بازگشت

پيامبر و شهادت امام حسين


گويند در يكي از عيدهاي عرب، حسن و حسين هر دوگان به وثاق [1] رسول شدند و گفتند: اي جد بزرگوار! امروز روز عيد است و پسران عرب با لباسهاي گوناگون آراسته اند و جامه هاي نيكو پوشيده اند و ما را جامه ي تازه نيست، بدين جهت جانب تو شديم.


رسول بگريست، چه، جامه ي شايست ايشان نداشت و نااميدي و اندوه ايشان نمي خواست. خداي سبحانه را بخواند و جبر [2] اندوه و رضاي قلب ايشان از او - عز و علا - در خواست. جبرئيل فرود آمد و دو حله ي سپيد از حله هاي بهشت بياوريد. رسول شادمان گشت و فرمود: اي دو سيد جوانان بهشت! اين دو جامه كه خياط ازل بر قامت موزن شما فرا دوخته بستانيد و در پوشيد.

گفتند: اي جد بزرگوار! طفلكان عرب، جامه هاي گوناگون بپوشيده اند؛ ما جامه ي سپيد چگونه پوشيم؟

رسول سر فرو افكند و در انديشه فرو شد.

جبرئيل گفت: اي رسول خداي! خوشدل باشي و روشني چشم تو فزون باد كه خداي - عزوجل - دلهاي ايشان خوش كند و اميد ايشان برآرد. بفرماي تا طشت و ابريقي [3] حاضر كنند تا اين جامه ها بشوييم، هر رنگ كه خواهند به خواست خداي سبحانه همان شود.

رسول، جامه ي حسن به طشت نهاد و جبرئيل آب فروريخت. رسول با حسن فرمود: اي نور ديده! جامه ي خويش بر چه رنگ خواهي؟

حسن گفت: رنگ سبز خواهم.

رسول چنگ فرو برد. سبزي بس نيكو شد. آنگاه جامه ي حسين بينداخت و گفت:

اي نور ديده! جامه ي خويش بر چه رنگ خواهي؟

گفت: رنگ سرخ همي خواهم.

رسول چنگ فرو برد و سرخي بس نيكو گشت.هردوگان جامه ها بپوشيدند و خوشدل بازگشتند. جبرئيل چون اين حال بديد، بگريست. رسول بدو گفت: در چنين حالت كه فرزندان من خندان شوند، تو چرا همي گريي؟!


گفت: اي رسول خداي! هر يك از اين دوگان، رنگي اختيار كرد كه مر او را در كتاب محفوظ بود. حسن را زهر دهند و رنگ او تيره و سبز شود و حسين را چون گوسفندان سر ببرند و تن همايون او به خون او گونه ي سرخي گيرد.

رسول بگريست و حزن و اندوه فراوان او را فرو گرفت و بر كشندگان او نفرينها كرد. [4] .

ام الفضل لبابه دختر حارث گويد كه پيش از زادن حسين، شبي با خواب من آمد كه گويي لختي [5] ازگوشت تن رسول ببريدند و در كنار من نهادند. بامدادان اين خواب بر رسول قصه كردم. فرمود اگر اين خواب راست شود، زود باشد كه بتول [6] را پسري آيد و او را به توبه بازگذارم تا شير او تو دهي.

و هم بر اين گونه بر آمد. مگر روزي به خدمت رسول شدم و حسين را در كنار او بنهادم. حسين قطره اي چند بر جامه رسول بچكانيد. مرا شرم آمد، به دو انگشت لختي او را بگزيدم [7] رسول به خشم شد و فرمود: جامه را پاك توان كرد و باكي نباشد و تو فرزند مرا بي سبب بخستي [8] .

من حسين را بر جاي گذاشتم و از پي آب شدم تا مگر جامه ي رسول فرو شويم. چون بازگشتيم رسول را ديدم كه همي گريست. گفتم اي رسول خداي تو خود خندان بودي و چون است كه حال همي گريي؟! [9] .

فرمود: همين ساعت برادرم جبرئيل فرود آمد و مرا خبر داد كه همين فرزند كه تو را بدين صفت گرامي است كه اندك آزار او نتوانستي ديد، هر آينه امت تو او را در كنار فرات تشنه بخواهند كشت و تن و جان او به خون او آغشته خواهد گشت و مشتي از


خاك او به من آورد [10] .

و چون حسين يك ساله شد، دوازده فرشته بر صور گوناگون بر رسول فرود آمدند و بالهاي خويش بگستردند و مي گفتند: اي رسول خداي! زود باشد كه بر فرزند تو حسين همان رود كه بر هابيل رفت و او را همان مزد باشد كه هابيل را بود و كشنده ي او را همان گناه كه قابيل را و در همه ي آسمانها فرشته مقرب نماند، مگر آنكه بر رسول فرود آمد و او را بر امر حسين تعزيت كرد و خاك او را بر عرضه داشت و از ثواب او خبر داد. و رسول همي گفت: اي خداي! خوار دار آن را كه او را خوار دارد و بكش آن را كه او را بكشد و او را بدانچه طلب كند بهره مده. [11] .

و چون از سال عمر او سه بر آمد، رسول به سفري شد. روزي ناگاه بايستاد و فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون» و اشك در چشمهاي مبارك او روان شد. از اين معني سؤال رفت، فرمود: حالي جبرئيل فرود آمد و مرا از زميني در كنار فرات خبر داد كه او را كربلا گويند و بدان زمين فرزندم حسين كشته شود. كسي گفت: اي رسول خدا! كه بر كشتن او دليري كند؟ فرمود: مردي كه او را يزيد گويند و گويي من مصرع [12] او همي نگرم و كشته ي او همي بينم و گويي زنان و فرزندان او را همي بينم كه اسير كرده اند و بر شتران برهنه سوار نموده. [13] .

و از اين سفر اندوهناك بازگشت و بر منبر شد و خطبه خواند و موعظت فرمود و حسن و حسين هر دو درميان دو دست او بودند. چون از خطبه كردن بياسود، هر دو دست بر سر حسن و حسين نهاد و سر سوي آسمان برداشت و گفت: اي خداي!


محمد بنده ي تو و پيمبر توست و اين دو پسر، عترت پاك و ذريت اخيار و ارومت [14] نيكوي اويند و من اين دو را در امت خويش باز خواهم گذاشت و جبرئيل مرا خبر داد كه اين يك پسر من كشته شود و خوار گردد. اي خداي! او را در اين شهادت، بركت افزاي و از كشنده ي او بركت بردار.

مردم همه به فغان آمدند و گريه و زاري آغاز كردند. رسول فرمود كه زهي بد مردم كه شماييد. او را مي كشيد و بر و همي گرييد و او را ياري نمي دهيد.

حالي رنگ مبارك او ديگرگون گشت و گونه ي مباركش سرخي گرفت. [15] خطبه ي ديگر موجز آغاز كرد و از ديدگان اشك همي باريد. آن گاه گفت: اي مردم! هر آينه در شما دو متاع گران باز گذارم، كتاب خداي و عترت خويش كه ارومت پاك و ميوه ي دل وانس جان منند، اين دو از يكديگر جدا نشوند، تا آن گاه كه در كنار كوثر، فرامن آيند. [16] زود است كه به روز بازپسين [17] از اين امت، سه رايت [18] فرا من آيد. رايتي سياه و تاريك باشد كه فريشتگان از آن در فزع شوند؛ چون بر من ايستند، گويم: شما چه كسانيد؟ گويند: ما خداي پرستيم و از عربيم و خداي سبحانه را به يگانگي مي ستاييم. گويم: من احمدم و پيمبر عرب و عجم. گويند ما نيز از امت تو باشيم. گويم: چون از ميان شما بيرون شدم، با كتاب خداي و خاندان من چه كرديد؟! گويند: كتاب خداي را ضايع گذاشتيم و بر هلاك عترت و برانداختن خاندان تو بسي خيره [19] بوديم. آن گاه من روي از ايشان بگردانم و ايشان بازگردند؛ بدان صفت كه بسي تشنه باشند و روي هاي ايشان بسي سياه بود. آن گاه رايت ديگر فرامن آيد كه بسي تيره تر و تاريكتر بود. گويم: پس از من با كتاب خداي و خاندان من چه عمل رانديد؟ گويند: كتاب خداي را


ديگر سوي نهاديم و خاندان تو را برانداختيم. گويم: دور شويد و ديگر سو رويد. همه بازگردند و بسي تشنه باشند و تيره روي شوند. آن گاه سيم رايت فراز آيد طايفه اي كه نور از ايشان بالا گيرد. گويم: شما چه كسانيد؟ گويند: ما خداي پرستيم و از امت احمديم. او را و خاندان او را به دست و دل و زبان ياري كرديم و با خصمان ايشان در انداختيم گويم: شاد باشيد كه من پيمبر شايم و شما در آن جهان [20] هم بر اين صفت بوديد، خوش باشيد و در آييد، و همگان را از آب كوثر بنوشانم وايشان بازگردند و همه سيراب باشند و گونه هاي ايشان فروزان بود. [21] .

و چون عموم مردم از اين گونه سخن، بسي شنيدن بودند و از سلفي به خلفي رسيده بود، هميشه از شهادت حسين سخن مي زدند و بسي عظيم مي شمردند و مترقب وقت بودند



پاورقي

[1] به جانب اقامتگاه اتاق.

[2] جبران.

[3] ظرفي شبيه آب پاش.

[4] بحارالانوار ج 289 /43 و 245، اثبات الهداة ج 163/5 حديث 44، منتخب الطريحي ص 121.

[5] پاره‏اي.

[6] از اسامي ‏حضرت فاطمه عليهااسلام است.

[7] نيشگون گرفتم.

[8] بيازردي.

[9] الفتوح ص 917.

[10] ر.ک: عقد الفريد ابن عبد ربه (م 328 ه. ق) ج 124/5، تحقيق محمد سعيد العريان، دار الفکر.

[11] اللهوف سيد بن طاووس (م 664 ه) ص 92، انتشارات اسوه، قم، 1414 ه ق.

[12] محل به خاک افتادن؛ کشتنگاه.

[13] کامل الزيارات ص 58، باب 16، حديث 7، ابن قولويه، نجف، 1356 ه. ق؛ الفتوح ص 917.

[14] اصل و نژاد.

[15] تظلم الزهراء رضي بن امين القزويني ص 29؛ اللهوف ص 94.

[16] حديث ثقلين ر.ک: صحيح مسلم ج 122/7؛ مسند احمد بن حنبل ج 217/3؛ مستدرک حاکم، ج 109/3 و 48؛ اسد الغابه ابن اثير جزري ج 12/2 و ج 147/3؛ ينابيع المده، سليمان بن ابراهيم بلخي ص 95، 32، 30، 25، 18.

[17] قيامت.

[18] پرچم.

[19] لجوج، سرکش.

[20] اصل: جنان.

[21] اين روايت را سيد بن طاوس در اللهوف، ص 95 به تفصيل آورده است.