بازگشت

شهادت حضرت عباس


ابومخنف گويد: تشنگي بدان شب بر حسين و ياران او سخت گشت، كودكان بدو شكوه آوردند و از فرط عطش بناليدند. امام عليه السلام عباس را بخواند و بفرمود تا با تني چند بر نشيند و به فرات رود و از براي تشنگان شربتي [1] آب آرد. عباس با ده سوار بر نشست و مشكها برداشت و چون به شريعه ي [2] فرات رسيد. ياران ابن زياد بر كنار فرات نشسته و شريعه ي آب را بر حريم رسول فرو بسته، چون عباس عليه السلام را بديدند، بر او حمله آوردند و جمله چهار هزار تن بودند و عباس و ياران با آن جمع در انداختند و كشش و كوششي سخت رفت و عباس اين رجز مي خواند:



اقاتل القوم بقلب مهتدي

اذب عن سبط النبي احمد [3] .



اضربكم بالصارم المهند

حتي تحيدوا عن قتال سيدي [4] .



اني أنا العباس ذو التودد

نجل علي المرتضي المؤيد [5] .

ابو مخنف گويد: چون اين رجز بخواند، بر ايشان دستبري [6] مردانه كرد و ايشان را


از يمين و يسار بپراكند و بسي مردم شجاع و سواران دلير از ايشان بكشت و اين رجز را بر خواند: [7] .



لا أرهب الموت اذ الموت زقا

حتي اواري ميتا عند اللقا [8] .



نفسي لنفس الطاهر الطهر وقا

اني صبور شاكر للملتقي [9] .



و لا اخاف طارقا ان طرقا

بل اضرب الهام وافري المفرقا [10] .



اني انا العباس صعب باللقا [11] .



ديگر باره بر آن جمع در انداخت و ايشان را از شريعت فرات براند و مشك پر آب كرد و جرعه اي آب به كف برداشت و تشنگي امام به خاطر آورد و آب را فرو ريخت و گفت: هرگز آب ننوشم و آقاي من حسين تشنه باشد. آنگاه از شريعت بيرون شد و مشك بر دوش افكند و بر نشست و اين رجز همي خواند:



يا نفس من بعد الحسين هوني

فبعه لا كنت أن تكوني [12] .



هذا حسين شارب المنون

و تشربين بارد المعين [13] .



هيهات ما هذا فعال ديني

و لا فعال صادق اليقين [14] .

چون آن قوم حال او بدين صفت ديدند، حالي [15] تير افشاندن گرفتند و از هر طرف باران تير او را فرو گرفت و از بسياري تير، گويي بال و پر بر آورده و به خار پشت مانند


شده. ابرص بن شيبان - و گويند - زيد بن ورقا بر او حمله كرد و دست راست او بينداخت و او شمشير با دست چپ گرفت و اين رجز مي خواند: [16] .



و الله لو قطعتموا يميني

لا حمين مجاهدا عن ديني [17] .



عند امام صادق اليقين

سبط النبي الطاهر الأمين [18] .



نبي صدق جائنا بالدين

مصدقا بالواحد الأمين



و همي رفت و همي كشت، ولي بيشتر توجه خاطر سوي حرم داشت تا مگر بدان تشنگان آبي رساند. عبدالله بن يزيد الشيباني - و گويند - حكيم بن طفيل طائي بر او حمله كرد و دست چپ او بينداخت و او به روي فتاد و شمشير به دهان مبارك خود برداشت و بر آن قوم تاخت و همي گفت:



يا نفس لا تخشي من الكفار

و ابشري برحمة الجبار [19] .



مع النبي سيد الابرار

مع جملة السادات و الأطهار [20] .



قد قطعوا ببغيهم يساري

فاصلهم يا رب حر النار [21] .

عمرسعد چون آن حال را بديد ندا در داد كه مشك او را نشانه تيغ و تير كنند. از هر طرف بدان مشك تيرافشاني كردند و مشك را بدريدند، چون اين حالت روي داد، عباس را پاي رفتن نماند. چه، از رفتن به خيمه بدان حالت شرم مي داشت . مخذولي [22] عمودي از آهن بر فرق همايون او فرود آورد، چنان كه فرق همايونش بشكافت و


بيفتاد و در خاك و خون همي غلطيد، فرياد بر آورد: اي اباعبدالله! از من بر تو سلام باد. چون آواز او به سمع همايون رسيد. سبك [23] برنشست و روي بر آن جمع نهاد و ايشان را بپراكند. و چون بر بالين عباس رسيد، هنوز از او رمقي باقي بود. سر او بر دامن گرفت و به دست مبارك خون از سر و روي او پاك مي كرد و بر او دعاي خير مي گفت. و او را برداشت و به سراي آورد. و گفته اند كه چون خواست او را با حرم آرد، از بسياري زخم كه بر بدن شريف او رسيده بود و همه ي عضوها گسيخته، نتوانست؛ لاجرم او را بر جاي بگذاشت و نفير [24] برآورد و همي فرمود: اكنون كمر من بشكست و مرا حيلتي نماند. [25] .

و در خبر ديگر است كه چون بيشتر از ياران امام درجه ي رفيعه ي شهادت يافتند و با امام ديگر كس نماند، عباس اجازت جهاد خواست و درجه ي رفيعه ي شهادت يافت. در جمله، بامدادان تعبيه [26] سپاه فرمود و ميمنه [27] و ميسره [28] و قلب [29] و جناح راست كرد. ميمنه را به زهير بن القين سپرد و ميسره را با حبيب بن مظاهر گذاشت. و رايت لشكر را به دست عباس داد و خود در قلب بايستاد و با او هفتاد و دو كس بود، سي و يك تن سواره و چهل تن پياده. [30] و خود بر گرد حرم از سه سوي كند كرده بودند [31] و هيزم و ني در آن انباشته بفرمود تا در آن آتش زنند كه آن قوم را از ديگر سوي امكان تاخت و تاراج [32] حرم نماند و ياران دل مشغول [33] نباشند. و از آن روي، پسر سعد مصاف آراست، بر ميمنه عمر و بن حجاج را گذاشت و


ميسره به شمر بن ذي الجوشن سپرد و عروة بن القيس را بر سواران امير كرد و شبث بن ربعي ربعي را بر پيادگان حكم داد و رايت لشكر را به غلام خويش دريد سپرد. و اين گروه كه آماده ي حرب شدند، سي هزار تن بودند. آن گاه امام عليه السلام بر شتري بر نشست و پيش راند و به آواز بلند كه همگان بشنيدند، فرياد بر آورد كه: اي مردم عراق! سخن من بشنويد و در باطل عجلت مجوييد، تا من حجت خويش بر شما باز نمايم و عذر خويش روشن كنم. اگر انصاف دهيد، زهي سعادت كه يافته باشيد و اگر انصاف ندهيد، با رأي خويش جمع آريد و به رويت كار بنديد؛ «ان وليي الله الذي نزل الكتاب و هو يتولي الصالحين ». [34] .

آن گاه خداي سبحانه را سپاس كرد و بسي بستود و بر رسول و آل او درود فرستاد و بر فريشتگان و پيمبران آفرينها [35] بدان صفت

كه هيچ سخن گويي بدان فصاحت سخن نشنيده و از آن معني بليغتر نديده. [36] .

آن گاه فرمود: نسب من باز گوييد و مرا بنگريد، آنگاه به خويش بازگرديد و بنيديشيد كه كشتن چون مني چگونه روا بود و هتك حرمت چون مني چگونه توان كرد ؟! «الست ابن بنت نبيكم و ابن وصيه و ابن عمه و اول من صدق لرسول الله بما جاء به من عندالله؟ او ليس حمزة سيد الشهداء عمي؟أ او ليس جعفر الطيار في الجنة ذو الجناحين عمي؟ اولم يبلغكم ما قال رسول الله لي و لاخي، هذان سيدا شباب أهل الجنة؟! فان صدقتموني بما أقول، و هو الحق و الله ما تعمدت كذبا مذ علمت ان الله يمقت عليه اهله. و ان كذبتموني فان فيكم من ان سالتموه عن ذلك


أخبركم اسألوا جابر بن عبدالله الانصاري و أبا سعيد الخدري و سهل بن سعد الساعدي و زيد بن ارقم و انس بن مالك يخبروكم انهم سمعوا هذه المقالة من رسول الله لي و لاخي أما في هذا حاجز لكم عن سفك دمي». [37] .

شمر گفت: من خداي را بر يك حرف پرستم اگر دانم كه حسين چه گويد؟ حبيب بن مظاهر گفت: به خداي سوگند هر آينه بينم كه تو خداي را بر هفتاد حرف همي پرستي و من گواهي مي دهم كه در اين سخن راست همي گويي و تو خود نداني كه چه گويي و خداي سبحانه ديده ي بصيرت تو فرو دوخته و دل ناپاك تو با چرك شرك بيندوده [38] و مهر ضلالت بر آن نهاده. از آن پس فرمود: «فان كنتم في شك من هذا افتشكون اني ابن بنت نبيكم فوالله ما بين المشرق و المغرب ابن بنت نبي غيري فيكم و لا في غيركم و يحكم اتطلبوني بقتيل منكم قتلته او مال لكم استهلكته أو بقصاص من جراحة يا شبث بن ربعي يا حجار بن ابجر يا قيس بن الأشعث يا يزيد بن الحارث الم تكتبوا

الي ان قد اينعت الثمار و اخضرت الجناب و انما تقدم علي جند مجند؟». [39] .


قيس بن اشعث گفت: آنچه تو گويي ندانيم، فرمان پسر عم خويش يزيد بپذير و بر حكم او فرود آي كه ايشان آن كنند كه تو را پسند افتد. فرمود: لا و الله بدين مذلت تن در ندهم و چون بندگان نگريزم. يا عبادالله اني عذت بربي و ربكم ان ترجمون [40] و اعوذ بربي و ربكم من كل متكبر لا يؤمن بيوم الحساب [41] .

آن گاه شتر خويش بخوابانيد و عقبة بن سمعان را فرمود تا او را شكال [42] بر نهاد و ذو الجناح [43] بخواست و بر نشست و پيش دوانيد و فرمود: دم فرو بنديد و گوش فرا داريد. هر آينه شما را بر سبيل سداد [44] و آيين رشاد همي خوانم، پس اگر فرمان بريد، از رستگاران باشيد، و اگر سر زنيد و عصيان ورزيد، خود را به هلاك افكنده باشيد و شما همه حق من ضايع گذاشتيد و به سخن من اعتبار نكرديد. هر آينه به حرام بر آمده ايد و بر دلهاي شما مهر ضلالت بر

نهاده اند. نه آخر چرا انصاف من ندهيد و چرا از سخن من اعتبار نگيريد؟ [45] .

همگان يكديگر را ملامت كردن گرفتند و دم فرو بستند. آن گاه به آواز بلند، خطبه ي ديگر كرد و خداي سبحانه را بستود و بر رسول و آل او درود فرستاد و فرمود: تبا لكم ايتها الجماعة و تعسا [46] لكم و بؤسا حين استصرختمونا و ليهن


فاصرخناكم موجفين سللتم علينا سيفا لنا في أيمانكم و حششتم علينا نارا اقتد حناها علي عدونا و عدوكم فأصبحتم البا [47] لأعدائكم علي اوليائكم بغير عدل افشوه فيكم و لا امل اصبح لكم فيهم. فهلا [48] لكم الويلات - تركتمونا و السيف مشيم [49] و الجأش [50] طامن [51] و الرأي لما يستحصف [52] و لكن اسرعتم اليها كطيرة الذباب [53] و تداعيتم اليها كتهافت الفراش. فسحقا لكم، يا عبيد الامة و شذاذ [54] الاحزاب و نبذة الكتاب و محرفي الكلم و عصبة الآثام و نفثة الشيطان و مطفي السنن. اهؤلاء تعضدون و عنا تخاذلون. اجل و الله غدر فيكم قديم و شجت [55] اليه اصولكم و تازرت [56] عليه فروعكم فكنتم اخبث شجر شجي للناظر و اكلة للغاصب. الا و ان الدعي بن الدعي، قد ركز بين اثنتين بني السلة [57] و الذلة، و هيهات منا الذلة! يابي الله ذلك لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و جدود طهرت و انوف حمية [58] و نفوس ابيه [59] من ان نؤثر طاعة اللئام علي مصارع الكرام الا و اني زاحف بهذه الاسرة مع قلة العدد و خذلة الناصر.



فان نغلب فغلابون قدما

و ان نهزم فغير مهزمينا [60] .




و ما ان طبنا [61] جبن و لكن

منايانا و دولة آخرينا



اذا ما الموت رفع عن اناس

كلا كله [62] اناخ بآخرينا [63] .



فافني ذلكم سروات [64] قومي

كما افني القرون الاولينا



فلو خلد الملوك اذن خلدنا

و لو بقي الكرام اذن بقينا



فقل للشامتين بنا افيقوا

سيلقي الشامتون كما لقينا



ثم ايم [65] الله، لا تلبثون بعدها الا كريث [66] ما يركب الفرس حتي تدور بكم دور الرحي [67] و تقلق بكم قلق المحور عهد عهده الي ابي عن جدي، «فاجمعوا امركم و شركائكم، ثم لا يكن امركم عليكم غمة [68] ثم اقضوا الي و لا تنظرون». [69] «اني توكلت علي الله ربي و ربكم، ما من دابة الا هو اخذ بناصيتها [70] ان ربي علي صراط مسقتيم». [71] .

اللهم احبس عنهم قطر السماء وابعث عليهم سنين كسني يوسف و سلط عليهم غلام ثقيف يسومهم كاسا مصبرة فانهم كذبوا و خذلونا و انت ربنا عليك توكلنا واليك انبنا و اليك المصير. [72] .

و اين خطبه از لهوف [73] ابن طاووس، بدين جاي نقل افتاد و با ديگر نسخ كه در روضه ي بحار [74] و كتب ديگر ثبت رفته است، اندك اختلافي ديده آمد، و معني چنين باشد:


نيستي و اندوه باد شما را ايتها الجماعة و هلاك و سختي! كه در غايت رغبت، ما را بخوانديد و بسي اميدواري و آرزومندي نموديد. در كمال عجلت دعوت شما را اجابت كرديم و جانب شما شديم. آن گاه تيغها كه در دست شما نهاده بوديم بر روي ما كشيديد و آتشي كه بر دشمنان شما افروخته بوديم و بر ما افروختيد؛ موالات دشمنان گزيديد و حق دوستان، ديگر سو نهاديد. با آنكه در شما بر سيره ي عدل نروند و شما را در ايشان بسزا اميدي نباشد، لكم الويلات! [75] ما را وا گذاشتيد و هنوز تيغ در نيام بود و دل، ساكن و رأي ما استوار، چون مگس بدان پيشي گرفتيد و چون پروانه، خود در او فرو انداختيد. دوري باد شما را كه شما خود كنيز زادگان باشيد، از آن مردم كه بر خلاف رسول اتفاق كردند و كتاب خداي را ديگر سو نهادند و كلمه ي ق را ديگرگونه كردند. جماعتي كه بر گناه فراهم شدند و از كام شيطان بيرون فتاده و نور سنت و چراغ هدايت را خاموش كرده؛ چنين مردم را ياري دهيد و ما را خوار گذاريد! آري، ديري است كه اين گونه جبلت [76] آيين شماست. بر غدر [77] و حيلت، ثابت اصل باشيد و بر شقاق [78] و نفاق شاخه ها كشيده ايد و چه پليد درخت بوده ايد! صاحب خويش را در كام شكسته ايد [79] و بيگانگان را گوارا فتاده و هر آينه آن دعي پسر دعي [80] در ميان دو چيز پاي فشرده: يا تيغ بركشيم و يا تن به خواري در دهيم. و رضاي بر مذلت از ما مردم بسي دور بود و خداي سبحانه بدين رضا ندهد و رسول از اين معني سر زند. مادران پاك و نياكان نيك نگذارد كه طاعت مشتي لئيم، بر آيين بزرگان كريم برگزينيم و از مرگ بينديشم.


و هر آينه با اين جمع اندك بدين گروه بسيار خواهيم در انداختن؛ پس اگر فيروز آييم، ديري است كه فيروه بوده ايم و اگر شكست يابيم، از هزيمت شدگان نباشيم كه مرگ عادت ما بوده، هميشه در طلب معالي [81] امور بوده ايم و جان بر سر مأمول [82] نهاده و شما مردم پس از من البته نپاييد و آنچه بدان خيال بسته ايد، هر آينه صورت نبندد و روزگار چون آسياسنگ بر شما بگردد و چون محور [83] شما در قلق [84] و اضطراب آرد؛ و اين عهد را پدر من با من كرد و از نياي خويش شنيدم: «رأي خويش جمع آريد و به رويت كار بنديد [85] تا روزگار بر شما غم و اندوه نخواد» و هر آينه من كار خويش با خداي گذاشتم و نجنبد بر زمين چيزي مگر آنكه به دست قدرت او پاي بند بود و خداي سبحانه بر راه راست و طريق صواب باشد.

بار خدايا! آسمان را بر اين قوم فرو بند و عيش ايشان تلخ دار و در ايشان تنگي و قحط پديد آر و آن جوان ثقيف [86] را بر ايشان بگمار تا زهر به جام، بديشان چشاند كه ما را دروغگوي خواندند و خوار گذاشتند؛ «انت ربنا و اليك انبا و عليك توكلنا و اليك المصير».

آن گاه پسر سعد را بخواند و او از ملاقات او نفور [87] بود، ولي امتثال كرد و پيش او باز رفت. امام بدو فرمود: اي پسر سعد! بر قتل من خيره گشته و سخت حريص آمده، و چنان داني كه بلاد ري و جرجان [88] . به تو دهند و تو را عيشي صافي [89] خواهد بود؟! و


البته چنين نباشد و تو را پس از من بدين جهان و آن جهان نيكي نرسد و شاد نگردي. و من همي بينم كه سر تو را به كوفه بر سنان كرده اند و كودكان بدان تير همي زنند. [90] .

عمر از اين سخن در خشم شد و از امام روي بگردانيد و ياران خويش را گفت: چه انتظار مي بريد؟ سبك [91] حمله كنيد كار ايشان بسازيد.

و چون حر بن يزيد تصميم قوم بر مقاتلت، و آن سوء استبداد از ايشان بديد، از ميان قوم كرانه [92] شد و با ركاب امام پيوست و گفت: يا بن رسول الله! اگر چند تو را از بازگشت با حرم رسول بازداشتم و خاطر مبارك را بيازردم و بدين زمين هائل [93] فرود آوردم، خداي داند كه ندانستم سرانجام اين قوم با چون تويي بدين صفت خواهد بود و اكنون با خداي سبحانه باز مي گردم و از كرده ي خويش سخت پشيمانم. شود كه اين انابت مقبول افتد [94] و با شرف قبول موصول گردد؟

امام فرمود: آري! چون از در توبت فراز آيي، خداي سبحانه در گذرد كه او جل جلاله تواب و رحيم است.

حالي فرود آي و بيارام كه تو ميهمان ما باشي. گفت: فداي تو شوم مرا اجازت فرماي تا جان خويش بر سر خدمت كنم و در ركاب همايون عز شهادت يابم و به روز باز پسين در روي رسول خداي توانم نگريست. [95] .


امام بر او دعاي خير گفت و اجازت فرمود. حر تيغ بر كشيد و روي فرا قوم كرد و همي گفت: اي مردم كوفه! اين مرد صالح را بخوانديد و او دعوت شما را اجابت كرد و چون فرا رسيد، او را باز گذاشتيد و حق مقدم او مرعي نداشتيد [96] و بر هتك حرمت و زوال حشمت او دست يازيديد و فراخ كوه و دشت بر او تنگ بگرفتيد و آب فرات كه يهود و مجوس را از آن بهر است و سگان و خوكان دشت از آن همي نوشند، بر او و حريم او ببستيد. زهي بد مردم كه شماييد! خداي سبحانه رحمت خويش از شما دور كناد و بر اين شوخ چشمي [97] و خلاف، پاداش زشت يابيد.

پسر سعد، دريد را بخواند و لواي خويش نزديك خواست و اول كس از آن قوم ناسپاس كه آغاز حرب كرد و فرا روي آن امام بزرگوار تير بينداخت، هم او بود. و بر اين كردار زشت همگان را گواه گرفت و به يك دفعت از هر سوي تير انداختن گرفتند. و گويند در همين نوبت، پنجاه تن! از ياران امام، عز شهادت يافتند و به ديگر سراي شدند.

و امام مي فرمودند: اين تيرها رسولان مرگند كه جانب ما همي آيند و از مرگ چاره نيست و هر كس را طعم مرگ ببايد چشيد، ساخته شويد [98] و ساز حرب مهيا داريد و دل و جان بر قضاي باري تعالي بنديد.

و دست برد و محاسن شريف بگرفت و گفت: خداي سبحانه بر يهود خشم كرد كه گفتند خداي را فرزند بود، و ترسايان را خوار دشت كه عيسي را پسر خداي خواندند، و مجوس را غضب فرمود كه به جاي او آفتاب و ماه را پرستيدند. و خشم خداي بر اين قوم فراوان باشد كه پسر پيغمبر او مي كشد و بر حريم رسول تيغ


بركشيده اند. لا و الله هرگز تن به مذلت [99] درندهم تا خداي سبحانه را ملاقات كنم و محاسن خويش با خون خويش خضاب كرده باشم. [100] .

آن گاه ياران، ساز مبارزت جستند و رجز آغاز كردند. يسار غلام زياد بن ابيه بر نشست و پيش دوانيد؛ عبدالله بن عمير[كلبي ]از ياران امام بدو پيش باز رفت. يسار از نسب او بپرسيد و او نسب ويش بازگفت. يسار از مبارزت او روي بگرانيد و گفت: من تو را نشناسم، زهير بن قين و حبيب بن مظاهر را به مبارزت من بايستي آمد. عبدالله بدين سخن التفاتي نكرد و بر او بتاخت و شمشيري بدو زد كه حالي جان بداد. سالم غلام عبيدالله به انتصار و طلب ثار [101] برخاست و بناگاه از پس پشت او در آمد و به ضرب تيغ، مبادرت جست. عبدالله دست چپ وقايه ي [102] جان خويش كرد و آن ضربت، انگشتان او بپراكند و عبدالله بر او عطفه [103] كرد و به يك شمشير، كار او بساخت و اسب در ميان جهانيد [104] و بر كشتن اين دو مرد مبارز و مفاخرتها كرد و اين رجز مي خواذند:



ان تنكروني فانا ابن كلب

اني امرو ذو مرة و عضب [105] .



و لست بالخوار عند السلب [106] .



عمرو بن حجاج بر ميمنه ي امام حمله كرد، چون نزديك رسيد، ياران بر زانو نشستند و نيزه ها به جانب ايشان راست كردند؛ لاجرم اسبان پيشتر شدن نتوانستند، سواران تير انداختن گرفتند، طايفه اي بيفكندند و طايفه اي خسته و نالان كردند.





پاورقي

[1] به اندازه‏ي يک بار آشاميدن.

[2] شرع في الماء: دخل فيه، شريعه: مصب و مدخل آب.

[3] من اينک با قوم کافر با قلبي هدايت يافته در ستيزم و از حريم فرزند پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله وسلم دفاع مي‏کنم.

[4] با شمشير بران بر سرهايتان مي‏کويم تا از نبرد با سرور من حسين کنار رويد.

[5] من عباس مهربان فرزند علي مرتضي هستم که هماره مورد تأييد بود.

[6] يورش غافلگيرانه.

[7] تظلم الزهراء، ص 120.

[8] مرا از مرگ هراسي نيست آنگا که بانگ برآورد، تا آن هنگام که در جنگ، خود در خاک شوم.

[9] جانم براي جان آن پاک پاکيزه نگاهدار است و من در جنگها شکيبا و شاکرم.

[10] از کوبنده‏اي نمي‏ترسم. بلکه سر را مي‏زنم و فرق را مي‏شکافم.

[11] من عباس دلاورم که پايداري در نبرد، با من دشوار است.

[12] اي نفس! پس از حسين، خوار باش و پس از او مباد که زنده باشي.

[13] حسين شربت مگر را مي‏چشد و حال آنکه تو از آب سرد و گوارا مي‏نوشي؟!.

[14] بعيد است از من، اين کردار نه از آيين من است و نه کردار مرد راست باور.

[15] بي درنگ، فورا.

[16] الدمعة الساکبة ص 337.

[17] به خدا سوگند! اگر دست راستم را قطع کنيد ، همانا جهادکنان از دينم حمايت مي‏کنم. در برخي کتب حديث، مصراع دوم به اين گونه وارد شده اني احامي أبدا عن ديني.

[18] پيش امام درستکار با تقوايي که فرزند پيامبر پاک و راستگو است.

[19] اي نفس! از کفار نترس، تو را مژده بر رحمت خداوند بسيار جبران کنند باد.

[20] تو به زودي با پيامبر سرور نيکوکاران و تمام پاکان و صالحان محشور خواهي شد.

[21] دست چپم را به ستم ببريدند، خدايا شراره‏ي دوزخ را نصيبشان کن.

[22] انساني که خدا او را به حال خود واگذاشته.

[23] تند، بيدرنگ.

[24] بانگ.

[25] بحارالانوار ج 41/45، الدمعة الساکبه ج 322/4، العوالم ج 284/17.

[26] بسيج کردن.

[27] سمت راست لشکر.

[28] سمت چپ لشکر.

[29] وسط لشکر.

[30] نقل صحيح آن است که با حضرت هفتاد و سه تن بودند.

[31] گودال و خندق حفر کرده بودند.

[32] غارت و چپاول.

[33] نگران و مضطرب.

[34] همانا مولي و سرور من خداوندي است که قرآن را فرو فرستاد و او سرپرست صالحان است. الاعراف: 196.

[35] سپاس و ستايش نمود.

[36] وقعة الطف ص 197 و 198، تاريخ طبري ج 315/3؛ ارشاد ص 231، الفتوح ص 903.

[37] آيا من پسر دختر پيامبر شما نيستم؟ و پسر جانشين و پسر عموي او و اول کسي که آنچه رسول از نزد خدا آورد، تصديق کرد؟ آيا حمزه‏ي سيد الشهدا عموي من نيست؟ آيا جعفر طيار که خدا دو بال در بهشت به او داده عموي من نيست؟ آيا نشنيده‏ايد که پيامبر درباره‏ي من و برادرم گفت: اين دو، سرور جوانان اهل بهشتند؟ پس اگر آنجه را که مي‏گويم: تصديق مي‏کنيد، و همان راست است، و به خدا هيچ کذبي - از آن زمان که فهميدم خدا کاذبان را دشمن دارد - نگفتم واگر مرا تکذيب مي‏کنيد و گفته‏هايم را ناروا مي‏شماريد، همانا در ميان شما کساني هستند که اگر از آنها بپرسيد به شما خواهند گفت. از جابر بن عبدالله انصاري، ابا سعيد خدري، سهل بن سعد ساعدي، زيد بن ارقم و انس بن مالک بپرسيد که خود اين سخن را درباره‏ي من و برادرم از حضرت رسول شنيدند، آيا اين خبر، شما را از ريختن خون من باز نمي‏دارد؟.

[38] در آميخه و آلوده.

[39] اگر در اينکه من پسر دختر پيامبر شما هستم ترديد داريد، پس بدانيد که به خدا سوگند هرگز بين مشرق و مغرب کسي جز من به عنوان پسر دختر پيامبر نه در ميان خودتان و نه در ميان ديگران نخواهيد يافت. واي بر شما! آيا از شما کسي را کشته‏ام که مي‏خواهيد انتقام او را از من بگيريد؟ يا مالي را نابود ساختم يا زخمي زده‏ام که قصاص شوم؟ اي شبث، اي حجار، اي قيس، اي يزيد! آيا براي من ننوشتيد که: ميوه‏ها رسيده، پيرامون سر سبز شده و لشکري مهيا در انتظار توست؟.

[40] الدخان، 20.

[41] غافر: 27 ( متخذ از اين دو آيه است).

[42] زانوبند.

[43] نام اسب حضرت.

[44] راه راست واستوار.

[45] تاريخ طبري ج 318 /3، ارشاد ص 224، وقعة الطف ص 206، بحارالانوار ج 6 /45.

[46] اللهوف ص 155، ترحا و اين اصح است .

[47] الب: قومي که از سر خصومت با کسي با هم متحد و مجتمع شوند. در نسخه‏اي از اللهوف، اولياء؛ اللهوف ص 156.

[48] اصل، مهلا.

[49] غلاف.

[50] نفس.

[51] ساکن.

[52] هنوز محکم و استوار نشده است.

[53] اللهوف ص 156: الدبا.

[54] پراکندان، گمنامان.

[55] و شحت: در هم پيچيده شد، در آميخت.

[56] در هم پيچيد، آن را احاطه کرد.

[57] شمشير کشيدن.

[58] انوف جمع انف، انوف حميه: بزرگان، عزيزان، گردن فرازان.

[59] جانهايي منزه از پليدي.

[60] دو بيت اول از فروة بن مسيک مرادي است وي از اصحاب پيامبر بود و به سال 30 هجري وفات کرد. الاعلام زرکلي ج 143/5.

[61] طب، عادت شأن.

[62] جمع کلکل، سينه.

[63] باقي اشعار ابن نما سروده است. ر.ک: مثير الاحزان ص 55.

[64] جمع سراة: بزرگان.

[65] مخفف يمين به معناي سوگند است و اصل آن: ايمن الله (با کسره‏هاي لفظ جلاله)مي‏باشد.

[66] مقدار.

[67] آسياب.

[68] حزن، سختي.

[69] يونس: 71.

[70] موي جلوي پيشاني.

[71] هود: 56.

[72] مقتل الحسين خوارزمي‏ج 6/2، احتجاج طبرسي ص 336، نشرالمرتضي، مشهد، 1403 ه، منماقب ابن شهر آشوب ج 110/4 بحارالانوار ج 83 / 45، مثير الاحزان ص 55؛ العوالم ج 251 /17 (با اندک تفاوت).

[73] اللهوف ص 157، 156.

[74] منظور بحارالانوار مرحوم علامه مجلسي است.

[75] واي بر شما! هلاک باد شما را.

[76] طبيعت، سرشت.

[77] خيانت، پيمان شکني.

[78] عداوت و ستيزه جويي.

[79] ترجمه‏ي عبارت عربي چنين است: فاسدترين ته مانده‏ي غذايي بوده‏ايد که غاصبان خورده‏اند.

[80] حرامزاده.

[81] جمع معلاة: شرف و بزرگي، امور شريف.

[82] آنچه بدان اميد و آرزوست.

[83] سنگ زيرين آسياب.

[84] حرکت و چرخش، لرزش.

[85] درکار خود انديشه و تأمل کنيد.

[86] مقصود حضرت، حجاج پسر يوسف ثقفي است. پيشگويي و خبر از غيب دادن حضرت قابل توجه است.

[87] نفور: گريزان، روي گردان.

[88] همان گرگان امروزي است و ري که اکنون شهرکي کوچک در جنوب شهر تهران است، در صدر اسلام از شهرهاي آباد و غله خيز سرزمين ايران به شمار مي‏رفت. حاکم ري فرخزاد پسر زادمهر بود. عروة بن زيد طائي فرمانده لشکر اسلام در عهد عمر وارد ري شد و پيشنهاد حاکم ري را مبني بر اخذ خراج از وي پذيرفت و ري بدون خونريزي به تصرف مسلمانان در آمد. طمع در حکومت اين شهر بود که عمر سعد را به قتل امام حسين واداشت. ر.ک: الفتوح ص 252 و 253، احسن التقاسيم ج 574/2.

[89] معيشت سالم و بي دردسر و آسوده.

[90] تاريخ ابن عساکر، علي بن حسن شافعي (م 571 ه) ص 216، مؤسسه‏ي المحموي، بيروت، 1389؛ ه؛ بحارالانوار ج 8/45.

[91] سريع، چالاک.

[92] دور شد، کناره گرفت.

[93] هولناک، پرخطر.

[94] اميدوارم که توبه‏ي من پذيرفته گردد.

[95] تاريخ طبري ج 320/3، ارشاد ص 235، الکامل في التاريخ ج 563/2؛ اللهوف ص 160، وقعة الطف ص 215؛ الفتوح ص 904.

[96] مراعات نکرديد.

[97] گستاخي، بي شرمي.

[98] آماده شويد.

[99] خواري و پستي.

[100] الفتوح ج 902.

[101] انتقام، خونخواهي.

[102] محافظ و سپر قرار دادن.

[103] ميل کرد، سوي او برگشت.

[104] دوانيد.

[105] اگر مرا نمي‏شناسيد، پس بدانيد که من ابن کلب هستم. کسي که تني توانمند و شمشيري بران دارد.

[106] و ترسو و ضعيف نيستم وقتي شمشير مي‏کشم؛ و سست نمي‏شوم وقتي اسير شوم.