بازگشت

تولد امام حسين


ابو عبدالله السبط الامام الوفي السيد الزكي التابع لمرضاةء الله و الدليل علي ذات الله الحسين بن علي عليه السلام به روز سيم از ماه شعبان در سال چهارم هجري به مدينه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله سعادت ولادت ارزاني داشت. و چون هفت ساله شد نياي او رسول خداي با رفيق اعلي پيوست و چون به سي و شش رسيد، اميرالمؤمنين علي فايز [1] گشت و چون از شهادت پدر ده سال بر آمد، [2] برادرش امام ابو محمد حسن بن علي - سلام الله عليه - را اجل دريافت و ولايت عهد به نص حسن بدو مفوض گشت.

ابوعبدالله جعفر صادق عليه السلام گويد: چون حسن را وقت فرا رسيد و او را به سعي معاويه زهر قاتل چشانيدند، با قنبر گفت: برادرم محمد بن علي را فرا [3] . من خوان. قنبر گويد به نزد او شدم و بي گاه [4] بود، چون مرا بديد، عظيم بهراسيد. گفتم ابومحمد را اجابت فرماي. برجست و بر عجلتي هر چه تمامتير بيرون دويد، چنان كه بند موزه ي [5] خويش به هم نتوانست پيوست. چون فرا رسيد، سلام داد و بايستاد. حسن فرمود: بنشين و از چون تويي نشايد كه نهان ماند آن سخن كه مردگان بدان زنده شوند و


زندگان بدان باز ميرند. همگي جايهاي دانش باشيد و چراغهاي تيرگي؛ و فروغ روز، خود پاره اي فروزانتر بود. [6] و خداي سبحانه، از نژاد ابراهيم، پيشوايان برانگيخت و هر يك را بر آن ديگر مزيتي نهاد و داوود را زبور داد و من از حسد بر تو نمي ترسم؛ چه، اين سمت كافران باشد، قال الله تعالي «كفارا حسدا من عند انفسهم من بعد ما تبين لهم الحق» [7] و اميرالمؤمنين علي در روز جمل فرمود: «من اراد ان يبرني في الدنيا والاخرة فليبر محمدا» [8] و در آخر سخن گفت: خداي سبحانه از همه ي خلق رسول را برگزيد و او را صفوت عالم و خلاصه ي بني آدم خواست و رسول اميرالمؤمنين علي را برگزيد و عهد وصايت و ثقله ي امامت بدو گذاشت و اميرالمؤمنين علي مرا برگزيد و من اينك برادرم حسين را پس از خويش برگزيده ام كه او به منصب امامت از همه كس سزاوارتر است، هم بر حسب ارث و هم از در استحقاق، و خداي سبحانه در كتاب محفوظ، اين عهد بدو سپرد و او بدين مزيت هم از عهد نخست، مخصوص گشت.

محمدبن علي گفت: كاش مرا اجل دريافتي از آن پيش كه حديث مرگ تو شنيدمي و مرا در محامد اخلاق و خصايص علوم كه نفس شريف و ضمير آگاه تو بدان ممتاز است، در سر سخنهاست كه هرگز به پايان نرسد و البته ديگرگون نگردد؛ اگر چند در سياقت آن استقصا رود و بادهاي بزان [9] بر آن وزد «كالكتاب المعجم في الرق المنمنم اهم بابدائه فاجدني سبقت اليه سبق الكتاب المنزل و ما جائت به الرسل و انه لكلام يكل به لسان الناطق و يد الكاتب و لا يبلغ فضلك و كذلك يجزي الله المحسنين و لا قوة الا بالله» [10] .


آري، حسين از روي علم از هم داناتر است و از در حلم از همه تواناتر و از جهت رحم با رسول نزديك. او خود امامي فقيه بود از آن پيش كه به جهان آيد و وحي همي خواند از آن پيش كه به زبان آيد و اگر خداي سبحانه ديگري به از رسول ديدي هر آينه او را برگزيدي و رسول علي را برگزيد و علي تو را [11] [و تو خود حسين را، ما نيز تن فرا داديم وبدين معني رضا گشتيم. سلمنا و رضينا بمن هو الرضا و بمن نسلم به من المشكلات و ابو عبدالله حسين بن علي عليه السلام امامي بزرگوار بود صدري ويع و همتي بس رفيع داشت. كمال الفت و حميت اسلام در نهاد او متمكن و به غيرت دين و عزت نفس معروف. گويند بدان زمان كه مروان از قبل معاويه عمل مدينه داشت بدو نامه كرد كه عمرو بن عثمان ياد كرد كه تني چند از رجال عراق و وجوه مردم حجاز با حسين بن علي پنهان مراودت همي كنند و همي ترسم كه از اختلاط ايشان فتنه برآيد و من خود از اين معني فحص كردم و بدانستم كه حسين را امروز با تو خلاف نخواهد بود و شايد از اين پس او را رأي خلاف بود. معاويه بدو نبشت كه حسين را تعرض مرسان و او را به حال خويش گذار مگر آنكه او خود از بيعت ما سر زند و خلاف آغازد و خود او به حسين بن علي عليه السلام نامه كرد كه هر كس با خداي سبحان عهد كرد و ميثاق داد شايسته چنان بود كه با پيمان خويش وفا كند و از نكث عهد بپرهيزد و تو خود مردم را به واجب شناخته اي و درست امتحان كرده اي. در نفس و دين خويش بنگر و بر امت رسول ببخشاي و از داعيه ي فرقت و شق عصاي امت بپرهيز و امت رسول را در


فتنه مينداز «و لا يستخنفنك السفهاء الذين لا يعلمون» و ابو عبدالله عليه السلام در جواب بدو نبشت كه مرا با تو سر جنگ و داعيه خلاف نيست، اگر چند چنان دانم كه خداي سبحانه بدين معني رضا نشود و عذر من نپذيرد و تو خود از آن پس كه خداي سبحانه را عهد دادي و بسي سوگند ياد كردي كه به روزگار خويش شيعه علي را به هيچگونه تعرض نرساني و از كينه ي ايشان فراموش كني، چون دست يافتي از روي ظلم، بر هيچ تن نبخشودي و بسي مردم نماز گزار پرستش جوي كه ظلم را نيكو نداشتندي و بدعت را عظيم شمردندي و از خداي سبحانه همه وقت انديشمند بودندي، بكشتي و از عذاب خداي و عقاب روز جزاي، نهراسيدي. عمرو بن الحمق صاحب رسول آن بنده ي صالح كه فرط عبادت تن او لاغر كرده بود و رنگ او تيره نموده بكشتي و از آن پس كه او را عهدها نمودي و پيمانها دادي كه اگر پرنده اي را مي دادي هر آينه از فراز كوه جانب تو شدي. زياد بن سميه كه بر فراش عبيد ثقيف بزاد، به خود باز بستي و پسر پدر خويش خواندي با آنكه رسول فرمود الولد للفراش و للعاهر الحجر و براين بسنده نداشتي و او را بر مردم عراق حكم دادي تا دست و پاي مسلمانان ببريد و چشمهاي ايشان ميل كشيد و ايشان را بر شاخه هاي نخيل بياويخت و چون درباره ي مردم حضرت موت [12] باتو نوشت كه ايشان ]بر دين علي باشد، بدو نوشتي تا همگان را بكشت و مثله [13] كرد و دين علي همان دين است كه بر قبول او عهد رسول با پدر تو بكوشيد و در زمان خويش با تو در انداخت و تو خود به نيروي همان دين اين منزلت يافتي وبدين جايگاه رسيدي، وگرنه بزرگ شرف تو و پدر تو همان دو رحلت


دي و تموز [14] بودي و مرا گويي در نفس و دين خويش بنگر و بر امت رسول ببخشاي و امت رسول را در فتنه مينداز و من خود هر آينه بر اين امت از ولايت تو فتنه ي عظيمتر نبينم و از براي خود و امت رسول، ثوابي فاضلتر از مجاهدت تو ندانم. پس اگر با تو دراندازم، مرا به سوي خداي سبحانه قربتي بود و اگر واگذارم، هم از خداي سبحانه مغفرت مي طلبم و بر امر خويش توفيق رشاد مي خواهم. فابشر يا معاوية بالقصاص و استيقن بالحساب و اعلم ان الله تعالي كتابا «لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصيها» [15] .

و از اين گونه كلمات خشونت آميز بسي نوشت و فضايح اعمال و افعال او در آن درج كرد و بدو فرستاد و با اين همه خشونت جانب و عزت طبع، بسي متواضع و فروتن بود، با فقراي امت بر يك خوان مي نشست و بر سيره ي مساكين مي زيست و آنچه داشت بر ايشان ايثار مي كرد.


پاورقي

[1] اشاره به کلام «فزت و رب الکعبة» است که حضرت پس از اصابت شمشير به سر مبارکشان، فرمودند.

[2] سپري شد.

[3] به، نزد.

[4] بي مقوع، نابهنگام.

[5] کفش.

[6] روشنايي بخش تاريکيهاي (جهل و گمراهي) باشيد که روشنايي برخي روزها بيشتر از روزهاي ديگر است.

[7] البقره: 109.

[8] هر کس خواست در دنيا و آخرت به من نيکي و احسان کند، پس بر محمد نيکي روا دارد.

[9] وزان، تند.

[10] همچون کتابي روشن بر کاغذي آراسته که هر چه مي‏خواهم آشکارش کنم، خود را چنان مي‏يابم که به سوي آن پيشي گفته‏ام مانند پيشي گرفتن کتاب فرود آمده از آسمان و آنچه پيامبران آورده‏اند و آن سخني است که زبان سخنگو و دست نويسنده به آن مانده و خسته گردد و به جايگاه فضل تو دست نيابد و خدا اين چنين نيکوکاران را پاداش مي‏دهد و قدرتي جز او نيست.

[11] پايان بيان محمد بن حنفيه در نسخه‏ي اساس ناقس است. باقي کلام او را از نسخه‏ي خطي فيض الدموع در کاخ گلستان تکميل کرديم.

[12] در نواحي يمن است مشتمل بر دو مدينه که يکي شام گويند و ديگري را تريم و نزديک به دريا واقع است در جانب عدن و از بلاد قديمه است. به آنجاست قبر هود عليه‏السلام رک: آثار البلاد و اخبار العباد، زکريا بن محمد قزويني (682 -600 ه. ق) ترجمه‏ي محمد مراد بن عبدالرحمان (ق 10) ج 44 - 43/1، دانشگاه تهران، 1371.

[13] قطعه قطعه کردن.

[14] در دي (زمستان) به سوي يمن رفتند و در تموز (تابستان) به شام و بزرگ تجارت قريش و همه افتخارشان از اين دو سفر بود (مؤلف) در اينجا حضرت اشاره به سوره‏ي قريش دارد. لايلاف قريش، ايلافهم رحلة الشتاء و الصيف. قريش در اين دو سفر که براي کسب و تجارت مي‏رفتند به خاطر احترام کعبه و خانه‏ي خدا در راهها امنيت داشتند و خداوند با بعثت حضرت رسول اين منت را بر آنها نهاد که در ايام حج همه به مکه مشرف شدند و آنجا نيز محل تجارت قرار گرفت.

[15] الکهف، 49.