بازگشت

ملاقات حر با امام


مگر روزي به وقت زوال كه امام با ياران روان بود، يكي به بانگ بلند تكبير گفت. امام فرمود: تو را چه شد كه به ناهنگام تكبير گويي؟ گفت: درختان نخيل ديدم و ديگري گفت: بدين زمين نخسلتان نباشد؛ همانا اينكه تو بيني سنانهاي ني و گوشهاي ستوران [1] است. امام فرمود: من نيز همين بينم. و بفرمود تا ياران در جانب چپ زنند و به ذي حسم [2] پشت دهند و آن سواران فرا رسيدند و چون ايشان را بر اين صفت ديدند هم به ذي حسم روي بگردانيدند و گويي سنانهاي ايشان چون نيش زنبوران تيز كرده بود و علمهاي ايشان چون پر پرندگان گسترده. و ياران امام به ذي حسم پيش گرفتند و فرود آمدند و پرده ها در كشيدند و خيمه ها راست كردند. و آن سواران برسسيدند و يكهزار تن بودند. و امير ايشان حر بن يزيد التميمي بود. از اشراف عرب و بزرگان قبايل. و به وقت زوال در برابر امام صف برزدند و امام و ياران همگان به انديشه شدند و شمشيرها حمايل كردند و دستها بر قبضه ي شمشير يازيدند. و امام جوانان جمع را بفرمود تا آن گروه را آب دهند و آن ستوران را سيراب كنند و خود ابو عبدالله - سلام


الله عليه - با ايشان موافقت فرمود و به دست مبارك بر ايشان آب مي داد و دلنمودگي مي فرمود. [3] .

چون وقت نماز پيشين [4] رسيد، حجاج بن مسروق از ياران امام بانگ نماز برداشت و امام از پرده بيرون شد، ازار [5] فرو بسته و رداي رسول بر دوش افكنده و نعلين او به پاي كرده؛ نخست در ميان جمع بايستاد و خداي سبحانه را ياد كرد و بر رسول و آل او درود فرستاد و گفت: اي مردم! من بر شما نيامدم تا نامه هاي شما به من رسيد و بريدان [6] از جانب شما به من نيامد كه جانب ما آي كه ما را امامي و پيشوايي نيست، شايد خداي سبحانه ما را به مكان تو بر هدايت جمع كند و به راستي باز دارد. [7] اكنون اگر هم بر آن عقيدت باشيد، اينك عهد خويش تازه كنيد و مرا پيماني كه سكون نفس و طمأنينت خاطر آرد، باز دهيد؛ و اگر چنين نكنيد و از مقدم من كراهت ورزيد، هم اكنون مرا به حال خويش گذاريد تا بازگردم و به جاي خويش شوم.

هيچ كس از [8] اين سخن پاسخ نداد و به كلمه اي سخن نزد. آن گاه حجاج را فرمود [9] تا اقامه ي نماز گويد و حر بن يزيد را گفت اگر با ياران خويش خواهي نماز گزارد بگزار. حر بن يزيد گفت: تو نماز گزار تا ما نيز با تو نماز گزاريم. و چون نماز بگزاردند، هر كس با جاي خويش شد و در ظل خيام [10] و به پاي ستوران جاي گرفت.

و چون وقت نماز باز پسين [11] رسيد، ابوعبدالله هم بر آن صفت بيرون شد و نماز پسين را بگزارد و روي فرا جمع كرد و گفت: اي مردم! اگر از خداي سبحانه بپرهيزيد و جايگاه حق بشناسيد، خداي سبحانه را بسي خشنود كرده باشيد، ما خاندان رسالتيم


و به ولايت اين امر از هر كس سزاوارتريم. و اين مردم دعوي چيزي همي كنند كه ايشان را نيست و در شما بر سيره ي [12] ظلم و عدوان همي عمل رانند و اگر شما بر حق ما جهل ورزيد و از قدوم ما كاره [13] شويد و رأي خويش ديگرگون كنيد، من به جاي خويش بازگردم و شما را به حال خويش گذارم.

حر بن يزيد گفت: اين سخن دو نوبت به زبان آوردي و به خداي سوگند كه ما را از آن نامه ها و بريدها خبري نباشد.

ابوعبدالله، عقبة بن سمعان را بفرمود تا نامه ها بياورد و پيش چشم حر بن يزيد بپراكند. حر نامه ها بديد و فرو خواند و گفت:

ما از اين مردم نباشيم. و هر آينه عبيد زياد ما را فرموده است چون به تو رسيم از تو جدايي نگيريم تا تو را به كوفه بريم و در دست عبيد زياد نهيم.

ابوعبدالله گفت: مرگ از اين عزيمت [14] بر تو نزديكتر بود. و ياران را گفت بخيزيد [15] و سوار شويد و بازگرديد. چون اندكي روان شدند، آن جمع راه بر ايشان باز بستند.

ابوعبدالله با حر گفت: ثكلتك امك ما تريد؟ [16] .

حر گفت: اگرغير از تو از عرب نام مادر من براين صفت ببردي، هر كه بودي پاسخ دادمي ولي از مادر تو سخن نيارم گفت، مگرآنكه نيكو گويم و به نيكي نام برم.

ابوعبدالله فرمود: حالي چه خواهي كرد؟

گفت: تو را بر حسب فرمان عبيد زياد به كوفه بايست شدن و با بيعت يزيد تن در دادن.

ابوعبدالله فرمود: من اين سخن نشنوم و اين كار نكنم.

حر گفت: من نيز تو را باز نگذارم، و سه نوبت اين سخن در ميان ايشان رفت.


ابوعبدالله فرمود: چون چنين است: من و تو لختي بر كنار رويم و جنگ آغازيم، اگر ظفر تو را آمد، مقصود خويش يافته باشي و اگر مرا فيروزي بود، چون تو نماني بر اين جمع سخني نماند.

حر بن يزيد گفت: مرا به جنگ نفرموده اند، حالي كه به كوفه نيايي، جانب ديگر گير تا من به عبيد زياد نامه كنم كه حسين راه ديگر گرفت و مرا بدو، دست رس نبود، باشد كه خداي سبحانه مرا از اين ورطه، خلاصي دهد و از اين واقعه، عافيت ارزاني دارد.

ابوعبدالله جانب ديگر گرفت و حر با ياران ملازم آن جانب گشت.

و ابوعبدالله را همي گفت: اي پسر رسول خداي! بر جان خويش ببخشاي. چه، مي دانم كه اگر با اين قوم در افتي، بناچار كشته شوي و كس تو را ياري نكند.

ابوعبدالله فرمود:مرا از مرگ مي ترساني و چنان داني كه چون من كشته شوم شما بياساييد و بلا از شما برخيزد؟! و من همان گويم كه يكي از اوس [17] پسر عم خويش را گفت، بدان روزگار كه او نصرت رسول مي خواست و پسر عم او مي گفت چه روي كه كشته شوي؟!



سامضي و ما بالموت عار علي الفتي

اذا ما نوي حقا و جاهد مسلما [18] .



و واسي الرجال الصالحين بنفسه

و فارق مثبورا و ودع محرما [19] .



فان عشت لم اندم و ان مت لم الم

كفي بك ذلا ان تعيش و ترغما [20] .



آن گاه ابوعبدالله روي به ياران كرد و گفت: از شما كسي هستم كه بيراهه راهي


شناسد؟

طرماح گفت: نعم يابن رسول الله و پيش دويد و اين رجز مي گفت:



يا ناقتي لا تدغرذي من زجري

و امضي بنا قبل طلوع الفجر [21] .



بخير فتنيان و خير سفر [22]

آل رسول الله آل الفخر [23] .



السادة البيض الوجوه الزهر

الطاعنين بالرماح السمر [24] .



الضاربين بالسيوف البتر

حتي تحلي بكريم النجر [25] .



الماجد الجد الرحيب الصدر

اصابه الله بخير امر [26] .



عمره الله بقاء الدهر

يا مالك النفع معا و الضر [27] .



امدد حسينا سيدي بالنصر

علي الطغاة من بقايا الكفر [28] .



علي العينين سليل صخر

يزيد لا زال حليف الخر



و ابن زياد عهر بن العهر [29]

و ابوعبدالله همي رفت تا به قصر بني مقاتل [30] رسيد و بدان جا فرود آمد. خرگاهي برافراشته ديد، از آن بپرسيد. كسي گفت: عبيدالله بن الحر الجعفي است. او را بخواند.




چون رسول پايم بگذارد، عبيدالله گفت: انا لله و انا اليه راجعون به خداي سوگند من از كوفه بيرون نشدم مگر از آنكه بسي كراهت داشتم كه حسين بدان خاك آيد و من در آنجاي باشم و به خداي سوگند ديدن او نخواهم و نيز نخواهم كه او ديدن من خواهد. رسول بازگشت و سخن عبيدالله باز نمود.

ابوعبدالله به نفس خويش به وثاق [31] او شد و او را به نصرت و معاونت خويش خواند و مبالغت فرمود.

عبيدالله همان سخن بازگفت و از آن درخواست، استعفا كرد. [32] .

ابوعبدالله فرمود: چون ياري ما نكني، باري بر حذر از آنكه با ما در افتي

! و به خداي سوگند هر كس ناله ي ما بشنود و ياري ما نكند، البته خداي سبحانه او را هلاك كند.

عبيدالله گفت: اين يك البته نخواهد شد. و عبيدالله بر اين بي نصيبي بسي ندامت و افزود و پيوسته هر دو دست بر يكديگر مي زد و حسرت و ضجرت [33] مي نمود و با خود گفت:



فيا لك حسرة ما دمت حيا

تردد بين صدري و التراقي [34] .



حسين حين يطلب نصر مثلي

علي اهل العداوة والشقاق [35] .



مع ابن المصطفي روحي فداه

فويلي يوم توديع الفراق [36] .



فلو اني اواسيه بنفسي

لنلت الفوز في يوم التلاقي [37] .






لقد فاز الذي نصروا حسينا

و خاب الاخرون ذوو النقاق [38] .

و ابوعبدالله سحرگاهان جوانان اصحاب را فرمود تا آب برداشتند و بار ببستند و بر نشستند.

عقبة بن سمعان گويد: ساعتي با او روان بوديم، مگر او را هم در پشت زين اندكي خواب ربود و بيدار گشت و فرمود: انا لله و انا اليه راجعون و الحمد لله رب العالمين و اين كلمات چند نوبت بر لفظ مبارك گذرانيد.

علي بن الحسين گفت: تا چه شد كه خداي سبحانه را همي پايي و بدو بازگشت و همي طلبي؟

فرمود: چون خوابم ربود با خواب من آمد كه سواري همي گفت اين مردم همي روند و مرگ از پي ايشان دوان است؛ دانستم كه سر انجام ما بدين خاك مرگ خواهد بود. [39] .



پاورقي

[1] چهارپايان.

[2] ذو حسم صحيح است که در متن= ثبت شد و در نسخه‏ي اصل ذي خشب بود که اشتباه است و ذو حسم نام کوهي است نزديک کوفه که امام فرمودند آنجا سنگر مي‏گيريم. ر.ک: تاريخ طبري ج 305/3، وقعة الطف ص 168؛ ارشاد ص 223.

[3] وقعة الطف ص 169، تجارب الامم ج 58/2 و 59، الفتوح ص 876 و 877؛ طبري ج 306/3، اللهوف ص 137، ارشاد ص 224، بحارالانوار ج 376 /44.

[4] ظهر.

[5] شلوار.

[6] بريد: نامه رسان.

[7] وا دارد.

[8] به.

[9] امر کرد.

[10] در سايه‏ي خيمه‏ها.

[11] بازپسين يا پسين، عصر.

[12] شيوه.

[13] ناخشنود.

[14] تصميم.

[15] برپا شويد.

[16] مادرت در عزايت بنشيند، چه مي‏خواهي؟.

[17] قبيله‏ي اوس که زمان ظهوراسلام با قبيله‏ي خزرج متحد شدند.

[18] خواهم مرد و مگر بر جوانمرد عار و ننگ نيست، آن گاه که نيت او حق باشد و بر اسلام جهاد کند.

[19] و در راه مردان صالح جانفشاني کند و از بدبختي رها گشته و گناهي را مرتکب نشود.

[20] اگر زنده بمانم پشيمان نشوم و اگر بميرم ملاهت نشوم چه اين ذلت تو را بس است که زنده باشي و خوار گردي. ر.ک: تجارب الامم ج 61/2، ارشاد ص 225، بحارالانوار، ج 238/45، وقعة الطف ص 173.

[21] اي شتر از اين نحو راندن نترس و پيش از دميدن بامداد ما را به مقصد برسان.

[22] که اينان بهترن جوانان و بهترين مسافرانند.

[23] خاندان رسول خدا و خاندان فخر و شرفند.

[24] بزرگان سفيد روي و روشن چهره، نيزه داراني با نيزه‏هاي گندمگون.

[25] شمشير زنان با شمشيرهاي تيز تا فرود آيي نزد کريماني پاک نژاد.

[26] بزرگوا و آزاد وگشاده سينه که خداوند به بهترين کار دچارشان کرده است.

[27] تا روزگار است خدايش طول عمر دهاد، اي که تو صاحب هر سود و زياني.

[28] سرورم حسين را با نصرت خود مدد رسان تا بر سرکشان و باقي کفار در اندازد.

[29] ياريم ده تا بر دو نفرين شده‏ي فرزند ابوسفيان، يزيد که دائم الخمر است و ابن زياد که زاده‏ي زنا و مولود بستر حرام است، پيروز شوم.



ر.ک: تاريخ طبري ج 307/3 با اندک تفاوت؛ وقعة الطف ص 173/.

[30] محلي است بين قطقطانه و عين التمر نزديک کوفه که حضرت در آنجا توقف کوتاهي کرد. معجم البلدان ج 364/6.

[31] خيمه.

[32] عذر خواست.

[33] اندوه، تأسف دلتنگي، پريشاني.

[34] اي نفس! تا زنده‏اي، پشيمان و پريشاني و بين سينه و حلق، سرگرداني.

[35] اين حسين است که براي نابودي دشمنان و عصيانگران، از چون مني ياري طلبيد است.

[36] او فرزند رسول خدا محمد مصطفي است که جانم فدايش باد! پس واي بر من، آن روز که از تو جدا شوم و دنيا را وداع گويم.

[37] حال اگر براي او جان نثاري کنم، روز قيامت، سعادت يارم خواهد شد.

[38] نيکبخت شدند آنان که حسين را نصرت دادند، و خوار شدند آنان که به او پشت کردند و با او در افتادند.

ر.ک: تاريخ طبري ج 309/3؛ ارشاد ص 226، بحارالانوار ج 379 /44، وقعة الطف ص 176.

[39] همان منبع.