بازگشت

مقدمه ي مؤلف


خداي سبحانه هم در مبداي [1] شهود، ذرات عوالم وجود را از مكمن غيب و مستسر [2] ريب بر منصه ي [3] ظهور و بروز، جلوه ي فروغ و فروز داد. و با آن همه تمنع و دلال [4] و سترات عز و كبرياي جمال و جلال، خودنمايي و خويشتن ستايي گرفت و بر موجب حكمت و سابقه ي رحمت از يكان يكان بر صدق ربوبيت و كمال وحدانيت خويش انصاف و اعتراف خواست؛ هر يك بر حسب وسع و طاقت، زبان فقر و فاقت بازگشودند و بر بديهه ي خاطر و لطيفه ي حاضر كلمت «لا اله الا انت ربنا و اليك المصير» آغاز كردند و از آن جمله شر ذمه اي معدود از دعوي هستي به فتواي حق پرستي بر كناره شدند، ترك ما و من گفتند، بذل جان و تن كردند، حقيقت هستي در نيست ديدند، فناي مطلق را عين زيست دانستند.



جان به جانان دادن آمد كيششان

سم ناقع [5] شهد نافع پيششان



هر كه اندر مرگ بيند صد وجود

همچو پروانه بسوزاند وجود



«و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون» [6] .

و طرازبخش اين جمع و فروغ افزاي اين شمع، كان مروت و معدن فتوت خيره ي


آفرينش و صفوت خاندان دانش و بينش، رسول خدا محمد مختار صلي الله عليه وآله وسلم و اولاد اطياب اطهار عليه السلام او بودند كه در اقامت شرع مبين و تأسيس مباني دين واعلاي كلمه ي حق و املاي لاء مطلق [7] جان عزيز بر كف، پيكان بلا و محن را مجن [8] و هدف شدند و در بذل نفوس و ارواح، وقعات [9] سيوف و رماح [10] را وقع ننهادند و در موقف فنا و نيستي جانبازي و پيش ايستي [11] گزيدند.



لهم نفوس علي الرمضاء مهملة

و انفس في جوار الله يقريها [12] .



كأن قاصدها بالضر نافعها

و ان قاتلها بالسيف محييها [13] .



(عليهم صلوات الله و سلامه و افضاله و اكرامه مالاحت الشعري [14] العبور و ناحت الثكلي علي القبور)

چون عهدي دراز بر تلفيق بدايع و تعليق وقايع روزگار همايون پادشاه جهان خداوند منصورناصرالدين شاه قاجار - خلد الله ملكه [15] - برآمد و نقد عمر و وقت عزيز مستغرق اين خدمت بزرگ و مهم جليل گشت و بي سابقت الفتي و يا عارضت وحشتي [16] در ستايش اين و يا نكوهش آن نامه ها ساخته آمد و فصلها پرداخته گشت و بر اين نسق، روزگار عيش و عهد طراوت بگذشت و در فاتحت عمر و آغاز نشاط در سواد مظلم شباب، بياض روشن كهولت بردميد و بر هر دو گونه ي روي، موي سپيد


پديد شد و در تضاعيف [17] بنيت [18] و تفاريق اعضا، اعراض مختلف و امراض متنوع دست فراهم داد [19] ، لا جرم صواب چنان نمود كه از آن پيش كه اجل را وقت معلوم فرا رسد و دست تقدير، سر پنجه ي تدبير برتابد؛ آسايش يان سفر را يكي توشه اي برگيرد و در شرح شهادت و يادداشت سعادت امام بزرگوار ابوعبدالله السبط سيد الشهداء حسين بن علي عليه السلام كلمتي چند فراهم كند و آن مصيبت محرق و رزيت مقلق [20] را بدان صفت كه بر زبان بزرگان دين، حديث رفته و مخبران صادق و گواهان امين ياد كرده اند. به شرح بازگويد و در املاي هر خبر و انشاي هر معني، لطف سياقت و جمال بلاغت باز نمايد و سخنهاي لطيف و معاني جزل [21] به كار برد؛ چه، نام نگاران اين حديث غالبا ازحليت انشاء و طراز بديع، عاطل بودند و در صناعت سخن چندان بضاعت نداشتند و بر ممارست فن بيان و مدارست علم معاني، فزوني نيافته و آيين كنايت و لطيفه ي استعارت ندانسته و بر همان مبلغ، قانع شده كه عامي چند گوش فار دهند و لفظي دو فرا گيرند و فهم معني ناكرده، بگريند و در اظهار آثار تفجع و توجع، خالي ذهن و فارغ بال به يكديگر تأٍسي كنند واين ندانستند كه هر آينه اجر جزيل و پاداش جميل آن را بود كه از در بصيرت و ايقان فراز آيد و دل وهوش فرا نمايد و لطف هر سخن نيكو داند و فهم نيكو داند و فهم هر معني به واجب كند و حقيقت شناس و دقيقت ياب بود و اين نشود مگر آنكه مردمي بليغ، خود بدان بيان معجز و نص فصيح كه بر زبان رسول و ديگر پاكان از جاي نشينان او بگذشته باشد در نگرد و از شراب آن سخن و دردي [22] آن محن سر مست رحيق [23] شوق[و] مخمور باده ي اندوه گردد و بر تن و جان خويش، بسي رنج برد و از تاب و توانايي خويش بسي بكاهد و از اين دنياي دون و


سراي مزخرف [24] كه سراسر عشوه و زور و باسرها [25] دست خوش فريب و غرور است در گذرد و با نعيم ناپايدار و آيين ناسازگار او دل خوش ندارد و اين دو روزه ي جهان بر گذر كه چون عيش تنگدستان تلخ و مانند عهد لئيمان زود گسل است، به چيزي نشمارد و خاطر بر اكتساب آداب و اقتناء [26] فضايل باز بندد و شرف نفس و سعادت جاويد طلبد و يا از آن زبان با بياني ديگر كه يا ليت [27] ، ترجمه ي آن سزد و نموداري از آن بود و از آن شمامه [28] شميمي و از آن بوستان نسيمي بر آن وزد، خويشتن تسلي دهد و دلنمودگي [29] كند. چه، طبع لطيف و خاطر بليغ را البته بدين گونه سخن رغبت زيادت افتد و بر مطالعت آن، نشاط خاطر بيشتر بود و من بنده را همان بس كه يك چند بر نگارش اين نامه، خاطر مشغول دارد و بدين ذريعت [30] بدان درگاه كه سجده گاه فريشتگان و بوسه جاي پيمبران است،تقرب جويد. ارجو [31] كه از آن عنايت عام و انعام تام كه جهانيان را فرو گرفته، كامي برگيرد و از آن فيض عظيم و بر عميم كه همه كس را از آن بهري [32] و نصيبي بود، محروم نماند و مر اين روزگار مسعود را نيز اثري محمود باقي گذارد و ذكر جميل و دعاي خير بر اثر [33] روان دارد، تا مگر بدين وسيلت، شكر نعمت باري كه موهبت حيات ارزاني داشته است و زبان گوينده و روان جوينده بخشيده، باز گفته باشد و اگر چه بر اين نعمت مزيدي نتواند بود، مزيد جسته.

انه ولي التوفيق و هو المستعان.



پاورقي

[1] مظهر، مجلي.

[2] نهان.

[3] جلوه‏گاه.

[4] غمزه.

[5] کشنده.

[6] آل عمران، 169.

[7] کنايه از کلمه‏ي توحيد است.

[8] سپر.

[9] ضربات.

[10] جمع رمح:نيزه.

[11] پايداري.

[12] آنها را تن‏هايي است بر ريگزار تفتيده رها شده و جانهايي در جوار خدا و بر خوان ضيافت‏اش.

[13] گويا آسب رساننده‏ي او، سود رساننده‏ي اوست و کشنده‏ي او با شمشير، زنده کننده‏ي او.

[14] شعريين: دو ستاره است شامي و يماني؛ يکي را عبور گويند و ديگري را غميصاء و چنان دانند که شعراي عبور قطع مجره کرده است. و عبور ناميده شده است. و گويند عبورش از آن گفته‏اند که چون طلوع کند، چنان نمايد که بر آهنگ گريستن است. (مؤلف).

[15] در نسخه‏ي خطي تحرير 1283 موجود در کاخ گلستان اسم «ناصرالدين شاه» تحرير نشده!.

[16] نگراني، بيم و اندوه.

[17] لابلا.

[18] ساختمان بدن.

[19] پيدا شد، عارض گشت.

[20] اضطراب آور و تکان دهنده.

[21] محکم و استوار.

[22] عصاره‏ي شراب که ته نشين شود.

[23] خالص و صافي از شراب است.

[24] آراسته.

[25] تماما، کلا.

[26] اکتساب.

[27] يا ليتني کنت معکم فافوز فوزا عظيما.

[28] عطر دان.

[29] دلداري و تفقد.

[30] بهانه و وسيله.

[31] اميد دارم.

[32] قسمت، نصيب.

[33] به دنبال.