي توان از آنها به عنوان پاره اي از عناصر اصلي انحراف سياسي و ديني در بعد از رحلت پيامبر (ص) و بويژه در دوره معاويه و امويان ياد كرد. اين عوامل - با تشريح بيشتر نگارنده اين سطور - بدين قرارند:


پاورقي

[1] ر.ک: عبدالرحمن ابن ‏خلدون، مقدمه ابن ‏خلدون، محمد پروين گنابادي، ج اول، تهران، مرکز انتشارات علمي و فرهنگي، چ چهارم، 1362، ص‏387 - 400 و 291.

[2] ر.ک: حلبي، تاريخ انديشه‏ها...، پيشين، ص‏121.

[3] ر.ک: همان ص‏122، (به نقل از ابن‏ابي‏الحديد، پيشين، ج‏5، ص‏297 - 291 و ج‏11، ص‏252 - 251).

[4] ر.ک: احمد موثقي، جنبشهاي اسلامي معاصر، تهران، سمت، 1374، ص‏19.

[5] ر.ک: ابوالاعلي مودودي، خلافت و ملوکيت، خليل احمد حامدي، پاوه، بيان، 1405هق، ص‏209 - 187.