بازگشت

زمينه هاي قيام و نهضت حسيني


از وقتي كه اسلام با قدرت و عزت در سرزمين حجاز بخصوص مكه و مدينه حاكميت يافت و تمام دستان خيانت و تزوير را كوتاه كرد، تا پايان عمر شريف پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم كسي گمان نمي برد كه با گذشت زمان اندكي از مرگ آن حضرت، بار ديگر دستان دسيسه و سينه هاي پر كينه گشوده شود و خيال باطل بر خاطر عاطل خود راه دهد و بنيان اسلام را آماج تيغهاي كين خود سازد. قتل و هلاك عثمان اين بهانه را دست فرا داد و تا معاويه به داعيه خونخواهي او، فضاي مسمومي بر ضد حضرت علي عليه السلام و پيروان و شيعيان او بسازد. وضع خلافت و انتخاب خلفا هر گونه كه بود، با شهادت مولاي متقيان اميرمؤمنان علي عليه السلام سپري شد. معاويه بر خلاف قرار داد صلحي كه با امام حسن عليه السلام داشت، يزيد را به عنوان جانشين پس از خود معرفي كرد. در اينجا تأملي بايد تا دست نابكار او رو شود، و نيات پليد و مقاصد كثيف او بر ملا گردد.

دوره ي خلافت معاويه، زمان به خطر افتادن و در معرض نابودي قرار گرفتن اساس اسلام است. او رسما به كارگزاران و فرمانداران خود نوشت كه بر شيعيان علي سخت گيرند و مجال را بر آنها تنگ سازند. رنج و شكنج آنان را دو چندان كنند و خانه هايشان


را ويران سازند. از ناسزاگويي و لعن امام علي عليه السلام هيچ فروگذار نكنند و معاويه و يزيد را بستايند و بزرگ شمرند! وي زبان حقگوي حجر بن عدي را بريد و سينه ي حق شناس و افشاگر او را دريد و همچنان خود را خونخواه عثمان بر مي خواند. از ديگر سوي، خوارج كه با معاويه و علي عليه السلام سر ستيز و كينه توزي داشتند، از بيم او سكوت ولي در سب و لعن امير مؤمنان، همكيش و همزبان با پسر اباسفيان شدند. چنان زشتي و پلشتي نمود و افكار عمومي را بيالود كه امر بر دوستان حضرت نيز مشتبه گشت. اعمال شوم و تبليغات سوء معاويه، حقيقت را وارونه كرد تا بتواند اساس حكومت را از آن خود و فرزند ناصالح خود سازد.

زماني كه سيد الشهدا در سرزمين كربلا آخرين اتمام حجتها را مي كرد، از آن قوم سيه روي، سبب قتل خود را جويا شد. گفتند: «بعضا منا لابيك» بخاطر كينه اي كه از پدرت داريم!!

معاويه خود را صحابي پيامبر و خال المؤمنين مي گفت و كاتب وحي مي شمرد! مكر و دسيسه و نابكاري و نفاق او تا آنجا پيش رفت كه مردم نادان عوام، طرف او را گرفتند و موجب تحميل صلح ناخواسته به امام حسن عليه السلام شدند. شيعيان از ترس عمال او مدام در گريز و پناه بردن به دوستان خود بودند. نوجوانان و جوانان بر مسلك و مرام او تربيت مي شدند. طبيعي است اسلام، وارونه بر آنان القا شود. ناگزير از چنين پدري، فرزندي چون يزيد بهم مي رسد.

وصف شرابخواي و ميگساري بي حد او، صفحات تاريخ را سياه كرده است. در لهو و لعب و خوشگذراني زبانزد بود. تا حدي كه به معاويه از فرط شهوتراني او گزارشها دادند و او نامه ي عتاب آميزي به يزيد نوشت كه «تو اميد ما را به خود دور ساختي، زيرا زمام نفس خود را به دست زشتيها سپردي و فضائل و مكارم اخلاق را كه پسنديده است رها ساختي. اي كاشي از همان دم كه بود شدي، نمي بودي. ما را در


آغاز رشد و بلوغ خود، مسرور كردي ولي در حال بزرگي منحرف شدي و ما را به مصيبت مبتلا نمودي و اشك افسوس از ما جاري ساختي...» [1] و البته اين مثل حقي است كه گرگ زاده عاقبت گرگ شود. از خيالات فاسد و نيات پليد او نقل حكايتي است كه مسعودي در كتاب موفقيات زبير بن بكار كه از اصول معتمد است از مروج الذهب [2] ذيل احوال مأمون آورده كه مطرف بن مغيره گفت من با پدرم در شام مهمان معاويه بوديم. شبي پدرم را اندوهگين و نگران ديدم. سبب را جويا شدم. گفت چه مرد پليد و زشت طينتي است معاويه! چه، به او پيشنهاد كردم، اكنون كه مراد خود را حاصل ديده اي و خلافت را بدست آوردي، بهتر آن بود كه ديگر با بني هاشم و خاندان رسول خدا بدرفتاري نكني و بر آنان سخت نگيري؛ باشد كه در پايان عمر از خود نام نيكي بجاي گذاري.

معاويه گفت: «هيهات هيهات! چنين نشود. ابوبكر خلافت كرد و عدالت گستري نمود! بيش از اين نشد كه بمرد و نامش ضايع گشت. عمر و عثمان نيز مردند و يادي از آنان نماند. ولي برادر هاشم (يعني رسول خدا) هر روز پنج نوبت نام او را بر مأذنه ها بانگ مي زنند و ياد او را زنده نگه مي دارند. پس بهتر است نام او هم در ميان نباشد»!

معاويه در راه اجراي اين گمان پليد خود، دو مانع اساسي پيش روي داشت.

يكي يزيد كه بي لياقتي و سبكسري خود را نشان داده بود و بيم آن مي رفت كه مردم زمامداري او را نپذيرند و به امر او تن در ندهند. براي رفع اين مشكل، معاويه با پول و عطاهاي كلان، احساسات مذهبي مردم را خفه كرد و با تهديد و تطميع عده اي و قطع عطا و آزردن برخي ديگر و حبس و تبعيد گروهي، اين دل مشغولي و دغدغه را چاره ساخت.

مانع دوم، وجود مقدس امام حسن مجتبي عليه السلام بود كه معاويه در قرار داد با او تعهد


كرده بود كه در شرايط صلح جانشيني براي خود نگمارد. براي رفع اين معضل نيز، توسط جعده دختر اشعث حضرت را زهر قاتل چشاند و او را به شهادت رساند. سپس به تمام شهرها و بلاد اسلامي نامه ها فرستاد تا براي يزيد از مردم بيعت ستانده شود. به والي مدينه سعيد بن عاص نوشت از همه بيعت بگير مگر چهار تن و آنها: عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبير، عبدالرحمان بن ابي بكر و حسين بن علي.

معاويه چاره ي اين كار را چنان ديد كه تا زنده است مي بايست مجال را بر مخالفان خود تنگ كند. از اين رو، راهي مدينه شد و با اجراي خدعه اي غريب، مردم را به بيعت با يزيد واداشت. [3] و خيال واهي بر خاطر فاسد خود كرد كه مشكل او با حسين حل گشت.

در اين دوران فعاليتهاي سياسي حضرت فروني يافت. به سران و صحابه و تابعين نامه ها نوشت و آنان را عليه يزيد شوراند. در مني براي مردم خطبه خواند و رذائل كردار اين پدر و پسر را بر شمرد و فضائل و مكارم پدر و برادر خود را گوشزد كرد. از پيامبر نقل فرمود كه «اذا ظهرت البدع و لعن آخر هذه الامة اولها، فمن كان عنده علم فلينشره فان كاتم العلم يومئذ كاتم ما انزل الله علي محمد» [4] آنگاه كه بدعتها ظاهر شود و آنانكه بعدها به اسلام گرويدند، مسلمانان نخستين را لعن كنند و اگر كسي بداند و علم خود را آشكار نسازد مانند كسي است كه دين خدا را كتمان كند.

پس از شهادت امام حسن عليه السلام امام حسين به مدت ده سال امامت خود، لحظه اي خاموش ننشست. نامه هاي بسياري به معاويه نوشت و قبايح اعمال او را بدو باز گفت. گاه حكم مصادره ي اموالي را كه از يمن به شام مي بردند صادر مي كرد و ميان بني هاشم


تقسيم مي نمود. [5] لذا با سخنان و اعمال خود، زمينه هاي قيام را فراهم نمود. امام عليه السلام از آن خيال شوم معاويه كه مي خواست نام پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله را محو كند و زحمات 23 ساله ي وي را ضايع گرداند، نيك آگاه شده بود.

امام حسين عليه السلام خواست نيات پليد معاويه و فرزند سگ بازش را بر ملا كند، تا مردم بفهمند پس از مرگ پيامبر بر سر اسلام چه رفت و صورت اسلام چگونه ديگر گونه گشت! لذا مي بايست در برابر آن اهداف شوم و زشت، قيامي خونين كرد تا چهره ي حقجويان راستين آشكار شود و جاويد بنيان گردد. امام در آخرين وصاياي خود مي فرمود: من تنها براي اصلاح طلبي و راهنمايي امت جدم قيام مي كنم. امام حسين عليه السلام قيام كرد با علم به كشتن شدن و اينكه عيال و خانواده اش اسير مي شوند چه، مأموريت او در اسارت خاندان او به ثمر مي نشيند. پس بايد آنها اسير مي شدند تا براي افشاي چهره ي منافقان، در هر شهر و دياري سخن گويند و خطبه خوانند و مردم را آگاه و بني اميه را رسوا سازند؛ تا به همه ي مردم بفهمانند كه اينها كه به زن و كودكان و نوادگان پيامبر خود رحم نمي كنند؛ هدفشان از اين نسل كشي، كشتن پيامبر اسلام و از بين بردن دين اسلام است.مي خواهند خدا نباشد تا به جاهليتشان باز گردند. تا نوجوانان و نسل جديد بدانند كه به چه دليل سب و لعن علي مي كردند و شيعه ي علي عليه السلام را خوار و ذليل مي داشتند؟ تا مردم، منافق را از مؤمن باز شناسند و حق را از باطل باز يابند و اين نمي شد مگر با شهادت و اسارت.



پاورقي

[1] صبح الاعشي، قلقشندي ج 387 /6.

[2] ج 266/2، چاپ بولاق مصر.

[3] ر.ک: عقد الفريد، ابن عبدربه ج 248 /2؛ الامامة و السياسه، ابن قتيبه ج 138/1.

[4] جامع الصغير، جلال الدين سيوطي ج 31/1.

[5] شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد ج 409/18 چاپ دوم، مصر.