بازگشت

عناصر اساسي انحراف سياسي در دهه اول هجري


بديهي است كه در مقابل حركت عظيم و تمدن ساز پيامبر (ص) مقاومت هاي جاهلي در خلال بيست و سه سال مجاهدت ايشان صورت پذيرد و متأسفانه بايد اذعان داشت كه ريشه هاي جاهليت، شرك و اشرافيت قريش و باندهاي سياسي - اقتصادي فاسد گذشته همچنان زنده ماند. اين عناصر منحط فرصت طلب و مرتجع، در ساختارهاي جديد يا حل و هضم نشدند و يا اينكه فريبكارانه و رياكارانه خود را جزء گروندگان و مؤمنين به اسلام جا مي زدند. اين حركت هاي منافقانه و ريا محور؛ همواره مايه نگراني پيامبر بود و با ارتحال آن رهبر الهي، همان ريشه ها و حركت ها دوباره سر برآورد و انقلاب و حركت انسان ساز و معنوي نبوي را متوقف و منحرف ساخت. پيامبر مكرم اسلام با پيش بيني چنين وضعي در زمان حيات خويش فرموده اند: «اسلام باغربت آغاز شد و بزودي غريب مي شود، پس خوشا غريباني كه مصلحند و آنچه را از سنت من پس از من فاسد شده دوباره اصلاح نمايند.» [1] .

«اين امت در فرجام و نهايت خويش تنها به واسطه آنچه ابتدا با آن به صلاح رسيده بود، اصلاح گشته و سامان مي يابد.» [2] .

يكي از مقاطع مهم در دوره رسول خدا (ص)، فتح مكه است. با وارد شدن مكه در حوزه داخل اسلام، قريش اسلام را پذيرفت، گرچه اين پذيرفتن در برخي موارد به هيچ روي از روي صميميت و اعتقاد قلبي نبود. در چنين وضعي جمعيت زيادي با حفظ ساختارهاي قبيله اي، عرفيات عربي جاهلي و با انگيزه هايي كه عمدتاً نا استوار و غير صميمي بود به حوزه اسلام وارد شده بودند. يكي از مشكلات دولت نبوي در مدينه، حسادت برخي از قبايل متنفذي بود كه اساساً تصورشان از اسلام پيروزي قبيله اي خاص بر قبايل ديگر بود؛ درست به همان صورت كه زماني برخي از قريشيان، مطرح شدن اسلام را بهانه اي از سوي بني هاشم براي غلبه بر ديگر خاندانهاي قريشي تلقي مي كردند. حتي در سالهاي آخر حيات پيامبر، شورش هايي مانند شورش «اسود عنسي» و «مسيلمه» بر مبناي همين تصورات و انگيزه هاي جاهلي بر پا شد. مسيلمه در نامه خود خطاب به پيامبر خواهان مشاركت در نصف حكومت نبوي شد وغلبه اسلام را غلبه قريش تلقي مي نمود. از سويي برخي قبايل مانند بني عامر از همان دوران بعثت در انديشه جانشيني رسول الله (ص) بودند و حتي اسلام آوردن خود را منوط به اين مي دانستند كه پيامبر پس از خويش «امر» و حكومت را به آنان تفويض كند. گرچه عامه مهاجران و تمامي انصار هيچ ترديدي نداشته اند كه پس از رحلت پيامبر، علي (ع) صاحب امر خواهد بود. اما آنچه مسلم است رقابتهاي آشكار و نهاني حتي در بين صحابه جهت تصاحب جانشيني مزبور وجود داشته است. [3] .

پيدايي نبوت در ميان بني هاشم، نه تنها بني اميه بلكه ساير تيره هاي مهم قريشي مكه را نيز به حسادت وا داشت. اين حسادت تا حدي بود كه رسماً به نبوت پيامبر اعتراض كرده و كسان ديگري را مستحق نبوت مي دانستند. اين گونه مسائل پيشيني بود كه قريش، و يا به تعبيري اكثريت قريش، و يا حتي به تعبير بهتر بني اميه و برخي از همپيمانان آن مثل بني مخزوم را، در برابر اسلام قرار داد. اينان كه نماينده شان - پس از كشته شدن سران آنها در بدر - ابوسفيان بود، هنگام فتح مكه ايمان آوردند و روشن بود كه فقط مصالح موقت بود كه آنان را به پذيرش آنان برگزيده بود. مغضوبيت بني هاشم در نزد همه جناحهاي قريش بويژه بني اميه، افزون بر سوابق تاريخي پيش از اسلام، به واسطه به هلاكت رسيدن بسياري از افراد و سران اين جناحها به دست علي (ع) و حمزه (ع) عموي پيامبر هم بود، دشمني هاي قبيله اي و جاهلي مزبور با بني هاشم و امام علي (ع) در دمادم ارتحال پيامبر افزوني بيشتر مي يافت و شرايط چنان گشت كه رسول الله (ص) در اظهار فرمان الهي درباره امامت و جانشيني علي (ع) با دشواريها و بيم هايي مواجه گشت. همچنان كه گرچه رسول خدا (ص)، علي (ع) را درغدير به جاي خويش تعيين كرد و «نص» برامامت او را از سوي خداي تبارك و تعالي اعلام نمود اما تلاش آن حضرت به ثمر نرسيد و مانع تراشي و توطئه هاي فراوان ديگران مانع از اجراي «نص» شد. حادثه دوم، رخداد واقعه «يوم الخميس» است كه اكثر كتب معتبر اهل سنت آن را نقل كرده اند. بنا به اين روايت؛ پيامبر (ص) در دو ماه پاياني حيات خويش فرمود: «كتاب و دواتي برايم بياوريد تا چيزي بنگارم كه پس از من گمراه نشويد». در اين ميان خليفه دوم برخاست و گفت: «اين مرد گرفتار تب شده [و هذيان مي گويد!]؛ كتاب خدا ما را كفايت مي كند». [4] پس از اين مخالفت رسول الله (ص) فرمود: «برخيزيد و برويد كه نبايد در حضور پيامبري نداي اختلاف برخيزد.» بنا به نقل بخاري و ابن سعد، ابن عباس در حالي كه اشك چونان سيل برگونه هايش جاري بود، مي گفت: «تمام مصيبت و بدبختي همان است كه با اختلاف و شلوغ كاري خود مانع از نوشتن كتاب، توسط رسول خدا (ص) شدند و گفتند كه رسول خدا هذيان مي گويد». [5] اين در حالي بود كه بر همگان آشكار بود كه نبي اسلام قصد داشت به صراحت نام علي (ع) را جهت جانشيني خود مكتوب نمايد. بعد از اين واقعه خليفه دوم در گفتگويي با ابن عباس، بياني دارد كه نشان مي دهد وي اين دستور رسول خدا (ص) را تصميمي خلاف مصلحت و طبعاً غير قابل اطاعت تلقي مي كرده است. وي به ابن عباس درباره امام علي (ع) مي گويد: «آري، از رسول خدا (ص) درباره وي مطلبي بود كه حجت نتواند بود، آن حضرت در هنگام بيماري، سر آن داشت تا به اسم او تصريح كند، اما من به خاطر اسلام از اين كار ممانعت كردم، زيرا هيچ گاه قريش بر او «اجتماع» نمي كردند و اگر او بر سر كار مي آمد عرب از سراسر نقاط به مخالفت با او مي پرداخت. رسول خدا (ص) از تصميم دروني من آگاه شد و از اين كار خودداري كرد.»! [6] .

ابو جعفر نقيب، استاد ابن ابي الحديد، بر اين باور است كه صحابه [با رياست افرادي مانند خلفاي اول و دوم ] خلافت را همچون نماز و روزه از معارف ديني نمي دانسته و پيروي از «نص رسول الله» را در اين مورد در صورت تشخيص عدم مصلحت در اطاعت از آنها لازم نمي ديدند. او مي افزايد كه صحابه متفقاً بسياري از «نصوص» رسول خدا (ص) را با توجه به مصلحتي كه تشخيص مي دادند ترك كردند. [7] همچنين عدم اطاعت از تصريح به امامت علي (ع) از سوي پيامبر در حالي است كه ايشان در نصوص و توصيه هاي فراواني مانند «حديث ثقلين» نسبت به حفظ اهل بيت در كنار قرآن و ضرورت دوستداري و تولي آنها بارها تأكيد كرده بود. عدم اطاعت از فرمانهاي پيامبر به همين جا ختم نمي شود. در 26 صفر، يعني چند روز قبل از ارتحال پيامبر (ص)، ايشان از باب ضرورت و جهت تثبيت ولايت امام علي (ع)، دستور اعزام سپاه به فرماندهي جواني بيست ساله به نام «اسامه» به سوي «موته» را صادر نمودند؛ با اين حال بسياري از صحابه و از جمله دو خليفه اول، از اين دستور ابا كردند و كم سني فرمانده مزبور را دليل آوردند. رخداد ديگر انكار رحلت پيامبر در زمان درگذشت ايشان توسط خليفه دوم بود كه با مدعاي جلوگيري از آشوب و بر مبناي اين باور جاهلي كه پيامبر پس از تمامي اصحابش خواهد مرد، شكل گرفته بود. موضوع ديگر كه در روزهاي پاياني حيات پيامبر شكل گرفت قصه نماز خواندن ابوبكر به جاي پيامبر و استناد به آن براي نصب خليفه اول است كه در حقيقت نوعي نص سازي براي استخلاف وي از سوي متأخرين بوده است. امام علي (ع) در اين باره بر اين باور بود كه عايشه به ظاهر از طرف رسول خدا (ص) گفته بود كه خليفه اول به جاي او نماز بخواند. [8] مجموعه اين رخدادها، آشفته سازي اوضاع سياسي در ارتباط با مسأله جانشيني توسط مخالفان زعامت امام علي (ع) و توقف و انحراف سياسي نهضت نبوي را نشان مي دهد.


پاورقي

[1] «بدأ الاسلام غريباً و سيعود غريباً، فطوبي للغرباء الذين يصلحون ما افسد الناس بعدي من سنتي»؛ ر.ک: ابن‏ ابي‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج‏10، ص‏98.

[2] «لا يصلح آخر هذه الامة الّا بما صلُح به اولها»؛ ر.ک: علي اصغر حلبي، تاريخ نهضت‏هاي ديني - سياسي معاصر، تهران، بهبهاني، 1372، ص‏2.

[3] ر.ک: رسول جعفريان، تاريخ تحول دولت و خلافت، قم، دفتر تبليغات اسلامي، چ دوم، 1377، ص‏66 - 65.

[4] ر.ک: همان، ص‏71، (به نقل از بخاري، کتاب العلم، ج‏1، ص‏22 - 23).

[5] ر.ک: همان، (به نقل از طبقات الکبري، ج‏2، ص‏242 و 245؛ مسند احمد ج‏1، ص‏325).

[6] ابن ‏ابي‏ الحديد، شرح نهج البلاغه، ج‏12، ص‏21.

[7] همان، صص 83 - 82.

[8] ر.ک: همان، ج‏9، صص‏198 - 197.