بازگشت

امام در راه عراق


بامدادان بار بربست و محملها راست كرد و از مكه بيرون شد و راه عراق گرفت.

تنعيم [1] .

چون به تنعيم گذشت، كارواني ديد كه از يمن، هديتي بار داشت و بحير بن ريسان حميري كارگزار يمن آن هديت به يزيد فرستاده بود و از اين تهنيت بدو تقرب جسته، امام آن هديت را برداشت و در ميان ياران تفرقه كرد [2] و كاروانيان را گفت: هر كه دوست دارد با ما جانب عراق شود و كراي [3] او به وفا داده شود و حق صحبت [4] او نيكو گزارده آيد، و آنكه صحبت ما نخواهد با جاي خويش باز گردد و كراي خويش تا بدين جاي بستاند. [5] .


ذات عرق

طايفه اي با او همراه شدند و طايفه اي از موافقت او سرباز زدند و به جانب يمن بازگشتند. چون به ذات عرق [6] رسيد، بشير بن غالب [7] را ديد كه از جانب كوفه همي آيد از مردم عراق سخن پرسيد. گفت: دلهاي ايشان با توست و تيغهاي ايشان با آل اميه. [8]

امام فرمود: راست گفت اخو بني اسد خداي سبحانه آنچه خواهد كند و بدان چه ارادت نمايد حكم فرمايد.

ثعلبيه

چون به ثعلبيه [9] رسيد، به وقت زوال اندكي بغنود، [10] ناگاه بيدار شد و فرمود:هاتفي شنيدم كه همي گفت: شما بشتاب همي رودي و مرگ شما را به بهشت مي دواند.

پسر او علي بن الحسين گفت: اي پدر مگر ما بر حق نباشيم؟

فرمود: چرا سوگند به خداي كه بازگشت همه ي بندگان سوي اوست.

علي گفت: چون چنين بود ما را از مرگ باكي نباشد.

ابو عبدالله او را دعا گفت و فرمود: خداي سبحانه تو را جزاي خير دهاد! [11] .


و آن شب بدان جا بماند. بامدادان مردي [12] از اهل كوفه فرا رسيد و بر او سلام كرد و گفت: يا بن رسول الله! تو را از خانه ي خداي و حرم جد خويش كه بيرون خواست و از چه بدين سودي شدي؟!

امام فرمود: واي بر تو! آل اميه مال من بگرفتند و حشمت [13] من ببردند و از ناموس من به زشتي ياد كردند و اكنون خون مرا همي طلبند. و به خداي سوگند كه اين جماعت تباه كار مرا بكشند و خداي سبحانه ذلي شامل [14] و سيفي قاطع بر ايشان بپوشاند و بر ايشان كسي گمارد كه ايشان را خوار كند، بدان مثابت [15] كه از قوم سبا خوارتر شوند؛ بدان گاه كه زني بر ايشان ملك مي راند و در مال و خون ايشان به ناروا حكم مي كرد. [16] .

و چون عبيدالله را از نهضت امام خبر شد، حصين بن نمير، شحنه ي [17] كوفه را برانگيخت تا بر حدود عراق از قادسيه و خفان و قطقطانيه، سواران و ديدبانان گذاشت تا راه كوفه بر او باز بندند [18] و اطراف عراق را صيانت كنند.

حاجز

و چون امام به حاجز [19] رسيد، قيس بن مسهر الصيداوي را به كوفه فرستاد و هنوزش از مسلم خبري نبود و اين نامه را نوشت:


بسم الله الرحمن الرحيم

«من الحسين بن علي الي اخوانه من المؤمنين و المسلمين

سلام عليكم

فاني احمد اليكم الله الذي لا اله الا هو

اما بعد، فان كتاب مسمل بن عقيل جائني يخبرني فيه بحسن رأيكم و اجتماع ملائكم علي نصرنا و الطلب بحقنا فسألت الله أن يحسن لنا الصنع و أن يصيبكم [20] علي ذلك أعظم الاجر و قد شخصت اليكم من مكة يوم الثلاثاء لثمان مضين من ذي الحجة يوم التروية فاذا قدم عليكم رسولي فانكمشوا [21] في أمركم وجدوا فاني قادم عليكم في اليامي هذه.

و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته». [22] .

پس از تحيت ايشان به سلام مي فرمايد:

نامه ي مسلم بن عقيل به من رسيد و مرا از حسن رأي و اتفاق جمع كه شما راست، در نصرت كلمه و طالب حق ما خبر آورد و من از خداي سبحانه در خواستم كه صنع [23] خويش درباره ي ما نيكو كند و شما را بدين حسن عقيدت كه ظاهر ساختيد، ثواب عظيم و اجر جزيل دهد. و من خود روز سه شنبه، هشتم ذي الحجه، رو ترويه، جانب شما شدم و چون رسول من بيايد، در كار خويش سعي كنيد و به جد [24] شويد كه هم در اين چند روز خواهم رسيد.


قادسيه

چون قيس بن قادسيه [25] رسيد، حصين بن نمير او را بگرفت و هر دو دست او بر كتف فرو بست و به عبيدالله فرستاد.

عبيدالله گفت: مي بايست بر منبر شوي و آن دروغگوي پسر دروغگوي را دشنام دهي و در معايب و مثالب [26] ايشان فصلي بپردازي.

قيس بر منبر شد و خداي سبحانه را ثنا گفت و بر رسول و آل او درود فراوان و تحيت بي پايان فرستاد و علي و آل علي را بسي بستود و آفرينها گفت. و عبيدالله و آل اميه را نفرينها كرد و گفت: من از جانب پسر رسول خداي امام وقت حسين بن علي بدين جاي آمدم و او را به فلان جاي گذاشتم. سبقت جوييد و زي [27] او گراييد و دعوت او را اجابت كنيد تا از رستگاران باشيد.

عبيدالله بفرمود تا او را از فراز دارالاماره سراشيب فرو افكنند. هنوزش رمقي باقي بود كه مخذولي سر از او جدا كرد. كسي بر او ملامت كرد و اين جلافت [28] بر او عيب شمرد. گفت: حاشا مرا با او سابقه ي عداوتي نبود. او از آن سقطه [29] بسي رنجه بود و من خواستمي كه بياسايد! [30] .

و امام حسين بن علي عليه السلام از حاجز روان گشت و بر آبي رسيد، عبدالله بن مطيع در كنار آب فرود آمد بود. چون ابو عبدالله را بديد بر پاي خاست و گفت: پدر و مادرم فداي تو باد يابن رسول الله! تو را چه بدين جاي كشيد؟


گفت: معاويه بدان صفت كه به تو رسيد است بمرد و مردم عراق به من نامه ها نوشتند و مرا جانب خويش خواستند.

عبدالله مطيع گفت: يابن رسول الله! حرمت اسلام را ضايع مگذار و حرمت خويش را پاس دار و بر حرمت عرب ببخشاي. آنچه به دست آل اميه است، اگر بطلبي بر تو ابقا نكنند و چون تو كشته شوي، اين سه حرمت ضايع ماند و اسلام را وقع [31] برخيزد و آل اميه پس از تو ديگري نهراسند و در خون و مال مسلمانان به ناروا حكمها رود. [32] .

ابو عبدالله بدين سخن التفاتي نفرمود و روان گشت. تني چند كه ملازم خدمت زهير بن القين [33] بودند، حكايت كردند كه از مكه با امام حسين بن علي بيرون شديم و بر ما بسي گران بود كه با او يك جاي فرود آييم. چه، عاقبت كار او نيك مي دانستيم؛ ولي چون به جايي رخت بنهادي [34] ما را از فرود آمدن چاره نبود. ناچار به جاي ديگر فرود مي آمديم، مگر روزي ملازمي از آن او بيامد و به زهير سلام داد و گفت: ابو عبدالله را با تو حاجتي است، او را اجابت نماي، همگان به تحير فرو شديم و انديشه ي فراوان بر درون ما استيلا يافت. مگر ديلم [35] زن او بانگ برآورد كه پسر رسول


خداي تو را مي خواند، چه شود كه فرا شوي [36] و سخن او بشنوي و حاجت او بداني و خدمت كني و باز گردي؟

زهير به خدمت امام شد و نه بس زماني بر آمد كه گشاده روي و خندان بازگشت و خرگاه [37] و اثاث خويش بيفكند و زن را با بني اعمام [38] خود به قبيله بفرستاد و به جانب حسين تحويل كرد و ياران را گفت: هر كس دوست دارد با من در نصرت پسر رسول خداي همراهي كند و جان و مال خود را در ركاب همايون او ببازد[با من همراه شود] ، وگرنه داند كه اين آخر عهد من است و مرا باز پس نخواهد ديد. و من در يكي از غزوات به عهد رسول بسي مسرور بودم كه فتحي بزرگ بر آمده بود و غنيمتي وافر دست داده؛ ابو عبدالله [39] سلمان فارسي مي گفت: بدين فتح و فيروزي خشنود شديد و بدين غنايم شادمان گشتيد و چون سيد جوانان بهشت و بزرگ آل رسول را دريابيد و در ركاب او خون خويش بريزيد، بسي شادمانتر و فرحناكتر باشيد. [40] .

خزيميه

چون به خزيميه [41] رسيد، يك شب و يك روز بدان جاي بماند. بامدادان خواهرش زنيب بدو گفت: دوشينه چون پاسي از شب بگذشت، از براي حاجتي بيرون شدم يكي را شنيدم كه مي گفت:




ألا يا عين فاحتفلي بجهد

و من يبكي علي الشهداء بعدي [42] .



علي قوم تسوقهم المنايا

بمقدار الي انجاز وعد [43] .



امام فرمود: باكي نباشد آنچه خداي خواهد، خواهد شدن.

ذرود

دو تن از بني اسد گفتند چون حج بگزارديم، همت بر ملازمت حسين گماشتيم و به شتابي هر چه تمامتر بر اثر او روان شديم تا بنگريم كه مال [44] حال او بر چه صفت خواهد بود؟ و در ذرود [45] بدو پيوستيم. مگر مردي از كوفه همي آمد، چون حسين را بديد از راه كناره شد. حسين اندكي درنگ فرمود و گويي ديدار او مي خواست و روان گشت. و ما جانب آن مرد شديم و بدو سلام كرديم و گفتيم: تو از كدام نژادي؟ گفت: از بني اسد گفتيم: ما نيز اسدي باشيم.

اگر از كوفه خبري باشيد ما را بازگوي. گفت: ما از كوفه بيرون نشدم مگر آنكه ديدم كه مسلم بن عقيل و هاني بن عروه را بكشتند و گرد بازار و برزن بر آوردند و از بلنديها در آويختند. و ما از اين سخن بسي كوفته خاطر [46] شديم و بازگشتيم. و چون به ثعلبيه فرود آمديم، خدمت حسين شديم و تحيت گفتيم و آن خبر به شرح عرض داديم و التماس كرديم كه از آن عزميت بازگردد و با حرم رسول رود.

حسين اشك در ديدگان بگردانيد و فرمود: «انالله و انا اليه راجعون» و جانب


بني عقيل نگريست و فرمود:

رأي شما چيست كه مسلم را بكشتند؟

بني عقيل گفتند: به خداي بازنگرديم تا خون خويش از ايشان نستانيم و يا از آن شربت كه بدو چشانيدند نچشيم. حسين در ما نگريست و فرمود: پس از اينان در زندگاني نيكويي نباشد.

و ما دانستيم كه او بر آن عزيمت سخت ثابت است و بر او دعا گفتيم و او بر ما دعا فرمود. مگر كسي گفت: يابن رسول الله! تو چون مسلم نيستي و اگر مردم كوفه تو را ببيند البته جانب تو فرو گذاشت ننمايند. [47] . و او از اين سخن پاسخي نفرمود و روان شد. [48] .

همام [49] بن غالب بدو رسيد و بر او سلام كرد و گفت: يابن رسول الله! چگونه به مردم كوفه اعتماد كني با آنكه پسر عم تو مسلم را كشتند؟!

امام بگريست و گفت: خداي سبحانه مسلم را بيامرزاد و او هر آينه جانب روح و ريحان و جنت و رضوان روان گشت؛ آنچه بر او قضا كرد و آنچه بر ماست هنوز باقيست و اين چند بيت را فرو خواند:



فان تكن الدنيا تعد نفيسة

فدار [50] ثواب الله اعلي و انبل [51] .



و ان تكن الابدان [52] للموت انشئت

فقتل امرء بالسيف و [53] و الله افضل [54] .






و ان تكن الارزاق قسما مقدرا

فقلة حرص المرء في الرزق اجمل [55] .



و ان تكن الأموال للترك جمعها

فما بال متروك به الحر يخبل [56] .



پاورقي

[1] محلي است که يک فرسخي مکه، سمت راست آن کوهي است که آن را نعيم و طرف چپ آن، کوه ديگري است که آن را ناعم گويند و وادي نعيمان، نزديکترين مواقيت جهت محرم شدن است معجم البلدان ج 49/2.

[2] تقسيم کرد.

[3] دستمزد.

[4] مصاحبت و همراهي.

[5] مقتل ابي مخنف (وقعة الطف) ص 157، تاريخ طبري ج 296/3، ارشاد ص 219، مقتل خوارزمي ج 220/1؛ اللهوف ص 130، بحارالانوار ج 367 /44، مثير الاحزان ص 42.

[6] محلي است واقع بين نجد و تهامه.

[7] بشر يا فرزدق بن غالب اسدي کوفي و برادرش بشير بود. در اينجا بشير اشتباه است. فرزدق از ياران امام حسين و امام سجاد عليه‏السلام بود. از دست ابن زياد گريخت و به کوه رفت و سپس روانه حجاز شد. در سال شصت به زيارت حج رفت و لذا نتوانست به همراه امام به کربلا برود. اشعار او در مدح امام سجاد ورد زبان عام و خاص است. ر.ک: مستدرک علم الرجال علي نمازي ج 33/2، چاپ حيدري، تهران، 1414 ه ق؛ تجارب الامم ج 57/2، اللهوف، ص 131.

[8] عقد الفريد، ج 125/5.

[9] منطقه‏اي است در مسير مکه به کوفه و نخستين بار ثعلبة بن عمر در آنجا اقامت کرد. سپس به ثعلبيه موسوم شد. معجم البلدان، ج 78/2.

[10] خوابيد، استراحت کرده.

[11] اللهوف، ص 131.

[12] او را ابا هره ازدي مي‏گفتند.

[13] ادب، حيا، عيال، ذمام.

[14] خواري و ذلتي فراگير.

[15] اندازه، مانند.

[16] اللهوف ص 132، مقتل الحسين خوارزمي ج 226/1، بحارالانوار ج 368/44.

[17] داروغه، پاسبان شهر.

[18] سد کنند.

[19] بياباني است بالاي نجد، جايي که اهل کوفه و بصره آن گاه که قصد مدينه کنند، از آن سو روند. معجم البلدان ج 290/4، تاج العروس ج 139/3.

[20] وقعة الطف: ان يثيبکم.

[21] وقعة الطف، فاکمشوا امرکم، ص.160.

[22] طبري ج 301/3، ارشاد ص 220، بحارالانوار، ج 369 /44.

[23] کار، رفتار.

[24] کوشا و مهيا باشيد.

[25] محلي است تا کوفه 15 فرسنگ فاصله دارد. اول شهر در تاريخ تمدن سرزمين عراق تا بيابانهاي حجاز بوده است. نبرد قادسيه در صدر اسلام به فرماندهي سعد بن ابي وقاص و حمله به ايران در آنجا صورت گرفت.

[26] جمع مثلبه: عيب و نقص.

[27] سوي.

[28] بي رحمي و سنگدلي.

[29] سقوط، سرنگون شدن.

[30] تجارب الامم ج 57/2 و 58، وقعة الطف ص 160؛ ارشاد ص 220، البداية و النهاية ج 181/8، بحارالانوار ج 369 /44، ينابيع المودة ص 405، اخبار الطوال ص 245، مثير الاحزان ص 42.

[31] اعتبار و حيثيت از دست مي‏رود.

[32] تاريخ طبري، ج 103/3، ارشاد 211، وقعة الطف ص 160، عقد الفريد ج 118/5.

[33] وي نخست از هواداران عثمان بود و مي‏پنداشت که وي مظلوم کشته شده لذا با امام علي عليه‏السلام ميانه خوبي نداشت و ناخواسته در راه مکه به کوفه با امام هم مسير شده بود. زهير در اين راه به امام پيوست و در نبرد نابرابر کربلا فرماندهي جناح راست را عهده داشت و سپس همان جا به شهادت رسيد.

ر.ک: رجال شيخ طوسي ص 73. منشورات شريف رضي، قم؛ انساب الاشراف، ج 167/3.

[34] منزل کردن، اقامت گزيدن همراهان زهير سعي مي‏کردند در هيچ منزل نزديک کاروان امام حسين، خيمه نزنند تا مجبور شوند با آنها ملاقات کنند مگر در اين منزل که امام نماينده‏ي خود را به سوي زهير فرستاد.

[35] ديلم دختر عمر همسر زهير در صحنه‏ي عاشورا حضور فعال داشت. ر.ک: ترجمة الامام الحسين من کتاب الطبقات، چاپ مجله تراثنا شماره‏ي 10 ص 190؛ اعلام النساء المؤمنات، محمد حسون، ص 341. انتشارات اسوه 1411 ه.

[36] پيش و سوي او روي.

[37] خيمه گاه.

[38] جمع عم، و بني اعمام: عموزادگان.

[39] کنيه‏ي جناب سلمان است.

[40] از شواهد ديگري است که حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم به اصحاب خود خبر شهادت امام حسين را داده بود. ر.ک: روضة الواعظين فتال ص 153؛ مقتل خوارزمي، ج 225/1، وقعة الطف، ص 162؛ ارشاد، ص 221.

[41] توقفگاه حجاج است پس از ثعلبيه که 32 ميل با آنجا فاصله دارد معجم البلدان ج 370/2.

[42] اي چشم! بسيار اشک بريز و کيست که پس از من بر شهداي ما گريه کند؟.

[43] بر خانداني که مرگ، چنانکه مقدر است کاروان آنان را به وعده گاه مي‏راند تا وعده به وفا رسد.

[44] عاقبت.

[45] منزلگاه معروفي است در مسير حجاج بغداد و واقع بين ثعلبيه و خزيمه از سمت کوفه مي‏باشد.

[46] رنجيده خاطر.

[47] دريغ نکنند، کوتاهي و اهمال نکنند.

[48] وقعة الطف ص 165؛ ارشاد ص 222؛ مقتل الحسين خوارزمي ج 228/1، بحارالانوار ج 373/44.

[49] فرزدق.

[50] اللهوف، فان.

[51] اگر دنيا گرانقدر به حساب مي‏آيد، پس منزلي که ثواب و پاداش الهي است بالاتر و شريفتر است.

[52] الابدان اصح است که از لهوف اخذ کرديم و اللذات در متن= اشتباه است.

[53] اللهوف: في.

[54] و اگر چنين است که بدنها براي مرگ خلق شده است، پس به خدا سوگند، کشته شدن انسان با شمشير بهتر است.

[55] اگر روزيها معين و معلوم است، پس کمي طمع انسان در آن زيباتر است.

[56] اگر جمع اموال براي اين است که روزي رها شود، پس چرا آزاد مرد بر آنچه مي‏بايست ترک گفت، بخل مي‏ورزد؟

ر.ک: اللهوف ص 135، بحارالانوار ج 374/44، مثير الاحزان ص 45؛ مناقب ابن شهر آشوب ج 95/4، کشف الغمة ج 28/2؛ الدمعة الساکبة ص 246، مؤسسه اعلمي، بيروت، 1409 ه.