بازگشت

مرگ معاويه و بيعت خواستن يزيد از امام


چون در سال شصت از هجرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم معاويه فرمان يافت [1] و يزيد پسر او به جاي او بنشست، با امير مدينه، وليد بن عتبه نوشت كه بيعت او بر مردم مدينه عرض كند و بر حسين بن علي سخت گيرد و اگر از بيعت سر زند، بر او نبخشايد و خون او بريزد. [2] وليد در اين معني با مروان [3] مشاورت كرد. مروان گفت: حسين قبول بيعت البته نكند و اگر من به جاي تو بودمي، هر آينه خون او بريختمي.

وليد گفت: اي كاش وقتي از من ياد نكردندي و از مادر نزادمي. آن گاه ابوعبدالله را بخواند و او با تني چند از موالي و ياران پيش وليد باز آمد و وليد از مرگ معاويه خبر داد و بر بيعت يزيد اغرار كرد. [4] ابوعبدالله فرمود [5] بيعت چنين در نهان صورت نبندد و


چون روزانه [6] ديگر مردم را بخواني، مرا نيز باز خوان تا در حضور جمع اتفاق بيعت افتد.

مروان گفت: اي امير اين عذر مپذير و چون بيعت نكند، حالي [7] كه تو را رسد، خون او بريز.

ابو عبدالله در خشم شد و گفت: ويل لك يا بن الزرقاء [8] به قتل من همي گويي «كذبت [9] والله». آن گاه روي جانب وليد كرد و فرمود: [10] اي امير! هر آينه ما اهل خانه ي نبوت و معدن رسالتيم و خانه ي ما جاي آمد و شد فريشتگان است. خداي تعالي همه ي آفرينش به ما بگشود و به ما ختم كرد و تو خود داني كه يزيد مردي است بزه كار و شراب خوار، به قتل و ازهاق [11] نفوس، حريص، و به فسق و فجور، معروف و چون مني با چون اويي، بر چه صفت بيعت كند؟! ولي يك امشب سر آيد [12] و تا بامداد در كار خويش انديشه كرده شود و شما نيز شب سر آريد و در كار خويش انديشه كنيد تا دانسته شود كه به خلافت رسول كه سزاوار باشد؟ آن گاه بخاست و بيرون شد.

مروان گفت: اي امير! مرا عصيان كردي و زود باشد كه پشيمان شوي.

وليد گفت: واي بر تو! مرا به كشتن حسين همي گويي؟! كاري كه دين و دنيا بر سر او رود و كس در آن روي نيكي نبيند! لا و الله خداي داند دوست ندارم كه پادشاهي


جهان، سراسر مرا بود و من حسين را كشته باشم و تيغ به روي او كشيده، و به خداي گمان نبرم كه كسي خداي سبحانه را ملاقات كند و خون حسين بر گردن او بود، مگر آنكه ميزان عمل او سبك بود و هر آينه خداي سبحانه در او نظر نكند و او را از گناه پاك نخواهد و از براي او عذابي دردناك خواهد بود.

چون بامدادان ابوعبدالله بيرون شد، از هر كس خبري مي شنيد. در آن جمله مروان بدو رسيد و گفت: اي ابوعبدالله! پند من بپذير تا رستگار شوي.

ابوعبدالله فرمود: تا چه خواهي گفت.

گفت: با بيعت يزيد تن در ده كه تو را خير هر دو جهان در اين بود.

ابوعبدالله فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون» بر اسلام سلام [13] باد كه امت رسول را با چون يزيد، سر و كار افتد و من خود از نياي خويش رسول خداي شنيدم كه مي گفت: خلافت بر آل بوسفيان نسزد و رياست امت بر ايشان حرام باشد. و ميان ايشان سخن به درازا كشيد و مروان خشمگين روي بگردانيد و راه خويش گرفت. [14] .

محمد بن علي الباقر عليه السلام گويد: روزي ابوعبدالله حسين بن علي به خدمت برادر خويش حسن بن علي شد و چون حسن را بديد، گريه آغاز كرد. حسن فرمود: گريه ي تو از چيست؟ گفت: از آنچه بر تو رود. حسن فرمود: مرا به زهر شهيد كنند و به سهولت باز رهم، ولي چون روز تو روزي مباد؛ سي هزار تن از آل اميه با آنكه دعوت اسلام كنند، بر قتل تو اتفاق جويند و خون پاك تو بريزند و حرمت تو را ضايع گذارند و زنان و فرزندان تو را اسير كنند و اثاث و متاع تو غارت نمايند، آن گاه خداي سبحانه آل اميه را نفرين كند و آسمان خون و خاكستر ببارد و همه چيز بر تو بگريد، حتي وحش در


بيابانها و ماهيان به درياها! [15] .

عمر بن علي گويد: چون برادرم حسين از بيعت يزيد سرباز زد، به خدمت او شدم و گفتم: فداي تو شوم. برادرم حسن مرا حديث كرد از پدر خويش؛ چون سخن بدين جاي رسانيدم، اشك از ديدگان من روان گشت و آواز من به گريه بلند شد. حسين مرا در كنار گرفت و گفت: مگر از شهادت من تو را خبر داد؟

گفتم: حاشا يا بن رسول الله!

گفت: تو را به حق پدر سوگند مي دهم راست گوي.

گفتم: آري چه باشد كه با يزيد بيعت مي كردي و تن آساني مي گزيدي؟

گفت: مرا پدر حديث كرد كه رسول، او را به كشتن حسن و كشتن من خبر داد و گفت: خاك تو به قرب خاك من خواهد بود و تو گمان مي بري كه من اين ندانم و از شهادت خويش بي خبرم؟ لا و الله، هرگز تن به خواري ندهم واين عار نخرم و با يزيد بيعت نكنم و زود باشد كه فاطمه با پدر ملاقات كند و از آنچه فرزندان او از امت او بديدند شكايت برد و من اين همي گويم و شود كه كسي شرف شهادت نداند و سعادت حقيقي نشناسد و خيال بندند و كه خداي سبحانه را به شهادت پرستش نتوان كرد؟ و نداند كه از اين پيش طايفه به كشتن خويش پرستش خداي سبحانه جستند و خداي سبحانه در كتاب مبين از ايشان خبر داد؟ در آنجا كه فرمود: «فتوبوا الي بارئكم فاقتلوا انفسكم ذلكم خير لكم عند بارئكم [16] «و باشد كه كسي چنان داند كه خداي سبحانه در تهلكه در آنجا كه فرمود: «و لا تلقوا بايديكم الي التهلكة» [17] به راستي هلاكت خواسته و چنين نباشد و پرستش خداي تعالي به كشتن خويش، سعادتي بس


بليغ باشد. [18] .

جعفر صادق عليه السلام گويد: اسلم گفت: در يكي از غزوات، به روزگارعمر با سپاه خصم، روياري صف بر زديم و خصم به حصاري از آن خويش پشت داده بود و بدان استظهار [19] فزوده. مردي از آن ما به تن خويش پيش دوانيد و بدان جمع حمله كرد. ديگران گفتند: لا اله الا الله القي نفسه الي التهلكة. ابو ايوب انصاري صاحب رسول گفت: واي بر شما كه مردي در پي دين جانبازي همي كند و شهادت همي طلبد و شما اين آيت بدو تأويل مي كنيد. و اين چنين نيست و همانا اين آيت درباره ي ما بود كه مال و خانه ي خويش گذاشتيم و همه وقت، مستغرق ياري رسول خداي مي داشتيم مگر به خاطر ما آمد كه از نصرت او كناره جوييم و از پي صلاح حال خويش شويم، اين آيت فرود آمد «و لا تلقوا بأيديكم الي التهلكة» يعني اگر از رسول خداي تخلف جوييد و در خانه هاي خويش مقيم آييد، خود را به دست خويش در هلاك افكنده باشيد كه خداي سبحانه با شمادر سخط [20] آيد و شما را هلاك كند.

و ابوعبدالله، سيم شعبان سال شصت از هجرت رسول، جانب مكه شد و باقي شعبان و تمام رمضان و شوال و ذي القعده در مكه بماند.



پاورقي

[1] فرمان يافت، مرد، در گذشت.

[2] وقعة الطف ابي مخنف (م 158 ه) ص 75. انتشارات جامعه مدرسين قم، 1367 ه ش؛ تاريخ طبري، ج 269 /3 دارالکتب العلميه، بيروت، 1408.

[3] مروان بن حکم بن ابي العاص، اولين خليفه بني مروان بود. در عهد عثمان از ياران و منشيان او بود. پس از قتل عثمان در جنگ جمل همراه عايشه شد. معاويه را در نبرد صفين حمايت کرد و در زمان حکومت او، والي مدينه شد ولي عبدالله بن زبير وي را از مدينه بيرون کرد و به شام پناه برد. سپس در سال 65 هلاک شد. ر.ک: اسد الغابه ابن اثير جزري ج 348/4 5، مصر، 1280 ه ق؛ الاعلام زرکلي ج 207/7 دارالعلم للملايين، بيروت.

[4] ترغيب و تشويق کرد.

[5] الفخري في الاداب السلطانية و الدول الاسلامية، محمد بن علي بن طباطبا معروف به ابن طقطقا، ص 114، الشريف الرضي، قم، 1414 ه. ق.

[6] هنگام روز.

[7] اکنون که مي تواني.

[8] زرقاء دختر موهب از زنان بدکاره بود چنانکه ابن اثير در الکامل ج 75/4 ذکر کرد است.

[9] در اللهوف، و لومت، اضافه دارد.

[10] مقتل الحسين خوارزمي ج 184/1، مکتبد المفيد، قم؛ مقتل ابي مخنف ص 81؛ تاريخ طبري ج 270/3؛ الفتوح ابن اعثم کوفي (ق 4) ترجمه محمد بن احمد مستوفي هروي (ق 6) ص 822 و 823 تصحيح غلامرضا طباطبايي مجد، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1372 ش.

[11] نابود کردن.

[12] سپري شود.

[13] و علي الاسلام السلام کنايه ازاين است که در اين صورت اسلام از دست خواهد رفت.

[14] الفتوح ص 827، بحارالانوار، ج 326 /44؛ اعيان الشيعه، ج 588/1 اللهوف ص 99.

[15] امالي صدوق ص 101 حديث 3، مناقب ابن شهر آشوب ج 86/4، انتشارات علامه، قم؛ العوالم عبدالله بحراني ج 154 /17، مدرسه الامام المهدي، قم، 1407؛ بحارالانوار ج 218 /45 حديث 44؛ مثير الاحزان نجم الدين جعفر بن محمد علي (م 645 ه) ص 23، مؤسسة الامام المهدي، قم، 1406 ه؛ خصائص الحسينيه شيخ جعفر شوشتري ص 7 117 حيدريه، نجف، 1375 ه.

[16] البقره: 54.

[17] البقره: 195.

[18] اين آيه زماني نازل شد که مسلمين در دفاع شرعي مأمور شدند که به قدر وسع خود، ساز و برگ و راحله و وسايل دفاع و جنگ فراهم کنند، ظاهرا برخي در اين امر کوتاهي کردند و حاضر به انفاق از اموال خود نشدند که اين آيه شريفه «انفقوا في سبيل الله و لا تلقوا بأيديکم الي التهلکة» نازل شد. دراينجا بايد گفت که منظور امام از حرکت دادن خاندان خود يک قيام و انقلاب اساسي، عليه حاکميت ظلم و فساد بني اميه بود. مردم نيز به لحاظ شرايط اجتماعي و سياسي، بني اميه را خوب نمي‏شناختند. حتي بسياري در جنگ صفين نادانسته با امام علي جنگيدند، امام حسين با قيام خود ثابت کرد که اسلام حقيقي کدام است و چه کساني رياکارانه خود را مدافع اسلام مي دانند؟!.

[19] سنگر گرفتن.

[20] خشم.