بازگشت

شب عاشورا در خزينه اسلحه


شب تصميم منظره اي دارد عجيب!! گرچه آن منظره در پرده ي شب پوشيده است، اصلاح اسلحه در شب تصميم مفرح است و مرعب، به ستونهاي خيمه شمشيرها آويزان و در زاويه ها نيزه ها نهاده شده و مهتاب شب دهم برقي به اسلحه مي دهد، آهن در دست اسلحه شناس با او سخن مي گويد: كار پردازي اسلحه بيشتر از نيشتر زبان سخن دارد، با لهجه ي گويائي با جنگجو حرف مي زند تصميم را جدي مي كند خصوص اگر زمزمه ي رزم خيزي به آن ضميمه شود زمزمه ي رزم ميان خزانه ي اسلحه با كارسازي و كار پردازي اسلحه به هم آهنگي هم چه شور سري مي آورد؟ سخن همگي هم از تصميم است.


طنين آهن در دل شب يكي از مبادي فكري جون است و چكاچاك سوهان با شمشير و پيكان را در خيمه هاي حسين سخن از تصميم است، حسين همين كه بخزانه ي اسلحه آيد سكوتش تهييج است تا چه رسد به آنكه دم از رزم زند و به گوش جون با همدمي آهن بكشد. كه: يا دهر اف لك همدمي حسين با آهن هر گاه از بيرون شنيده شود خفته را بيدار مي كند تا چه رسد بدل بيدار چون جوني آن هم در جو خزانه ي، جون براي راز شب گوش شنوا و دل دانا دارد.

ببينيد جون شب عاشورا كجاست؟ و مبادي فكري از كجا مي گيرد؟ غلام سياه است و شب تاريك و خيمه ي اسلحه و برق شمشير آيا چه خاطره ها براي امام نظر به آنكه غلام غلام ابوذر مجاهد است برانگيخت؟ و از خاطره هاي امام و فكرهاي بلند او چه تراوشي كرد؟ البته غلام كاملا مراقب است ببيند چه تراوش از دو لب امام راجع بفردا مي شود كه تصميم او را به طور صحيح و صريح بيابد.

ارباب سير «طبري و ديگران» گفته اند: علي بن الحسين (ع) بازگو كرده فرمايد: من در شام آن شبي كه پدرم فرداي آن كشته شد نشسته بودم و عمه ام نزد من بيماردار من بود از من پرستاري مي كرد پدرم از همه كناره گيري كرده به خيمه ي مخصوصي رفت.

به نظر مي رسد كه فقط خودش در آن خيمه مي رفته و كاري در آن كناره گيري داشته كه از همه كناره گيري كرده و ظاهرا اين خيمه چادر كوچكي و خزانه ي اسلحه بوده و مانند زراد خانه از ديگران قدغن بوده محمولات اسلحه ي حسين زياد و سنگين بوده، فرزدق گويد بكاروان حسين


در سر حد حرم برخوردم «و معه سيوفه و اتراسه».

و فقط حوي مولاي ابوذر غفاري نزدش بود شمشيرش را مرمت مي كرد و اصلاح مي نمود.

«طبري و كامل» گويند: وي اسلحه شناس بود و در اسلحه سازي استاد و در كار مرمت آلات حرب آزموده. و در اصلاح اسلحه بينا و بصير بود.

خلاصه آنكه به جنبه اطلاع فني و روي آگاهي از ابزار امام (ع) او را به همكاري خواسته و شرف افتخار داده بوده.

وي بكار شمشير مشغول بود و پدرم مي گفت:



يا دهر اف لك من خليل

كم لك بالاشراق و الاصيل



من صاحب او طالب قتيل

و الدهر لا يقنع بالبديل



و انما الامر الي الجليل

و كل حي سالك سبيلي



ترجمه اين زمزمه ي رزم خيز:

1- روزگارا! تو ناپايدار را به اشتباه يار گرفته اند؛ اف از تو ياري، و تفو بر تو دلگساري! دوستي ترا چه مي خواهم؟ تفو بر تو!! آنانكه ترا خواستند و طرح دوستي با تو ريختند چه كردند؟ چه بردند؟ آنانكه ترا گرفتند و از مقصد باز نشستند اشتباه كردند.

2- در تابش صبح و تيرگي شامت و در پيچ و خم ايامت از آنان كه پي جوي تو بودند و يا هم آغوش تو بودند كشته ها داري: من


بدوستيت نگيرم و براي تو از مقصد باز نايستم، تو آني كه دوستدار هواخواه و يار شاد كامت را كشته داده اي من گول ترا نپذيرم و از تصميم خود برنگردم، بي جهت تسليم مقتضيات تو نخواهم شد، به هواي تو سر به مقتضيات زمانه و تقاضاهاي تو فرو نيارم هر چند به ستيزه برخيزي.

3- تو همواره با مردم بي بديل بر سر ستيزه بودي هميشه مردماني را برابر داشته اي كه ثاني نداشتند اكنون با من هم همين معامله را خواهي كرد، با من هم ستيزه مي كني! بكن. جز آنانكه با آنها ستيزه مي كردي لايق ستيزه با تو نيستند



قل للذي بصروف الدهر عيرنا

هل حارب الدهر الا من له خطر



4 - كار من و تو با محكمه ي بزرگتري است، من رام تو نخواهم شد هر چند تو پهلواني من كه سرم پيش داوري اجل از تو است اجل از توأم و اختيار امر نيز با داوري جليل و اجل از تو است، پس به ستيز و به جنگ تا بجنگيم و چنگ در چنگ هم افكنيم، ما را كار بزرگ است و داور بزرگ در اين كارهاي بزرگ اختيار امر با داور جليلي است نه با تو، او همي همت بزرگ را بزرگتر خواهد كرد، هر چه كار بزرگتر شود و دشمن بزرگتري از جا خيزد، همت بزرگتري خواهد داد و حكومت بزرگتري خواهد كرد و جلالت بزرگتري خواهد داد از مبارزه ي با مقتضيات تو مجلل شوم و بسي از انعام لطف ايزد بي چون كسوت جلال بپوشم.


همين كه رام تو نشوم و نگذارم تو چيره شوي و مقتضيات تو بر اراده ام حكمفرما شود شايسته تجليلها خواهم شد پس از قطع با تو و پيوستن با جليل بجلالها سرافراز خواهم شد جلالي پس از جلال، جلالي پايدار خواهم داشت من در عقب، اين جلالها را دارم.

5- در صورتي كه ديگران هم مبارزه بكنند يا نه اين راه مرا خواهند رفت هر زنده خواه ناخواه اين راه را خواهد پيمود و اگر چه از مبارزه هم بگريزد و تسليم تقاضاي تو شود



ترا كشت خواهد اگر روزگار

چه نيكوتر از مرگ در كارزار



اين حماسه جملگي بجون «همدم شب در خيمه اسلحه» روحي مي دهد فكر جون را آتشين و هشيار مي كند، بخصوص چند جمله ي آن.

نخست: آنكه مردمان بي بديل در محاربه ي روزگارند او را به ياد ابوذر غفاري آن مجاهد بزرگ مي اندازد خاصه روزهاي تبعيد او به شام و مبارزه هاي تبليغاتي او و سپس تبعيد به ربذه تا روزگار ختم عمر او كه همه را صابرانه گذراند و او يعني جون به چشم خود ديد بلكه چيزهائي زياد از محاربه ي با روزگار از اين قبيل ديده عمار ياسر را پس از چند سالي در ميدان صفين غرقه خون ديده و اميرالمؤمنين (ع) را پس از چندي ديگر در بستر خون ميان محراب ديده.

اين جمله «و الدهر لا يقنع بالبديل» يگان يگان اين شهداء مجاهد صابر را از جلو او سان مي داد و مطالعات او را تكميل مي كرد و طبعا غلامهاي يك خانواده از سر


گذشتهاي حساس زرگان يادداشتها دارند بلكه قصه ها تنظيم مي كنند قصاصين آنها كه در خاندانها پير شده اند از قصه ي گذشتگان سرگذشتها دارند كه باطفال خانواده مي آموزند و آن را وسيله ي تحميس و تربيت كودكان قرار مي دهند از اين روز سخت حسين قصه هاي سران اسلام و مجاهدين فداكاري همچون ابوذر كه گاهي در سرحدات به تبليغ و گاهي در بيابانها به تبعيد بوده و مانند جعفر طيار كه گاهي در حبشه و گاهي در ميدان موته مي جنگيده در خاطر جون زنده مي شود و قتلگاه و آرامگاه آنها بمانند پرده ها از نظر او مي گذرند و از منظر غلام ابوذر هم در خاطر حساس (ع) امام فداكاريهاي آن مجاهد بي بديل و مبارزه هاي عمرانه اش تكرار مي شود به ياد آن پيرمرد مي افتد كه چگونه تلاش كرد و صابرانه گذشت آري منظره ي جون خاطره ي آن پيرمرد را تجديد مي كند.

2- ديگر آنكه در محكمه ي مجللي پيش آمد امروز قضاوت مي شود و اين مبارزه تنها با مبادي غلط طبقات اشرافي و مطامع بي شرفانه طبقات لشگري نيست بلكه با دوران حاضر است كه با تمام قوا راه غلط را پيش گرفته و مي رود شبيه مبارزه ي انبياء براي تحويل و برگرداندن جامعه ي جهانيان است و البته براي رسيدگي به آن داور جليلي محكمه ي مجللي خواهد تأسيس كرد و به ناچار هر گاه از طرف داوري جليل محكمه ي مجللي تأسيس شد طرفهاي محاكمه و اشخاص طرفدار دو طرف و همراهان هر دو مورد نظر خواهند بود، اين قضيه به غلام وحي مي كرد كه جلال و شخصيت خواهي يافت تو آن خواهي بود كه مي خواستي جهان را بگرداني يا از آنان خواهي بود، غلام آشنا به جلال موكب شد و خطير بودن مبداء و منتهي اين اقدام را فهميد، فهميد اين اقدام بس بزرگ است و بزرگتر


خواهد شد براي محاكمه ي آن تمام خاطرها از جهانيان به تماشاي محكمه خواهد بود.

3- و ديگر آنكه راه زندگان ديگر هم كه از مبارزه ي حياتي بگريزند بفناء است نهايت آنكه در برابر اين جلال مجلل ما فناء آنها بلا شرط است روزگار آنها را بلا شرط فاني مي كند و بدون بها انتحار مي كند فهميد غلامها كه در دنياي اشرافي بلا شرط فناء مي شوند در اين مورد مجلل مي شوند چنانكه در غير اين موقع هر چند مورد غبطه جهانيان باشند محو مي شوند چقدر درباريها و خزانه دارها و انبار دارها و اسلحه دارهاي سلاطين هستند و بودند كه روزگار آنها را محو كرده و مي كند.

اين رجزهاي حكيمانه اين افكار عالي اين تأثرات مرده انگيز مبادي فكري جون بود هر فكري به او داد؛ هر رشادتي به او آموخت، هر خاطره اي را در خاطر او زنده كرد تو گفتي ابوذر غفاري مولاي او زنده شده و آن دوندگيهاي خود و آن پاي پر آبله خود و شتر سواري بين شام و مدينه. و آن جراحتهاي زير ران و ورك خود آنچه را جون ديده و نديده به او مي نمايد و از جور بني اميه مي نالد و به او مي گويد: اي جون! ما دعاة اصلاح پيش از قيام علي رفتيم و تو خود دوران قيام دعاة مصلحين را مانند عمارها به همراه علي ديدي كه نتوانست ضغطه و فشار را از موالي بردارد و پس از علي هم شدت فشار حكام بني اميه را بر موالي ديدي و اگر بعد از حسين كه پناهگاه ستمديدگان است زنده بماني صد چندان خواهي ديد حياتي براي تو و مانندگان تو نخواهد ماند مگر آنقدر كه عذاب و شكنجه بچشيد اي جوان! بعد از حسين پناهگاه نداري و اگر با حسين همنفس و همقدم باشي باز در آن محكمه ي مجلل مرا و


عمار را و همه ي دعاة اصلاح را خواهي ديدار كرد، اي جون! آن نوازش ها كه از حسين حتي در سر سفره ها هم مي ديدي ديگر نخواهي ديد، به دولتي گرفتار مي گردي كه به تحقير موالي مي كوشد و روي اصول نژادي عجم را به طور كلي و موالي را به طور خصوص تحقير مي كند شما را به سرزنش از پستي نژاد داغ به پيشاني مي نهد و از نكبتهاي غالب و مغلوب سدها برابر شما مي كشد و تا رنگ سياه به همراه شما هست و پستي سامان را به شما مي بندد گرزها از سرزنش بر سر شما مي كوبد خلاصه آنكه تا در اين پوست هستي و هستيد نصيب عذاب و شكنجه امم غالبه يعني بني اميه هستيد و اكنون در اين پيش آمد بوسيله ي حسين دري از بهشت به روي تو باز مي شود و گذشته از اينكه شرف شمشير جون را نداء مي كرد و قدم گذاري حسين به خيمه ي اسلحه و قيافه ي جد خنجر و تير به او وحيها مي كرد امام آن رجز حكيمانه را تكرار مي كرد.

علي بن الحسين (ع) فرمايد: پدرم آن مقال را دو مرتبه يا سه مرتبه اعاده كرده تا من آنچه بايد بفهمم فهميدم و اشك و گريه مرا گرفت بگلو فشار آمد، كوشيدم تا جوش دل را پس زدم و سكوت را از دست ندادم و آگاه شدم كه بلاء نازل شده تصميم قطعي است و اما عمه ام زينب همين كه شنيد «وي زنست. شأن زنان رقت و جزع است» نتوانست خودداري كند بي تابانه از جا پريد دامنش به زمين مي كشيد پاي برهنه آمد تا به امام (ع) رسيده گفت: واثكلاه - الخ -

براي جون بر بيدار باشهاي مذكور اين شيون جگر خراش علاوه شد آيا اين شيونها از حرمسراي امام و آن مذاكره


هاي غيرت افروز طرفين «امام و خواهرش» در مزاج غيرتمندي همچون جون چه تأثيري مي كند؟ و آيا جون در اين موقع نيز بوده يا بكنار رفته بوده؟ نمي دانم ولي بهر حال از ماجرا آگاه شده.

گويد: پدرم بعد از تسليت وي را آورد تا نزد من نشاند و برگشت و از خيمه هاي حرمسرا بيرون شد نزد اصحاب رفت - الخ -