بازگشت

بالين كشته و يك دنيا بزرگواري


«به بالين اين كشته بيائيد كه حسين اينجا است)

گويند: همين كه به خاك افتاد و در آخرين خوابگاه قرار گرفت حسين (ع) پياده به بالينش آمد ديداري از او كرد باز رمقي داشت و


به حسين اشاره اي مي كرد. [1] .

(نيكو اشاره! و حبذا مشار اليه!)

خطهاي خوب بسي نوشته بود ولي هيچكدام به خوبي اين اشاره مرموز نبود



اين جان عاريت كه بماها سپرده دوست

روزي رخش ببينم و تسليم وي كنم



حسين (ع) دست بگردن او كرد و اشك ريخت و رخسار به چهره ي شهيدش نهاد. اسلم چشمها را باز كرد و لبخندي زد و كلمه اي گفت و تسليم كرد! گفت: كيست مانند من؟ كه پسر رسول خدا (ص) رخ برخ من است؟ و جان تسليم كرد (ع).



شب رحلت هم از بستر روم تا قصر حور العين

اگر در وقت جان دادن تو باشي شمع بالينم



شاهدي از حق رخ برخ در دم رفتن، چه بهتر از اين؟ چون امام بي نهايت بزرگواري كرده بود او نيز باين زبان تشكر از مقدم وي كرد. اديب و كاتب بوده.

پيام ز علم بالقلم و رابطه نويسنده غير مباشر با قلم

روابطي كه بين زعيم و افراد صالح حزب است. الهاماتي است كه بسان قلم نقاشي يكسرش بدست نقاش و ديگر سرش در طومار يعني، در خاطر هشيار افراد نقش و نگاري مرموز پديد مي آورد كه هر گاه بظهور و بروز آيند و قرائت شوند همان اسرار دل زعيم و اطوار شخصيت او است.

امامي كه نامه اي را املاء مي كند و ديگري مي نويسد


رابطه ي مخصوصي در آن حين با آن دگر دارد و اتصال محفوظي ناديدني بين كلماتيست كه زبان گوينده آن القاء مي كند و جارحه ي اين مي نويسد، اگر قرآن به او القاء مي كند و او مي نويسد اتصال غير مرئي با خدا دارد و اگر بيگانه او را تسخير كرده اتصال با آن بيگانه دارد، هر گاه قلمي را بدست نويسنده اي بدهي و علمي به او القاء كني كه بنويسد در سمع او و در نامه و در فكر او نسخه اي از رأي و روح تو نگاشته است.

اسلم شهيديست كه صداي حماسه اش اين بود كه: اميري حسين - و اشاره ي دم مرگش با امام اين بود كه: من از توأم امام نيز تو گفتي نامه اي را از دست او گرفته و از سر قرائت كرده و يافته كه عينا همانست كه خود باو املا كرده و بجاي امضاء و قبول و صحت او را در آغوش گرفته كه: آري تو روح مني هر نامه بالحقيقه روح مصنف و راي اوست او هم بشكرانه ي اين امضاء لبخندي زد - يوحنا فم الذهب گويد: ابرار در دم مردن لبخندي دارند كه به جهان مي ارزد.




صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم

يا نامه نمي خواني يا راه نمي داني




پاورقي

[1] و به رمق و کان يومي الي الحسين (ع) فاعتنقه الحسين فبکي و وضع خده علي خده ففتح عينيه فتبسم و قال: من مثلي؟ و ابن رسول الله وضع خده علي خدي (ج 14).