بازگشت

سعد بن حرث انصاري و برادرش ابوالحتوف بن حرث انصاري عجلاني


حدائق الورديه حميد بن احمد احد الائمة الزيديه.

اين دو نفر از اهل كوفه و هر دو برادر از محكيمه بودند

قائل بودند به جمله «لا حكم الا الله» اين جمله شعار نداي خوارج بود بنابراين سابقه ي دشمني با علي (ع) داشته اند چه كه از خوارج بوده اند.

به همراه عمر سعد براي جنگ با حسين (ع) آمده بودند صاحب حدائق الورديه مي گويد: همينكه روز عاشورا شد و در آن هنگامه ي خونين اصحاب كشته شدند و صداي حسين (ع) بلند شد كه صدا مي زد «الا ناصر ينصرنا اما من ذاب يذب عن حرم رسول الله»

ترجمه: آيا ياوري نيست كه ما را ياري كند؟ آيا مدافعي نيست كه از حرم رسول خدا (ص) دفاع كند؟ اه -

گويد: اين هنگام بعد از نماز ظهر بود و از ياران كسي جز دو تن يكي سويد بن عمرو بن ابي المطاع خثعمي و ديگري بشير بن


عمرو حضرمي به همراه او باقي نبود. و همين كه زنان و اطفال صداي حسين (ع) را شنيدند صدا به گريه بلند كردند سعد و برادرش ابوالحتوف چون اين نداي دلخراش را با آن صرخه و شيون از عيالش شنيدند عنان به طرف حسين (ع) برگرداندند اينان در حومه نبرد بودند و با شمشيري كه در دستشان بود به دشمنان او حمله كردند و به جنگ پرداختند نزديك امام (ع) همي نبرد مي كردند تا جماعتي را كشتند و در آخر هر دو مجروح شده زخم فراوان برداشتند سپس هر دو در يك جايگاه با هم كشته شدند.

پيامي به مبلغين اسلامي در عصر نكبت

در اين ترجمه ي حيرت آور بايد پيام روح اميدواري را شنيد روح اميد بنور خود سري مي كشد و از پشت پرده ي غيب انتظار خبرهاي تازه به تازه دارد. نويدهاي غير مترقبه براي انبياء عليهم السلام مي آورد - در حقيقت او نبي انبياء (ع) است - بواسطه ي خاصيت نور اميد هر دم انبياء به كشف تازه ي از پشت پرده هاي غيب اميد مي دارند از دميدن روح تازه يأس ندارند. حتي در دم آخر و نفس نزديك به جرم با مجرم حساب جرم نمي كنند و تا عمل جرم بطور جزم انجام نگيرد انتظار عنايت تازه اي را بجا مي دانند چه عنايات مخصوص الهي مستور از همه است.

يعقوب پيغمبر عليه السلام فراق عجيبي كشيد ساليان درازي كه چشم سفيد مي شد گذشت و از يوسفش نشاني، بوئي، اثري، خبري نيامد بلكه خبر خلاف آمد و مرور زمان با سكوت طويل خود آنرا امضاء مي كرد مع ذلك علي رغم زمزمه ي گرگ خوردگي اميدواري به حيات و به بازگشت عزيزش داشت و گمگشته ي خود را از روح الهي مي طلبيد -


انقلاب روحي اين دو نفر جنگجو را (سعد و ابوالحتوف) در پاسخ روح اميدواري به حسين «ارواحنا فداه» جواب دادند كه اميد خود را به هدايت خلق به موقع بداند. و معلوم شود كه از دم شمشير خونريز دشمن نيز ممكنست نور هدايت مخفيانه بجهد - اين ترجمه در انقلاب اين دو نفر، غريب ترين نادره وجود را از اين طرف و بلندترين روح اميدواري را در بنيه ي حسين «ارواحنا فداه» از آن طرف در پيش نظر مبلغين اسلامي مي نهد و بنما مي گذارد. فلته ي تحول، فلته ي طبيعت هر چه بود پس از استحكام دشمني و خارجي بودن بيست ساله و پافشاري در خلاف و ستيزه تا دم آخر چون يوسفي از پشت پرده هاي نهانخانه غيب بدر آمدند.

سريست كه خدا در نهاد ذات بشر نهاده و مستورش داشته. همان مجهول بودن اين سر است كه اميدواري به مبلغين حق مي دهد و مي گويد: به هيچ حال از تبليغ و تأثير آن مأيوس مباشيد سر ذوات بر همه مأمورين هدايت مستور است - هر آني تحولي رخ مي دهد از پشت پرده ي ابهام طبقه اي از نو به ظهور مي آيند.

«الهي ان اختلاف تدبيرك و سرعة طوآء مقاديرك منعا عبادك العارفين بك عن السكون الي عطآء او اليأس منك في بلاء» بدن كه سايه ايست از روح حجابي است بر فكر كه رخسار آن را پوشيده و فكر خود حجابي است كه غريزه ي عقل را در پشت خود نهفته و غريزه ي عقل نيز حجابي است بر روان كه چهره ي آن را پوشيده داشته و نهفته تر از همه ي نهفته ها سريست در ذات انسان كه در پشت پرده ي روان نهفته است هيچ قوه ي علميه به آنجا نافذ نيست و به كشف آن قادر نه - اين نهفته هاي پشت پرده هر يك به قوه اي مكشوف مي گردند نهفته ي نخستين را كه


فكر است قوه ي هوش مي يابد. مردم هشيار فكر را قرائت مي كنند؛ از پشت پرده قيافه و لهجه و خط فكر را مي خوانند و عقل پنهان را نور فراست و ايمان كه قوه ايست فوق كاشف اول در مي يابد و مقام روح و روان را نور نبوت كه بالاتر و برتر و نافذتر از همه است تواند يافت ولي از سر روان كس را خبري نيست. آنجا شعاع مخصوص ربوبي است و آن ناحيه ارتباط ذات موجود است با مقام كبريائي غيب الغيوب. در آنجا هيچ واسطه ي بين لطف ايزد با خلق او نيست. هر كس خود رابطه ي مخصوص با پروردگار خود دارد. اين رابطه را با كس مكشوف نكرده تا وجوب تبليغ و حكم آن هميشه ثابت و تاثير آن همواره مترقب باشد. هداة را همواره در هر حالي به اميدواريهاي تازه بتازه مي نوازد. به رشد و هدايت مردم تحريض مي كند - اسباب قلب و تحول را از بين اسباب مستور داشته

تا ندارم خوار من يك خار را

بلندي پايه ي خداشناسي وابسته به توكل و اميد و انتظار و روح اميد است هر چند خدا شناسي عميقتر باشد روح اميد را پايه ي ارتفاع بلندتر خواهد بود و هر چه روح اميدواري ارتفاعش بلندتر باشد بيشتر به عمق وجود سر مي كشد و انتظار خبرها دارد و خبرهاي تازه مي گيرد مرتفع ترين روح تا به عميق ترين اسرار وجود سري مي كشد اسرار نوبه نو مي بيند، خبرهاي تازه به تازه به او مي رسد - هله! اي مبلغين اسلام! روح اميد را از شما نگيرند سختي اوضاع مأيوستان نكند. اوضاع زمان شما از اوضاع اول بعثت سختتر نبوده و نيست.

گويند: شيخ محمد عبده در محضري گفت: من از اصلاح حال امت اسلامي مأيوسم بانوئي از حضار كه از بيگانگان بود گفت: عجب دارم كه اين كلمه ي شوم


«يأس» از دهان شيخ بيرون جست. شيخ هشيار شد فوري استغفار كرد و تصديق كرد: كه حق مي گوئي

حسين را جز از جدش (ص) از همه ي هداة از همه انبياء روح اميدواري بلندتر بود شاهبازي بود تا به مرتفع ترين قله هاي امكان پرواز و به عميق ترين اسرار وجود نظر داشت پيام اميدواري را از زبان حسين «ارواحنا فداه» بشنويد كه به شما روح بدهد - روحم فداي تو باد «يا حسين» كه در هر وادي ترا بايد صدا زد تو مبلغين را تشويق مي كني تو معيار پافشاري را با نيك بيني مي آموزي ما را به شيخ مصر و رئيس مصر كاري نيست. فداكاري را تو كردي و ديگران از تو آموختند از زبان تو بايد اسرار خدا را شنيد. بلند پايگي روح تو حتي از انبياء ديگر هم برتر بود در كوي تو نسيم نويد و انتظار خير حتي از دم شمشير خونريز هم مي وزد - اقدام تو در آغاز در آن عصر تاريك موحش و بكوفه رو آوردنت با پيش آمدهاي مراحل بين راهت و تذكر «الامر ينزل من السماء - و كل يوم هو في شان فان نزل القضاء فالحمدلله - و ان حال القضا دون الرجاء» و برخورد بسدهاي بسته و گفتگوهاي مهرآميز يا شور انگيزت هر كدام در مرحله اي و به نحوي اطواري بود كه از انوار اميد مي تابيد - و دعاي عرفات را جلوه مي داد كه مي گفتي «الهي ان اختلاف تدبيرك و سرعة طوآء مقاديرك منعا عبادك العارفين بك عن السكون الي عطاء او اليأس منك في بلاء» - اه - و در آخر هم كه چشم از جهان بربستي بدان اميد بودي كه تربت شهيدان كويت زنده دلان را هشيار كند به تربت شهيدان كويت بگذرند تا نسيم حيات بر آنان بوزد از آنجا زنده شوند و به تبليغ قيام كنند و از خلق رو گردان نباشند - بار خدايا! يأس را از دل ما و دعاة و هداة بردار - الهي ان اختلاف تدبيرك و سرعة طواء مقاديرك منعا عبادك العارفين بك عن السكون الي عطاء او اليأس منك في بلاء - اه -


(مقال حماسي يك تن از جنگجويان مسلمين در احد)

يا قوم! ان كان محمد (ص) قد قتل فان رب محمد (ص) لم يقتل فما تصنعون بالحيوة بعده؟ فقاتلوا علي ما قاتل عليه رسول الله. فموتوا علي ما مات عليه.

(محمد ما همانست كه مبداء ماست نه آنست كه مي ميرد محمد (ص) نمي ميرد او در هر عقيده اينك وجود مكرر يافته).

ثم قال: اللهم اني اعتذر اليك مما يقول هؤلاء ثم قام و جالد بسيفه حتي قتل.

(شهيد احد - نضر بن انس)