بازگشت

حماسه ي حضور


لاشخورهاي ديوانه در آسمان به پرواز درآمده اند و گردبادي از سمت بيابان مي وزد و درختان خرما مانند نيزه هايي هستند كه گويا در ساحل فرات فرورفته اند.

فضا پر از خطر است؛ مانند تندرهايي كه انفجارگونه از ميان توده هاي ابر برمي خيزند. تيرهايي ديوانه وار رها مي شوند كه در پيكانهاي خود مرگ را به ارمغان مي آورند.

حسين به اصحاب خود مي گويد:

- «قُومُوا رَحِمَكُمُ اللهُ اِلَي الْمَوْتِ الَّذيِ لابُدَّ مِنْهُ، فَاِنَّ هذِهِ السَّهامَ رُسُلُ الْقَوْمِ اِلَيْكُمْ». [1] .

مرداني كه بر كوهي از آتشفشان خشم در انتظار نشسته اند، به پامي خيزند.


چگونه مرگ آرزوي آنان گرديده است؟... چگونه قرباني شدن در نظر آنان به معناي جاودانگي است؟... چگونه بيابان سوزان براي آنان تبديل به بهشت هايي گرديد كه «...تَجْرِي مِنْ تَحتِها اْلاَنْهارُ...». [2] .

مردان در دل جنگلي انبوه از شمشيرها و نيزه ها پيشروي مي كنند... با قدرتي بي نظير مي رزمند. گويا مي خواهند سرود سرنوشت تاريخ را بسرايند.

گرد و غباري برمي خيزد و شمشيرها مانند برقهايي شعله ور مي شوند. و وقتي كه غبار ميدان جنگ فرو مي نشيند، پنجاه پيكر مجروح ديده مي شوند كه در برابر آفتاب داغ قرار گرفته اند... و زخمها زمين را سيراب مي كنند... و خونها درختان آزادي و حريّت را بارور مي سازند. درختي كه ريشه ي آن ثابت در اعماق زمين و شاخه هايش در اوج آسمان است.

حسين با اندوه مي گويد:

- «اِشْتَدَّ غَضَبُ اللهِ عَلَي الْيَهُودِ اِذْ جَعَلُوا لَهُ وَلَداً وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَي النَّصاري اِذْ جَعَلُوهُ ثالِثَ ثَلثَةٍ. وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَي الْمَجُوسِ اِذْ عَبَدُوا الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دُونَهُ وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلي قَوْمٍ اتَّفَقَتْ كَلِمَتُهُمْ عَلي قَتْلِ ابْنِ بِنْتِ نَبِيِّهِمْ اَما وَاللهِ لا اُجِيبُهُمْ اِلي شَي ءٍ مِمَّا يُريدُونَ حَتّي أَلْقَي اللهَ وَاَنَا مُخَضَّبٌ بِدَمِي». [3] .


«ابرص» به يكي از خيمه ها هجوم مي برد در حالي كه در چشمان او آتش شهوت غارت شعله ور است و شيطاني در اعماق وجود او عربده مي كشد:

- آتش بياوريد تا زن و فرزندان حسين را با آتش بسوزانيم...

دلهاي كوچك با ترس و لرز از خيمه ها بيرون مي ريزند؛ مانند پرندگاني كه از كشتي هاي غرق شده در نقاط دوردست به پرواز درآمده اند.

حسين فرياد مي زند:

- «اي پسر ذي الجوشن! تو آتش مي خواهي تا اهل بيت مرا بسوزاني؟ خداوند تو را با آتش بسوزاند».

و «شبث بن ربعي» اين عمل ناپسند را كه همتاي او مي خواهد به آن دست يازد، محكوم مي كند.

- آيا زنان را تهديد مي كني؟! گفتار و كرداري زشت تر از كار تو نديدم؛ و هيچ مقام و جايگاهي زشت تر از مقام تو مشاهده نكردم...

و او در حالي كه انگشت خود را به دهان مي گزد، آهسته مي گويد:


- ما با علي بن ابيطالب جنگيديم و فرزندان ابوسفيان پس از وي پنج سال با فرزندش جنگيدند، ما بر فرزندانش ستم كرديم در حالي كه بهترين خلق خدا در روي زمين هستند، ما به خاطر خاندان معاويه و فرزند سميّه تبهكار با او جنگيديم... گمراهي... وه! چه گمراهي!!

خورشيد به وسط آسمان آمده است و قبايل به كاروان هجوم آورده اند...

«ابوثمامه ي صائدي» متوجه حسين شده و با خشوع مي گويد:

- جانم به فدايت! من مي بينم كه اين قوم به تو نزديك مي شوند. نه به خدا سوگند تا من كشته نشوم تو را نخواهند كشت! و دوست دارم كه خدا را ملاقات كنم در حالي كه اين نماز آخر را كه اكنون وقت آن فرارسيده است خوانده باشم.

حسين سرش را به سوي آسمان بلند مي كند و به خورشيد نگاهي مي افكند:

- نماز را به يادم آوردي؟... خداوند تو را از نمازگزاران قرار دهد.

آري؛ اكنون اوّل وقت نماز است... و در حالي كه قطرات عرق را كه بر پيشاني اش مي درخشند، پاك مي كند، مي گويد:

- «از اينها بپرسيد كه آيا مهلت مي دهند كه نماز بخوانيم؟».

«ابن نمير» با چهره اي خشن، فرياد مي زند: نماز تو قبول نيست!!

«حبيب بن مظاهر» خشمگينانه فرياد مي زند:

- تو گمان مي كني كه نماز خاندان پيامبر پذيرفته نيست، ولي از


درازگوشي چون تو پذيرفته است؟!

شيطان در درون ابن نمير عربده مي كشد. و با اسب به سمت حبيب مي تازد، و حبيب مثل كوه بي پروا مي ايستد و سيل دشمن به سوي او سرازير مي شود. و شمشيرهاي قبايل او را در برمي گيرند... و خون سرخ او روي ريگهاي بيابان جاري مي شود. خونهايي كه براي بيابان قصه ي وفا و ايثار و فداكاري مي سرايند.

حسين استرجاع [4] فراوان مي نمايد:

- «عِنْدَاللهِ اَحْتَسِبُ نَفْسِي وَحُماةَ اَصْحابِي». [5] .

قبايل مانند بادهاي زرد موج مي زنند و در وزش خود پيام مرگ را حمل مي كنند. و حسين در قلب طوفان با يارانش آخرين نماز را به پا مي دارد...

آسمان درهاي خود را به روي كارواني كه آمده باز نموده و فضا مملوّ از بالهاي فرشتگان است... و نسيمهاي معطر بوي خوش بهار را به همراه دارند... بهارِ بهشت فردوس.

حسين متوجه اصحاب خود مي گردد در حالي كه اشاره به مقصد كاروان مي نمايد، چنين مي گويد:


«يا كِرامُ! هذِهِ الْجَنَّةُ قَدْ فَتَحَتْ اَبْوابَها وَاتَّصَلَتْ اَنْهارُها وَاينَعَتْ ثِمارُها وَهذا رَسُول اللهِ وَالشُّهَداءُ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيل ِاللهِ يَتَوَقَّعُونَ قُدُومَكُمْ وَيَتَباشَرُونَ بِكُمْ فَحامُوا عَنْ دينِ اللهِ وَدينِ نَبِيِّهِ وَذُبُّوا عَنْ حَرَمِ الرَّسُولِ...». [6] .

كارواني كه چشمه هاي جاودانگي را يافته با اشتياق، آخرين گامها را برمي دارد.

- جانهاي ما فداي جان تو باد! و خونهاي ما نگهبان خون تو باد! به خدا سوگند هيچ امر ناگواري به تو و خاندانت نخواهد رسيد تا وقتي كه خون در رگهاي ما جاري است! آسمان درهاي خود را گشوده است و مردان عروج مي كنند.

«ابوثمامه» با سينه اي مالامال از خون سرخ در معراج پيشقدم مي شود. و چه زود به آسمان پرواز مي كند؛ در حالي كه بركه اي از خون سرخ را پشت سر خود به جا گذارده است.

و در پي او «زهير» پيش مي آيد؛ دستش را بر كتف حسين مي گذارد و چنين مي سرايد:



اَقْدِمْ هُديتَ هادِياً مَهْدِيّاً

فَالْيَوْمُ اَلْقي جَدَّكَ النَّبِيَّا






وَحَسَناً وَالْمُرْتَضي عَلِيّاً

وَذَاالْجَناحَيْنِ الْفَتَا الْكَمِيّا



وَ اَسَدَاللهِ الشّهيدَ الحَيَّا [7] .

من نيز بعد از تو آنان را ملاقات خواهم كرد.



و چقدر سريع به يارانش ملحق مي گردد. كاروان آسمان را مي پيمايد... گام بر فرق ستارگان و افلاك مي گذارد... در عروج ملكوتي بي نظير، حسين كنار پيكر زهير مي ايستد و با اندوه مي گويد:

«لا يُبْعِدَنَّكَ اللهُ يا زُهَيْرُ وَلَعَنَ قاتِلِيكَ لَعْنَ الَّذينَ مُسِخُوا قِرَدَةً وَخَنازِيرَ». [8] .

و«نافع جملي» آماده ي عروج مي شود؛ پس به قلب قبايل مي زند. از هر سو باران سنگ به سوي او باريدن مي گيرد. هر دو بازوي وي مي شكند و اسير مي گردد. خون از زخمهاي او مي ريزد، پيكرش را با رنگي بر افروخته رنگين مي سازد.

ابن سعد با لحني كه حاكي از احترام عميق به شجاعت نافع است مي گويد:


- چه چيز تو را وادار كرد كه چنين كني؟

- خداي من مي داند كه قصدم چه بوده است.

- مي بيني به چه روزي افتاده اي؟

- به خدا سوگند! غير از تعداد مجروحان دوازده نفر از شما را كشتم و خودم را سرزنش نمي كنم... و اگر فقط يك بازو براي من باقي مانده بود، نمي توانستيد مرا اسير كنيد.

«ابرص» شمشير خود را كشيده و كينه در چشمانش برق مي زد... نافع با آرامش مي گويد:

- اي شمر به خدا! اگر مسلمان هستي براي تو بسيار سهمگين است كه خدايت را ملاقات كني در حالي كه خون ما را به گردن داري... سپاس خداي را كه آرزوهاي ما را به دست بدترين خلق خود برآورده ساخت...

ابرص شمشير خود را با قساوت تمام فرود مي آورد و سر بر روي شنزارها قرار مي گيرد و چشمان وي به سوي عالم بي انتها مي نگرد و لبخندي آرام بر لبهاي خشكيده اش نقش مي بندد.

مردي از قبايل فرياد مي زند:

- اي برير! رفتار خدا را با خودت چگونه يافتي؟

برير در حالي كه به آن سوي غبار زمان مي نگرد پاسخ مي دهد:

- خداوند با من به خوبي رفتار كرد و تو را به كيفر مي رساند.

- دروغ گفتي و پيش از اين دروغگو نبودي. ياد مي آورم روزي را كه در «بني لوذان» با هم قدم مي زديم و تو مي گفتي: معاويه گمراه و علي بن ابيطالب امام هدايت است.


- آري، اقرار مي كنم كه اين رأي من است.

- و من گواهي مي دهم كه تو از گمراهاني.

- بيا با هم مباهله كنيم تا خدا بر دروغگو لعنت فرستاده و او را بكشد.

دستهايي به همراه دلها متوجه آسمان گشته درخواست پيروزي مي نمايند و دستهاي خشك شده اي نيز بلند مي شوند:

«...فَتُقُبِّلَ مِنْ اَحَدِهِما وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ اْلآخَرِ...». [9] .

و نبرد شروع مي شود... بُرير شمشير خود را صاعقه وار فرود مي آورد... مردي كه دچار لعنت شده، بر زمين مي افتد؛ گويا كه از كوهي بلند پرتاب شده است.



پاورقي

[1] مقرّم، مقتل الحسين، ص 237؛«خداوند شما را بيامرزد؛بشتابيد به سوي مرگ که از آن گريزي نيست؛ بي‏گمان اين تيرها پيک دشمن به سوي شمايند».

[2] بقره /25.

[3] مقرّم، مقتل الحسين، ص 239؛ «غضب خداوند بر يهود شدت گرفت آنگاه که براي وي فرزند قرار دادند؛ و خشم و غضبش بر نصارا شديد شد آنگاه که گفتند: خدائند، يکي از سه خداست؛ و آن زمان که مجوس، خورشيد و ماه را عبادت و پرستش کردند، خشم و غضب پروردگار زياد شد؛و نيز آنگاه که قومي متّفق شدند تا فرزند دختر پيامبرشان را بکشند، خداوند بشدّت خشمگين شد. آگاه باشيد! به خدا سوگند! هيچ يک ازخواسته‏هاي آنان را اجابت نمي‏کنم تا اين که خداواند راملاقات کنم در حالي که چهره‏ام به خونم رنگين شده باشد».

[4] (انالله و اناإليه راجعون) گفتن را «استرجاع» گويند.

[5] مقرّم، مقتل‏الحسين، ص 244؛ «خود و ياران خود را در محضر خداوند مي‏بينم».

[6] مقرّم، مقتل‏الحسين، ص 246؛ «اي بزرگواران! اين بهشت است که درهاي خود را به روي شما گشوده است و نهرهايش به هم پيوسته و ميوه‏هايش رسيده است؛ و اين پيامبر خدا و شهيدان راه خدايند که در انتظار مقدم شمايند و مژده‏ي آمدن شما را مي‏دهند؛ پس از دين خدا و دين پيامبر و حرم رسول‏الله حمايت کنيد».

[7] مقرّم، مقتل‏الحسين، ص 247؛ «پيش برو که هدايت شدي و هدايت کردي امروز جدّت پيامبر و حسن و عليّ مرتضي و جعفر ذوالجناحين جوانمرد و حمزه سيدالشهدا، شهيد زنده را ملاقات خواهم کرد».

[8] مقرّم، مقتل الحسين، ص 247؛ «خداوند تو را اي زهير! دور نگرداند و قاتلان تو را لعنت کند مثل لعنت شدگاني که به شکل ميمون و خوک مسخ شدند.

[9] مائده / 27؛ «ازيکي پذيرفته و از ديگري مردود گرديد».