بازگشت

حركت امام از مكه به سوي عراق


چون امام حسين بن علي عليه السلام عزيمت عراق را مصمم كرد و پسر عم خويش مسلم بن عقيل را به كوفه فرستاد، عبدالله عباس و عبدالله زبير هر دو به نزد او شدند و به اقامت خانه ي خداي اشارت كردند و از غدر و مكر و سوء عشرت [1] و قبح سيرت مردم كوفه شرحي براندند. امام فرمود: مرا جدم رسول خداي به كاري فرموده است و از فرمان او مرا گزيري نيست.

روز ديگر عبدالله عباس باز آمد و پرده ي مناصحت و مخالصت ساز كرد [2] و گفت اگر لابد به ترك خانه ي خداي و حرم جد خويش خواهي گفت، باري به جانب يمن و حجاز رو كه آن نواحي شيعه ي پدر تو امير المؤمنين علي بسيار باشند و تو را پناه دهند و به ياري تو برخيزند و در آنجا حصنهاي محكم و دره ها و كوهسارهاي سخت بود كه به وقت ضرورت به آن پناه تواني جست، كه كسي را با تو دست رس نبود. [3] .


امام اين سخن نپذيرفت و راي [4] عراق دگرگون نكرد.

عبدالله گفت: به خدايي خداي! اگر دانستمي كه سخن من مي پذيري و نصيحت من مي شنوي، از خدمت تو كناره نجستمي و در نصرت تو بكوشيدمي تا همه ي خلق را به طاعت و تباعت [5] تو آوردمي.

امام بر او دعاي خير گفت و او را به حسن نصيحت و يمن نقيبت [6] بستود.

و عبدالله عباس نااميد بازگشت و با عبدالله زبيرش اتفاق ملاقات افتاد و به طنر گفت: قد قرت عينك يابن الزبير [7] كه حسين بن علي البته به عراق خواهد رفت و حجاز تو را صافي خواهد بود.



يا لك من قبرة بمعر

خلا لك الجو فبيضي و اصفري [8] .



و نقري ما شئت ان تنقري

قد رحل الصياد عنك فابشري [9] .



هذا الحسين خارج فانتشري

الي العراق راجيا للظفر



قد رفع الفخ فماذا تحذري [10] .

و عبدالله عمر به خدمت امام آمد و او را به ترك عراق و اختيار بيعت اشارت كرد.




امام عليه السلام فرمود: يا اباعبدالرحمن! مگر خواري دنيا نزد خداي سبحانه نداني؟ سر يحيي نبي را به نزد زانيه اي از بني اسرائيل به هديت بردند و خود بنو اسرائيل به هر روز هفتاد تن از پيمبران مي كشتند و در بازارها مي نشستند و به داد و ستد بودند. و چنان بود كه گويي كاري نكرده اند و با اين همه خداي سبحانه بر عذاب ايشان عجلت نكرد و پس از روزگاري ايشان را بدان چه كرده بودند بگرفت و انتقام خويش از ايشان بستد.

اي اباعبدالرحمن از خداي بپرهيز و نصرت من فرو مگذار. [11] .

مگر [12] به عرض امام رسيد كه تني چند به فرمان يزيد هم در حرم، پنهان قصد او دارند و مترصد وقت و منتهز [13] فرصتند. نخواست كه در آن خاك پاي چنين محظور افتد [14] و حرمت حرم ضايع ماند. به روز ترويه - هشتم ذي الحجه - كه روز قتل مسلم بن عقيل به كوفه بود، جانب عراق شد [15] و پيش از بيرون شدن در ميان جمع بايستاد و خطبه كرد و گفت:

«الحمدالله ماشاءالله و لا حول و لا قوة الا بالله و صلي الله علي رسوله وسلم خط الموت علي ولد آدم مخط القلادة علي جيد الفتاة و ما اولهني الي اسلافي اشتياق يعقوب الي يوسف و حيز لي مصرع انا الاقيه كاني باوصالي يتقطعها عسلان [16] الفلواة بين النواويس [17] و كربلا ء فيملان مني اكراشا [18] جوفا و اجربة [19] شغبا


لا محيص عن يوم خط بالقلم رضي الله رضانا اهل بيت نصبر علي بلائه و يوفينا اجور الصابرين لن تشذ عن رسول الله لحمته و هي مجموعة له في حظيرة القدس تقربهم عينه و ينجز لهم وعده من كان فينا باذلا مهجته، موطنا علي لقاءالله نفسه فليرحل معنا فاني راحل مصبحا ان شاء الله تعالي.» [20] .

پس از سپاس خداي سبحانه و اعتراف به فضل و مشيت و شمول حول و قوت او، و درود بر رسول و آل او مي گويد:

«مرگ قلاده صفت، پيرامن بني آدم فرا گرفته كه البته از او گزيري نتواند بود و مرا به صحبت نياكان و اسلاف بزرگوار خويش همان آرزومندي است كه يعقوب نبي را به پسر خويش يوسف بود و مرا آن زمين كه خويش را بدان جاي فتاده خواهم ديد از اين زندگاني بسي بهتر بود. گويي عضوهاي خويش همي نگرم كه گرگان بيابانها در زمين كربلا از يكديگر همي برند و شكمهاي تهي، بدان همي آكنند. از آن روز كه با قلم بركشيده اند گزيري نباشد و رضاي ما اهل بيت همان رضاي خداوند باشد؛ بر بلاي او صابرم و او مزد صابران به وفا همي دهد و ارومت [21] پاك و گوشت تن رسول هرگز از رسول جدا نماند، بلكه در حظيره ي قدس [22] و بهشت عدن با او بود و چشم او بدان روشن باشد و وعد خويش در حق ايشان به ادا رساند. هر كس جان خويش در طلب رضاي ما بذل كند و بر ديدار پرودرگار، تن در دهد و ثبات ورزد، با ما كوچ كند كه ما را بامدادان عزم رحيل است ان شاءالله تعالي.»



پاورقي

[1] بد رفتاري و زشتي کردار.

[2] پرده ساز کردن: آشکار کردن، ظاهر سازي کردن؛ مناصحت: اظهار محبت و شفقت نمودن. در اينجا به معناي نصيحت و موعظه نيست زيرا وي با قيام حضرت مخالف نبود تنها در مورد فراهم نبودن مقدمات قيام ترديد داشت. مخالصت: از روي صفا و خلوص گفتند.

[3] امام حسين عليه‏السلام روز يکشنبه 28 رجب سال 60 از مدينه به سمت مکه خارج شد. شب جمعه سوم شعبان وارد مکه شد. چهار ماه در مکه ماند. هشتم ذي الحجه، روز سه شنبه از آنجا خارج شد. ابن عباس در گفت و گويي با حضرت در روز ششم از حضرت خواست که به سوي مدينه رود. منابع ذيل اين گفت و گو را نقل کرده‏اند:

اللهوف ص 124؛ طبري ج 294/3؛ تجارب الامم ج 56/2؛ مروج الذهب مسعودي ج 55/3؛ دارالاندلس، بيروت اخبار الطوال دينوري ص 244؛ انساب الاشراف بلاذري ج 161/3؛ دارالتعارف بيروت؛ مقتل الحسين خوارزمي ج 216/1؛ الکامل في التاريخ ج 545/2.

[4] عزم، تصميم.

[5] تبعيت و پيروي.

[6] مشورت، خبرگي، خوش فکري.

[7] چشمت روشن شد.

[8] اي پرستو که در خانه‏اي! خانه خلوت شد، تخم بگذار و آواز بخوان.

[9] و چه چه بزن و هر چه مي‏خواي دانه چين و تو را بشارت باد که ديگر دام گستر تو رفته.

[10] اينک اين حسين است که از مکه خارج مي‏شود پس به سوي عراق پر بکش با اميد پيروزي که ديگر دام برچيده شده و ديگر هراسي نيست.

[11] اباعبدالرحمن کنيه‏ي عبدالله بن عمر است. ر.ک: بحارالانوار ج 364 /44.

[12] همانا (قيد تأکيد).

[13] انتهاز: فرصت دست دادن، وقت جستن.

[14] امر ناشايست و نابايست اتفاق افتد.

[15] در اين روز حضرت حج تمتع خود را تبديل به حج عمره کرد. زيرا احتمال آن رفت که وي را دستگير کنند يا به قتل برسانند و حضرت براي شکسته نشدن حرمت حرم، در روز هشتم راهي عراق شد.

[16] جمع عاسل: گرگي که در دويدن مي‏لرزد.

[17] جمع ناووس: مقبره‏ي مسيحيان در نزديکي سرزمين نينوا بوده است.

[18] جمع کرش: شکم بزرگ.

[19] جمع جراب: انبان

[20] اللهوف ص 126؛ کشف الغمه علي بن عيسي اربلي، ج 29/2، کتابخانه بني‏هاشم تبريز، 1381 ه؛ مثير الاحزان ص 41، بحارالانوار ج 366 /44، العوالم ج 216/17، اعيان الشيعه ج 593/1.

[21] اصل و نژاد.

[22] بهشت.