بازگشت

مدهوشي و افاقه


ابومخنف طبري گويد: زهير بن عبدالرحمن خثعمي گفت: كه سويد بن عمرو بن ابي المطاع به خاك افتاده مدهوش بود توانش ناتوان شده بود بين كشتگان ناتوان افتاده بود مردم كشته اش پنداشتند جنبشي نداشت، در آن غش مي بود تا آنگاه كه امام كشته شد و هياهوئي


برخاست لشكر صدا بلند كردند كه حسين كشته شد لشگر به يكديگر بشارت مي دادند و تكبير مي گفتند و عيالات حسين (ع) فغان و فرياد برداشته بودند.

ندائي است!! «اي خفته! برخيز»



نام ليلي بسر تربت مجنون مبريد

بگذاريد كه بيچاره قراري گيرد



گويد: از زيادي هياهوي بشارتها و تكبيرها به هوش آمد او را حالت افاقه ي دست داده در خود توانائي ديد. از حال بازجوئي كرد شمشيرش را گرفته بودند خنجري با خود داشت، اين خنجر را از پيش در ميان چكمه نهفته بود خنجر را برآورد.

نايب رئيسي بايد كه در حال فقد امام و رئيس محبوب بالاي سر و خاموشي پيكرهاي چاك چاك همقطاران طومار اوراق صدق و اخلاص را امضاء كند و به بالين همقطاران نظر افكند سويد به حال آرامش آنها در بستر خون غبطه خورد يا به تنهائي در آن هامون تاب نياورد يا بين دو عالم مات بود، در حس مشترك و خيال هنوز شبح اشخاص جنگجو و همقطاران حاضر ولي اشباح در هم مي شكند در لابلاي خونشان بصورت حبابي در دل دريا در تلاطم است و برابر ديدگان گوئي زنده اند و جنبنده و در صحنه ي هامون و دشت نيز از بقاياي گرد و غبار كاروان رفتگان هنوز اثري محسوس است و معلوم مي كند كاروانيان جز متاع اخلاص چيزي به همراه نداشته اند از ريخت و پاش كاروان اخلاص محض هويدا است نمونه ي آنها همين شخص واحد باقي مانده ببينيد رنگ زرد مجددا گلگون مي گردد خون در قلب جوش مي زند موج غيرت به حركت مي آيد آن مرد كهن سال نيم رمق، نفسهاي عميق حال احتضارش فورا


تبديل مي شود به نفسهاي تند و شديد نبض همت بر مي گردد در ساعت پيش از مدهوشي ياراني را كشته مي ديد امام شهرياراني از دودمان محمد (ص) را بر سرپا كه سايه ي آنها از سروري چتري بر سر كشتگان خود دارد اما اينك چنان به نظر مي رسد كه يا كشتي به ساحل رسيده و ناخدا نيز فرود آمده و يا ناخدا و كشتي نشينان همه در لجه دريا فرو رفته اند و اندك اندك رخسار آنها را لجه خون فرو مي گيرد تا از نظر غايب شوند و از كوس و فغان امواج دريا صدائي بلند است كه هان اي شنونده! اگر زنده اي چرا آرامي؟



ما زنده به آنيم كه آرام نگيريم

موجيم كه آسايس ما در عدم ماست



زهير خثعمي گويد: خنجر را كشيد و با آن دشنه باز به جنگ پرداخت ساعتي با آنها كارزار كرد تا آن مردم از اطراف گرد آمده و بر سر او برگشتند و عروة بن بكار (در نسخه طبري - بطار -) تغلبي و زيد بن ورقاء جهني (در نسخه طبري جنبي) او را كشتند.

پيامي به خفته روزگار كه برخيز

تمثال خيال سويد همي از تربت خاطر به نيم خيز بر مي خيزد و به پا ايستاده كه ما نمي ميريم ما با شما سخني داريم به هوش باشيد، اي خفته روزگار برخيز - او همي گويد. همه كس از عهده تقرير پيام ما بر مي آيد هيچ كس از من پير خسته ناتوان تر نيست به پاي خيزيد و پيامي برسانيد شما از ما به راهروان كوي شهيدان و آنان نيز بجهانيان برسانند كه در بنيه ي هر انسان همتي نهفته است تنهائي، زخم كاري ضعف پيري مانع نيست كه اگر شده لنگان لنگان هم از عقب كاروان برود بكوشيد تا به اين همت برسيد كه اگر


به آن رسيديد به آنان نيز رسيده ايد و در غياب و حضور امام (ع) و فرمانده رشته را گرفته كار را دنبال خواهيد كرد و يك نفس از وقت را، حتي نفس آخرين كه نبض در اضطرابست آرام نخواهيد بود.

سويد گويد، اين چنين مردان كوشش كه ميدان كوشش و بستر آرامش براي آنان يكسان است و بيماري و زخم كاري آنها را از مقصد اغفال نمي كند در سويد اي دل ديگران آرامگاهي دارند و براي ترجمه ي سر سويداي خود ديگران را بي قرار مي دارند تحريكات آنها خاتمه نخواهد يافت هر چند حركات آنها خاتمه يافته باشد



بعد از وفات تربت ما در زمين مجوي

در سينه هاي مردم دانا مزار ماست



هنر اين شهيد، پيرمرد، نيم جان، را در تابلوي كه يكي از بيگانگان براي ذكراي ياد عظماء پر كرده بنگريد گويد: گاهي كه حيات قوميت قومي خواهد به نهضت بپردازد همان گاهي است كه اين بزرگان از خوابگاهي كه در سينه ي احرار دارند برخيزند و با شبح نوراني در خاطر مردان بپا ايستاده پياپي فرمان دهند و زندگان قوم آنان را ميان خود ايستاده بنگرند تا مراقب كارهاي شرافتمندانه آنها باشند، تو گوئي اين عظماء از نو كارهاي خود را به دست مي گيرند و همكيشان خود را بكار نيك تحسين مي كنند كيش و امتي كه در هوش خود شعور متجدد نو به نوي از اين ارجمندان راه دهد و مراقبي از اينان به بالاي سر خود بيند هرگز ضايع و بي ارج نخواهد ماند اينان زنده و مرده شان تو گوئي مصلح زمين ومجدد آئين اند.

پسران آنان را سزد كه برفتار اين پدران و نياكان گذشته خود بنگرند و كار آنان را از سر گيرند و به دنبال آنان قدم بردارند.


براي هر كس كه در بنيه ي او رواني و خوني باشد شبح اينان به منزله يكتن سپهبد است كه به استمرار همي روحيه مي دهد و خود درمانده نخواهد شد هر مرد پشت كاري را سستي فرا مي گيرد جز اين شبح خيال وش را كه هيچ سستي او را نمي گيرد اينان همواره از سويداي دل خاطره ي مي انگيزند و هر وقت آن خاطره از بين رفت مجددا از مخزن سويداي دل خاطره ي ديگري بر مي انگيزند تا تلميذ را تكميل كنند.

يا كميل هلك خزان الاموال و هم احياء - و العلماء باقون ما بقي الدهر اعيانهم مفقودة و امثالهم في القلوب موجودة - و مثالهم في بلدهم حاث لا يني و مشجع لا يكل لمن له روح تدفعه الي ان يحذوا حذوهم.


و لا امرؤ و ان صغرته النفوس و اقتحمته العيون بدون ان يعين علي الحق اويعان عليه - و قبله - و ليس امرؤ و ان عظمت في الحق منزلته و تقدمت في الدين فضيلته بفوق ان يعاون علي ما حمله الله من حقه (نهج البلاغه)