بازگشت

هفهاف بن مهند راسبي بصراوي


تنقيح المقال رجال مامقاني گويد: هفهاف بن مهند راسبي بصراوي اهل سير او را ذكر كرده اند - اه -.

هفهاف مردي بطل شهسوار، شجاع، بصراوي، از شيعه و از مخلصين است. در ولايش بي آلايش است، در مغازي و جنگها ذكر و نامي دارد، از اصحاب أميرالمؤمنين (ع) بود و با او در جنگهاي سه گانه اش (جمل - صفين - نهروان) همراه بود، علي عليه السلام در جنگ صفين وي را بر ازد بصره فرماندهي داده بود، ملازم حضرت او (ع) بود تا علي (ع) شهيد شد از آن پس منضم به ياران حسن (ع) شد و سپس به حسين (ع) پيوست، تا همينكه در بصره خبر به او رسيد كه حسين (ع) از مكه بيرون آمده به سمت عراق متوجه است، از بصره (موطن خود) حركت كرده راه مي آمد تا در پايان عمر عاشوراء پس از


خاتمه ي جنگ به كربلا و به لشكر رسيد در ميان لشكر عمر سعد داخل شد و از مردم پرسيد! ما الخبر؟ و اين الحسين؟

تازه چيست؟ چه خبر است؟ حسين كجا است؟ گفتند آيا تو كيستي؟

گفت: من هفهافم. براي نصرت و ياري حسين آمده ام گفتند آيا هجوم مردم را به خيمگاه حسين نمي بيني؟! و دختران پيمبر را نمي نگري كه يغماگران لباس آنها را مي ربايند.

جنگجويان از انتشار خبر كشته شدن فرمانده چه حالي دارند؟ نظاميان بعد از كشته شدن فرماندهي چه آشفتگي حس مي كنند؟

گويند: همينكه اين خبر جانگزا را شنيد و آگهي از كشته شدن امام (ع) و تاراج خرگاهش يافت. شمشير از غلاف كشيده بسان شيري كه در بيشه باشد [1] احساس نكند كه در بحبوحه ي دشمن است به لشكر حمله برده شمشير بر آن مردم نواخت هر كه را نزدش بود يا نزديك مي آمد پياپي برزمين مي افكند تا از آنها جمع كثيري كشت و بدنش از زخم فراوان آغشته به خون شد. سپس گروهي بر او حمله برده دورش را گرفتند شهيدش ساختند (رض)


پيامي از فرمانده غايب به اسلاميان

اين كشته مبدئي [2] در كوي شهيدان آمد تا به ما بگويد: فقد فرمانده تشويش مي آورد اما نه براي شخص مبدئي، مبدئي باشيد تا از فقد فرمانده پريشان نشويد و تشويشي كه از كشته شدن فرمانده رخ مي دهد در نظاميان شما راه نيابد، مردان مبدئي چيره بر زمان و مقتضيات آنند. همين نكته روشن مي كند كه چگونه بود كه مردان اوائل اسلام بر مقتضيات زمان چيره شدند و با سپاه اندك فاتح جهان گشتند، اسلام در آغاز سپاهياني داشت كه فرمانده مستمري از جنس عقيده بمبداء خود بر سر داشتند ولي عالم امروز اسلام با كثرت نفرات و فزوني وسايل از آن سپاهيان تهي دست است و عده اندك كه فرمانده داخلي بر سر دارند مؤثرترند، از توده هاي انبوه بي مبداء - مبداء داخلي ايماني در افزودن شور سر و قطع موانع از شمشير هندي برنده تر و از اسلحه ي كامل و تجهيزات كارگشاتر است؛ نظامي كه مبداء او صاحب منصب او باشد بسي فرقها دارد با نظامي كه مبداء او منفصل از او و در فرمانده باشد، به نظر من قيمت تن خسته نيم جاني از يك تن مبدئي محتضر، بيش از يك امت سالم بي مبداء است بستر مرگ او مؤثرتر و آرامگاه خاموشش زنده تر و پاينده تر است.

در جنگ احد صدا برخاست كه محمد (ص) كشته شد كار مسلمين جنگجو زار شد، آب از سر گذشت، فراريان مسلمين پهلوي سنگي به همراه عمر نشسته بودند كه ناگهان نضر بن انس آن جنگجوي رشيد اسلامي با اندام خونين و با شمشير برهنه رسيده گفت: چرا نشسته ايد


گفتند: رسول خدا كشته شده. گفت: اي مردم! اگر محمد (ص) كشته شده پروردگار محمد كشته نشده. از آن گذشته شما به زندگي بعد از محمد (ص) چه علاقه داريد؟ و بزيست پس از او چه مي سازيد؟ شما هم بر سر آنچه رسول خدا مي جنگيد بجنگيد و بر آن راه كه او (ص) رفت برويد يعني: محمد ما همان مبداء ماست نه آنست كه مي ميرد محمد (ص) به كشته شدن خود و كشته شدن ما نمي ميرد مبدئيست كه پس از رفتن ما نيز در وجود ديگران و عقيده مندان همي تكرار وجود مي يابد ما سپاه آن مبدء تكرار پذيريم سپس گفت: بار خدايا! من اعتذار مي جويم از آنچه اينان مي گويند و برخاست و با شمشير زد و خورد كرد تا شهيد شد - اه -

پس از انتشار خبر كشته شدن پيغمبر (ص) در احد مسلمين از نبودن فرمانده الهي خود را باختند مالك نامي از جنگجويان اسلامي كه خود را سخت باخته بود بر دو تن از شهيدان احد در حال احتضار گذر كرد در آنان ابتداء منظر خونين دهشتناكي ديد ولي همين كه لب به سخن گشودند قوت اراده و روح ايمان و دل فرحناكي ديد كه در مظهر آن گوئي محمد (ص) ايستاده و با چهره ي انتظار لبخندي به او مي زند اين دو تن شهيد خارجة بن زيد و سعد بن ربيع بودند كه اولي سيزده زخم و دومي دوازده زخم كاري بجانگاه خورده بودند زخمها تماما بموضع حياتي رسيده يعني بر پرده دل وارد شده احشاء را دريده بود دل آنها را تو گفتي بيرون آورده اند ولي باز هر دو پر دل اند مالك بن دخشم بخارجة بن زيد گذر كرده گفت: آيا آگاهي؟ كه محمد كشته شده خارجة گفت: ان كان محمد (ص) قتل فاله محمد حي لا يموت و ان محمدا قد بلغ فاذهب انت و قاتل عن دينك - اه - اگر محمد كشته شده خداي محمد (ص)


زنده است او نمي ميرد محمد همانا تبليغ كرد تو برو و حمايت از دين خويشتن كن يعني نظامي مبدئي براي هميشه زنده است - اه - مالك از او گذشته بسعد بن ربيع گذر كرد كه در خون مي غلطيد به او نيز گفت: آيا مطلع شده اي كه محمد كشته شده؟

سعد گفت: اشهد ان محمدا قد بلغ رسالة ربه فقاتل عن دينك فان الله حي لا يموت.

من شهادت مي دهم كه محمد (ص) رسالت پروردگار خود را تبليغ كرد. تو برو و حمايت از آئين خود كن چه كه خدا زنده ايست كه نمي ميرد - اه - رسول خدا را (ص) بدنباله ي موت زندگيست كه از سر آغاز مي شود صد هزاران زبان بر مي خيزند يعني نظاميان ما انصار از انتشار مرگ رئيس، خود را نمي بازند هان تو اي پسر دخشم! از بدن پاره پاره ما وظيفه مردان مبدئي با - پرنسيب - را ياد گير و فرق نظامي را كه حي لا يموت در آستينش مي دمد به آن ديگر (ص) كه مبدء حياتش منفصل از خودش باشد بنگر! هفهاف اين سردار شهيد روي حسين را نديد كه برو درماندگي مأخوذ شود، و ببازماندگان آل محمد (ص) نيز خود را نشان نداد كه نمايشي از فدويت و خدمت خود دهد زيرا چشم بيناي ديگري را در عمق افق و بر زبر آستان آسمان مي ديد كه با وجود آن ديدبان ديگري لازم نداشت فرمانده قبض و بسط و صلح و خشم او همان چشم بينا و ستاره ي ناپيدا بود همين چشم بود كه فرمانده محمد (ص) از نخست و در روزگار حاضر (يعني عاشوراء) فرمانده حسين است؛ قائدين بشر غير از اين چشم غايب فرماندهي بر سر ندارند و شدت نفوذ آن در مزاج آنها بيش از نفوذ


هر امير لشكري در نفرات زير دست است - وه! كه اين چشم مستور از هيچ حالت سرباز خود غفلت ندارد، سرباز بهر نقطه مي ايستد بهر سمتي مي رود به هر پهلو مي غلطد وي نگاهي به او دارد؛ حضور و غياب ندارد، افراد را در همه حال يكسان مي نگرد، موت و حياة كسي در طرز ديدباني او تأثيري ندارد، به واردين هر شهري مكه باشد يا بصره يا كوفه به رهگذران هر كوئي و دشتي كربلا باشد يا ميكده اين چشم تيزبين از بالا نظري دارد - اهالي هر شهر و هر ملتي كه اين چشم را ببينند روي نكبت و فساد را نمي بينند و تا به اين ديدگان پاك مي نگرند معصوم و پاك مي زيند مكيان اين چشم را مي بينند كه مكه حرم خدا است اهالي مكه در فوت رسول الله سخت خود را باختند نزديك بود خود را بلوث هرج و مرج و انحطاط بيالايند تا بانگ هشيار باش! از يك تن بيدار شنيدند و همين كه مجددا اين چشم را ديدند به وقار عصمت خود برگشتند مكيان تازه مسلمان بودند قوه ي ارتجاعشان هنوز از كار نيفتاده بود در رحلت محمدي (ص) انقلابي برايشان رخ داد هواي برگشت بكفر پدري و مادري بالا گرفت ناگهان صداي خطيب را شنيدند كه مي گويد: مردم! بسوي من بيائيد! مسجد الحرام مانند درياي متلاطم از مردم موج مي زد مردم به سوي او شتافتند وي با دو لب «اعلم خود» افتتاح سخن كرده پس از تذكري از وفات پيغمبر (ص) گفت: اي مردم هر كس محمد را مي پرستيده هم اكنون محمد (ص) مرد و هر كس خدا را مي پرستيده خدا زنده است نمي ميرد آيا خود آگاه نيستيد كه خدا خود به محمد فرمود - انك ميت و انهم ميتون - و نيز فرموده: و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل فان مات او قتل انقلبتم علي اعقابكم -


آيات ديگري تلاوت نموده و گفت: اي مردم! من يقين دارم كه اين آئين بقدر آفتاب و ماه در طلوع و غروبشان امتداد خواهد يافت -اي اهل مكه! شما چون آخرين جمعيت عقب مانده در قبول دين اسلام بوديد اولين جمعيت در هنگامه ي ارتداد مباشيد.

«به خدا» چنانكه پيمبر خدا (ص) تذكر مي داد اين آئين راه تمام گرفته و پيش مي رود، من خود او را (ص) ديدم كه به تنهائي بود و در همين مقامي كه من اكنون ايستاده ام ايستاده بود و مي گفت: قولوا لا اله الا الله - اين كلمه را بگوئيد تا عرب يكسره براي شما خاضع شود و عجم جزيه بپردازد و خزانه هاي كسري و قيصر بخدا سوگند در راه خدا انفاق شود - و آن روز (مقصود او سالهاي اوائل بعثت است) ما اهل مكه نيمي از مستهزئين و نيمي از مصدقين بوديم. شما خود ديديد كه شد باقي نيز به خدا خواهد شد هان! به خدا توكل كنيد. چه دين خدا قائم و كلمه ي او تمام خواهد شد و خدا ناصر كسي است كه او را نصرت و آئين او را تقويت نمايد - اه

از كوي اين شهيد «هفهاف» بايد شرايط رؤيت اين ستاره ابدي الظهور را باز جست چونانكه از علم مناظر و مرائا شرايط رؤيت كوكب را توان يافت و نيز تفسير مقالات شهداء اسلام را هم از كوي اين شهيد بايد جست، تفسير سخنان نمايندگان اسلام در برابر شاهان با شوكت را، مانند عبادة بن صامت در برابر مقومش پادشاه مصر، و زهره در برابر رستم سپهبد عجم از عمل رشيد اين شهيد بايد خواست. فداكاري اين شهيد آن مقالات را عملا تثبيت كرد و بجرئت بي نظيري با خون امضاء كرد چيزي كه هست او بجاي گفتار بكردار پرداخت اگر كار


او زباندار بود و او به ترجمه ي مبدء روحيه ي خويشتن مي پرداخت مقاصد يك تن مبدئي را بهتر از گويندگان مكه و روشنتر از شهيدان احد مي گفت، مي گفت: روش شخص مبدئي همه رشادت است و صراحت. او ترسو و بزدل نيست هر جا باشد و هر جا برود معتمد او در نظر او است و تكيه گاه او در پشت سر او است محاط بمبدء خويشتن است و در غربت هم گوئي در وطن و خانه و حوزه ي حزب خويشتن است همه جا به همان جرئت و جسارتيست كه شير در بيشه ي خويش هست، در تاريخ اين شهيد آمده كه پس از شنيدن خبر فوت سردار «انتضي سيفه كليث العرين» يعني با آنكه حسين (ع) سالار سرش بر سرش نبود و تكيه گاهي نداشت مانند شيران، دلير و جسور بود. آن هم مانند شيري كه در بيشه ي خود باشد تو گفتي حوزه دشمن حوزه ي حزب او است نرفت در خيمگاه نزد بازماندگان نبوت (ص) و با امام وقت (ع) آمدن خود را اطلاع نداد و خدمات خود را ارائه ننمود و با آنكه براي او ممكن بود تخفي كند زيرا او به رهگذري مي نمود رو دربايستي در كارش نيامده بود ولي مي خواست به آن نيتي كه از بصره بيرون آمده بود وفاء كند و بفهماند كه جز شجاع دلاور مبدئي نيست و جز مبدئي وفادار ني و بقعه اش رصدخانه اي باشد براي آن كوكب ابدي الظهور كه اشعه اش مي گويد به ما بنگر نه به محمد كه زير خاكست

اي رهگذر! از ما به محمديان همكيش ما بگو ما در اين خاك خفته ايم كه به قرآن و به خاندان محمد وفا كنيم.


پيمبر (ص) بزن فرمود: انك من عمال الله في ارضه.

مردي رفتار زن خويش را براي پيغمبر (ص) گفت «هر گاه از بيرون به خانه وارد مي شوم به استقبال من مي آيد و هر گاه از خانه به بيرون مي روم به مشايعت من مي آيد هر گاه مرا اندوهگين مي بيند دلداري به من مي دهد: كه اگر براي رزق اندوهناكي خدا تامين داده و اگر براي دين اندوهناكي افسردگي آنجا نيكو است خدا افزون كند» پيمبر (ص) خندان شد و فرمود: سلام مرا به آن زن برسان و بگو: انك من عمال الله في ارضه و لك مثل اجر نصف شهيد - اه - (محمد رسول خدا)


پاورقي

[1] انتضي سيفه کلبث العرين.

[2] کلمه‏ي مبدئي جامعتر از کلمه‏ي «باپرنسيپ» و مقدستر از آنست. زيرا اشعاري بانضباط و نظمي دارد که از عقيده‏ي مقدسي برخاسته باشد. (ج 11).