بازگشت

آيين شجاعت وپيامي ازيك تن فرمانده آزاداسلام باامضاء (انت حر في الدنيا)


شما آزادگان اي كساني كه به تربيت نظام نظر و علاقه داريد روحيه ي نظامي اسلام - هدف نظام اسلام - آزادي روح آزادگان را در اين كوي بنگريد، سالار شهيدان بر سر نعش حر، از خونهاي تنش منظري مي بيند - آوخ! چه منظري! خون بيرون مي جهد تا از امام عذرخواهي كند يا در صفحه خاك نامه ي بنگارد و شرح حال آزادگي را با امضاء امام


به جهان برساند؟

سالار اين كوي در بالاي كشته اين شهيد سخني دارد شنيدني تا نگويد از جا بر نمي خيرد [1] گوئي بايد امام دفتر مردان خود را امضاء كند و براي تربيت بگذارد



نشستي بر سر نعش شهيدان آه از آن ساعت

كه برخيزي و همراهت هزاران كشته برخيزد



مي گويد خوني كه از پيكر آزاد روانست خبرها مي دهد!! از بقعه ي آزاد خبرها بر مي خيزد! آيا چه تازه ي از خبر اين كشته عجيبتر!

با پيكر چاك چاك اين دلاور مي گويد: خوني كه از تن من مي جهد خبر از رازهائي مي دهد كه اشعه ي انوار حسين در چندين مرحله در خاطر من جاي داده خبر از سر دليري مي دهد، خبر از روح آزادگي مي دهد، خبر اقامتگاه روح آزادگي را از بن [2] اين تن بگيريد آزادي از سلاسل


را در من بنگريد من در آغاز جبهه دشمن بودم نماي اول برابر نظارگيان و رقيبان شدم همينكه من شمشير بخود آويختم و از كوفه بيرون آمدم سپاه كوفه در پي من قدمي در اين راه نهادند


من پيشواي سياه بودم چشمها به پرچم من بود، دلها از من جرئت مي افزود، سربازان خودم مستقيم و افراد ديگران غير مستقيم متوجه اشاره پيشروي من بودند من با شخصيت فرماندهي در جبهه ي جمعيت ديده مي شدم هوس اينگونه اعتبارات مانع راه حق مي شود تا چه رسد به موجودي آن.

من آيا به آزادي روح، آزادي دل و فكر آزاد رهيدم يا القاءات امام نفخ اسرافيلي بود و مرا فكر و رشادت داد؟ دل آزاد من از اقتدار و ترفيع رتبه و لذت فرمانروائي فريب بر نمي داشت اما در بحبوحه ي ملذات مسرت انگيز تلقينات رشادت بخش خطب و اقدامات امام هم بسي قوي بود در درون من انقلابي بر پا كرد آيا او بدان من رسيد، مرا از جهاني به جهاني برد يا دل آزاد به فرياد من رسيد، اگر اينكار را دل آزاد كرد مرحبا بدل آزاد، اگر كار فكر آزاد بود مرحبا به فكر آزاد - و اگر از روح توانا بود به آن مرحبا، اگر از ايمان برخاست زهي قوت ايمان!

ياراني كه از لشكر عمر سعد به آستان شهيدان پيوستند قبل از هنگامه ي لشگركشي رفته بودند هنوز سر نيزه از هر سو چشم را نشان نكرده بود بيشه زار اسلحه ي بران انسان را فرا نگرفته بود بسيج سپاه را با آن وضع مرعب نديده


بودند، اين شرنگ را و شهد ملذات ترفيع رتبه، لذت مرحبا شنيدن، كاميابي از اقتدار و فرمانروائي را نچشيده بودند، اين شهد و شرنگ هر كدام جداگانه قدرت دشمن را در فكر انسان نفوذ مي دهد.

اين مؤثرات مخلل روحيه اند شخصيت فكري آدمي را از استقلال مي اندازند. از ميان همه اين عوامل مؤثره تنها احتياط و ميانه روي و مردم داري مرا از آغاز چندان به اشتباه پيش برد كه تا به سر راه شهيدان آمدم سر راه بگرفتم در بامداد آن روز خونين موثرات تازه بر عوامل پيش علاوه شد از قبيل عربده جنگجويان، قيافه خشمگين جنگ، دندان هاي خونريز پلنگان درنده كه در هر زاويه اين سپاه خوابيده و گلوگاه گشاده با لبهائي كه از خشم بر زبر دندانهاي خونريز مي جنبيد و با چشمهائي كه شراره اش چون سوزن بر دل بيننده فرو مي نشست اين عوامل چگونه نتوانست اراده ام را ضعيف سازد حيثيت و شخصيتم را خرد نمايد روحيه را تحليل كند و من با اين وصف چرا آمدم؟ چسان آمدم؟ همت امام به من گفت «سامضي فما بالموت عار» يعني چرا در اشتباهي! مرگ ننگي ندارد.

در خون من و هر نظامي اصيل سرشتي از حريت فطرة و گريز از ننگ بود تا براي هميشه خواري پذير نباشم حس فشار ناپذيري از آزادي خواهي در گريبان وجودم هميشه بود، دلاورانه امام فرمود، كه: الموت و لا ذل الاستعباد - بايد از ننگ گريزان بود امام فرمود: از ننگ نه از مرگ. [3] .


بويژه مرگ شرافتمندانه راست است كه اگر از آسمان و زمين مرگ ببارد نبايد لكه ننگي بدامن شرافت نظامي بيافتد يا روح آزاد او از كار بيافتد امام مرگ در اين راه ننگي ندارد.

از آنگاه كه امام حقيقت شناس هشيارم كرده و بسان سروشي بگوشم گفت: كفي بك ذلا ان تعيش و ترغما گفت: باش كه ديگر آزاد نخواهي زيست، اين راه و روش رو به بندگي است، من كه امام شمايم براي فرار از ننگ اين زندگي در پيكارم و ننگي براي خود نمي بينم زيرا ننگي در مرگ و كشته شدن نيست، تو و امت تو از اين پس رو به بندگي و زندگي پر از ننگ مي رويد، اين سخن در گوش من سخت صدا كرد و طنين افكند، سخن امام رمز آگاهي بود در عقل بيدار من كار مي كرد و مرا درست آگاه نمود تشخيص دادم نفوذ آل معاويه در بيرون و رخنه ي او در درون ما را تا به اينجا كشانيده كه اين كار ناهنجار را به دست ما داده و البته از اين پس كه ميدانش از حريف خالي شد مقتدرتر مي شود و همدوش با نفوذ بيرون رخنه خود را در درون دمادم عميق تر مي كند تا كاري بسر اسلاميان مي آورد كه شيطان با آدم نكرد. [4] .


هشيار شدم كه دشمن اگر ترفيع رتبه مي دهد، مرحبا به گوش انسان مي گويد، شهدي است مي چشاند كه انسان را سرمست كند تا به زيان جان خود و بهتر از جان


خود بكوشد. دشمن ما را استخدام كرده در هدم قرآن و هتك بيت پيمبر (ص) پس از اين فيروزي به نسبت يك برصد قويتر شده، ما را محض آلت مي كند، با سلب اراده در هر كار نا برازنده به كار مي برد. امروز آبي را چون سرچشمه فرات برزخ نجيب ترين خاندان عرب مي بندد فردا بقوه ما نظاميان حظوظ و حقوق همه رعايا را هضم مي كند. او كه در جنب آرزوي خويشتن از هيچ چيز پروا ندارد هيچ گونه مسئوليتي در برابر هيچ قوه ي قضائي براي خود قائل نيست ما را در هر روشي كه هدام قرآن باشد استعمال مي كند و در ضمن نوازشي هم از ما نظاميان مي كند، البته اين شهد شيرين مر آزادگان را قانع نمي كند كه اينها دوست شناخته شوند و حسين دشمن، تشخيص دشمن و دوست حقيقي كار آساني نيست ولي نشاني روشني براي آن داريم. ما در تشخيص دوست و دشمن به شهد و شرنگ نمي نگريم معيار را ترفيع رتبه و مرحبا گفتن نمي نگريم، در نظر ما نظاميان هشيار اسلام روشن است: دادن اقتدار عاريتي، نام اميري و وزيري موقت براي كشتن احساسات به كار مي رود شيرين كردن كام براي گرفتن احساسات طفل خوبست.


مردان در تشخيص دوست و دشمن فقط بدو نشان مي نگرند 1- قرآن 2- خاندان محمد (ص) مسجل كردن اين دو اساس با وظيفه ي سپاهي اسلام ارتباط دارد و كار ما با روح مؤسس آئين كه بمنزله مغز و دماغ اين سپاه است رابطه دارد اين سپاه «سپاه كوفه» با اسلحه ي آهن به قطع اين رابطه مي كوشد ارتباط خود را با مغز نبوت و نظامات مافوق متزلزل مي كند، آن نداي آسماني از جملات، من راي سلطانا جائرا - تا - الا و ان هؤلاء القوم قد استأثروا بالفي ء و احلوا ما حرم الله - الخ - هنوز در بقعه ي فكر من طنين انداز بود كه ناهنجاري كار سپاه كوفه مرا متزلزل كرد خاكستر غفلت از خاطرم زدوده شد افكاري اسرار وش در ضميرم مدفون بود، آن اسرار ضمير را از خطابه ي مجلل حسين (ع) نيز سر شكاف ديدم يا اگر خود را گم نكنم من آن افكار را از حسين دارا شدم اما گوئي خاكي بر سر آنها ريخته بود اين تصادمات قيامتي بود كه آنها را در خاطر برانگيخت تا بمؤاخذه بپرسند كه آيا چه دولتي دوست با ما است؟ دولتي كه تاج و ديهيم را تابع فضيلت و تقوي مي داند، سايه ي لياقت و شايستگي مي شمرد، همه طبقات در حد خود بهره مي برند، افراد چون آلت


بي اراده در راه منظور شهواني فدا نمي شود هضم حقوق نمي كند نشانهاي شجره ي طوبي و مملكت اتوبي در آن يافت مي شود آري چنين دولتي دوست همه و همه بايد با او دوست باشند ما دست كم بايد با نقطه ي مقابل آن دوست نبوده رابطه نداشته باشيم. ما با دولتي كه تاج و ديهيم را براي نقطه مقابل فضيلت قرار دهد و شاخص فضيلت را دست بسته برابر تخت متعدي جنايتكار بدارد دوست نبوده رابطه نداريم.



پاي در سلسله سجاد و بسر تاج يزيد

خاك عالم بسر افسر و ديهيم و قصور



چه چنين دولتي با هيچ حقي مساس ندارد حتي حقي كه طبيعت از جنبه ي الهي آگهي مي دهد.

منابع ثروت با نبوت مرموزي كه خود از طرف اراده يزدان پاك دارند عمومي بودن خويش را خود آگهي مي دهند نور، حرارت، آب، كه ساري و جاريند پيغام لطف ايزد را با جريان خود به زندگان مي رساند خود گويند ما بايد در تقسيم عموم باشيم و خبر به عالميان برسانيم كه ايزد دانا بهر ذره ي كه در دسترس آب جاري و نور ساري است نظر دارد و حيات مي بخشايد - قطعات زنده آن خطبه كه خود مهندس دولت الهي بود و اسرافيل دهر (ع) مي سرودش اين نبوت مرموز طبيعت را هم آهنك نبوت انبياء مي دانست


مي فرمود: نبوت بايد قوه خود را روي اين قوه بگذارد بتوسعه ي منابع رزق و تكوين بكوشد به وسيله نيروي انتظام نور حيات را بيشتر از بيش پخش كند انبياء كه گماشتگان خدايند ترغيباتشان به ايجاد رابطه هاي بين بين (سراسر) مبادي تكوين و مجاري ادامه ي حياتند ترغيب بزواج و تكثير نسل معلوم مي كند كاركنان خدائي نظر استفاده بماده ي جهان دارند هر چه بيشتر بهتر - از نظر خوبي كه به ازدياد نفوس و به اصلاح نژاد مي دهند بر مي آيد كه مطلوب موجد گيتي از هر ماده، هر زمين، هر نطفه، هر مزرعه، استفاده به حد اكثريت و حد اكثريت استفاده است گوئي انبياء مقاصد طبيعت و قابليت او را ترجمه مي كنند.

مقال طبيعت چون اراده ي ذات كبريائي اين است كه بسيط زمين بايد مملو از عمران و بلاد مغمور از احسان باشند.

اين آب فرات كه از فيضان مرسل خود تمام اين سرزمين را سبز و خرم و شاداب نموده نماينده ي مقصد و مقصود آفريدگار است كه در سايه ي تعميم حيوانات را حتي خزندگان و پرندگان را در كنار جويباران خود به آغوش گرفته تا خوش بغنوند. جوشش منابع آب و ينبوع لطف ايزدي در پي يكديگر مي رسند تا با لطف و نوازش رابطه


با هر جويبار و هر مزرعه و هر ذره ي داشته باشند



قطره ي كاز جويباري مي رود

از پي انجام كاري مي رود



جوشيدن چشمه ساران در كوهساران و سرازيري آبها در جويباران از اينكه پياپي تدافع مي كنند موج مي زنند روي هم مي غلطند پيش مي رانند كه خود را بهم برسانند و به همگي برسانند قطعا با نظامات قاهره آسماني و اراده سبحاني رابطه دارد هر چند ستمگران اين را انكار دارند دست ستمگران مي كوشد كه اين رابطه را قطع كند.

الا و ان هؤلاء القوم قد استأثروا بالفي ء - الي آخره -

اسلحه نظام براي آنست كه دست ستمگران را ببرد تا زندگان با آزادي موهوبي برگردند، استعمال اسلحه را بايد تصديق عمومي امضاء كند، محكمه ي عمومي حكم آن را تسجيل كند، حرمان از حقوق اجتماعي را محكمه ي عموم لازم است، خدا در نفوس بشر يك تصديق عمومي برابر جوشش منابع عمومي گذارده. به منزله ي تابلوي در خاطرها رخ برخ بيرون نهاده: كه زمين مسكن همه نهرهاي بزرگ درياهاي آزاد از همه است، اين اعتراف عمومي سر آغازيست براي قضاياي قانوني راجع به تعميم و تخصيص منابع ثروت


و استفاده. اين حس اذعان را خدا در همه نفوس پخش كرده كه پايه ي باشد براي قانون گذاري، حكم يقيني نفوس در آن باره با منبع نظامات كه مافوق هوسهاست قطعا رابطه دارد فكر اشتراك منابع عمومي چون مورد اعتراف عموم است با خداي عموم رابطه دارد خاطر نوراني بشر را با خدا رابطه هائيست جز اينكه در ستمگران اين رابطه ها تيره و تاريكست، «من راي سلطانا جائرا يعمل في عباد الله بالاثم و العدوان... فلم يغير عليه ادخله الله مدخله - الخ».

در صورتي كه جهان با نواميس ثابتي از هر سو مي كوشد كه استحقاق بدهد - ستمگران به استخدام اسلحه ي ما نظاميان مي كوشند كه حقوق را هم بازگيرند البته تا سلب اراده از ما نظاميان نكنند و ما را استعباد ننمايند به مبارزه با نواميس جهان وا نمي دارند، مرد اگر دولتخواه عدالت نباشد دست كم بايد كار طبيعت را به طبيعت وا بگذارد كدخدائي براي جابر نكند. مواهب خداداد طبيعي، نور، آب، حرارت خود عاجز از بسط و انبساط نيستند.

اگر سفره ي طبيعت را مرد برچيند و براي ستمگري بگسترد افرادي كه عراده شان لنگ است او را از پيشرفت باز مي دارند و با عقب ماندن جهاني؛ پيشرفت مقدور ستمگري نخواهد شد نواميس جهان كه به تسويه حقوق و حظوظ مي كوشند او را و روش او را به پرتگاه سوق مي دهند. نيروي نظام براي پاسباني و نگهباني حقوق است بايد با توانائي خود مقاومت در برابر ستمگران كند و در نگهباني نيت خير بقوه ي آهن بكوشد تا امام جهان باشد «و انا احق من غير فانا حسين بن علي بن فاطمة بنت رسول الله - الي قوله - نفسي مع انفسكم و اهلي مع اهليكم - الخ - اين سخنان در خون من آميخته و با خون از تن من بيرون مي جهد كه راز حسين را به احرار


بگويد شايد بي بصران گمان كنند سخنان امام والا در گوش من به هدر رفت و ارتباط بين تعليمات رشيده او با فداكاري من نيست، بي بصران همه چيز عالم را صدفه مي پندارند.

آن بذري كه در نهاد من كشته شد و من به خون دل آن را نهالي كردم همين سخنان بود اگر بخواهيد در خاطر احرار نهالي بارآريد سخنان اين مكتب را مكرر در مكرر بخوانيد. امام در تشخيص آراء سديدي كه بقوه ي آهن بايد نگهداري شود مرا مدد كرده فرمود:



فما بالموت عار علي الفتي

اذا ما نوي خيرا و جاهد مغرما



و واسي الرجال الصالحين بنفسه

و خالف مثبورا و فارق مجرما



آئين شجاعت اينست كه آراء سديدي اتخاذ شود در اينكه از چه بايد ترسيد؟ و از چه نبايد! و پس از تشخيص با عزم آهنين پاي آنها ايستادگي كرده با دنيائي برابري كرد.

امام والا مرا قانع كرد كه بهادري بدون اين تشخيص و در راهي جز آن فداكاري نبوده نوعي تهور و خويشتن رايگان دادنست دليري آنست كه در حمايت آراء صحيح و سديد با اراده فولادين چون كوه آهن ايستادگي نمود، يكتنه از جهاني سپاه نهراسيد و از تحمل رنج و شكنج جزع و بيتابي ننمود آرائي كه از امام شهيد فرا گرفتم بدين قرار بود: حياتي كه در پاي نيت خير، در راه غرام به جهاد و سربلندي، در راه مواسات با رجال اعاظم و صدور جهان، در راه مخالفت با تبه كاران و كناره گيري از بزه كاران فدا گردد ننگ نبوده بل آدمي را از ننگ مي رهاند.

كساني به ننگ اندرند كه به حيات بيش از فضايل دلبستگي داشته باشند كالبدهائي چنين دون، به حيات گرچه چون پارگين ننگين و چركين باشد دل مي دهند، بخواري رضا مي دهند


بارها بدوششان گذاشته مي شود و مي كشند اف بر تو اي حيات ننگين و تفو بر تو اي خواهنده ي او!

روحيه ي پاك نظامي مرگ را استقبال مي كند كه وي اين ناملايمات را نبيند. مرگ ترسي ندارد و ننگي نيز نه اما آنچنان حياة يعني زندگي با بندگي و بردگي پر از ننگ راگنده از هراس است، سباع را ديده اند چون در حبس شدند و آزاديشان سلب گشت، قوه ي توليدشان ضعيف شده زاده ي جديد و مولود رشيد نمي دهند. مرغ صحرا را همينكه در قفس مي كنند و حس مي كند كه آزادي را از او گرفته اند نغمه ي خوش را فراموش و اغلب به سكوت و خاموشي حزن آميزي به سر مي برد «همت» آن مرغ بلند پرواز در اسارت ماكياني مي شود. تحميلات ارغام آميز لطمه غير قابل جبراني وارد مي كند سبب ضعف نسل شده سرشت بندگي و مردگي به نژاد مي دهد مللي كه مورد تاخت و تاز بيگانگان و تطاول اين و آن بوده اعقابشان نيز از قدرت ابداع عاجز و از تطور و ابتكار دست كوتاهند گوئي خاك مرده بر سر آنها ريخته شده يا بيخته گرديده رشته ي ذلتشان كشيده تر است از عمر اين سخن:

كفي بك ذلا ان تعيش و ترغما

دولتي كه مقهور ديگري مي شود به همان اندازه كه آزادي را در بيرون از دست مي دهد بر حس بندگي خود در درون مي افزايد و همانقدر كه در تجديد حيات و تحصيل استقلال سست مي جنبد از حقوق حياتي خود محروم مي ماند تا بجائي كه حيات او به ممات منجر شود.

مرگي كه نكبتها و ننگها را از صفحه ي حيات آدمي بزدايد مرگي كه به پاي جان نثاري و همسري با انبياء باشد مرگي كه در راه مواسات با عظماء مصلحين پيش آيد مرگي كه در طريق نجات عالم و خلاصي امم باشد مرگي كه براي پراكندن خلق از پيرامون تبه كاري بيايد مردن نبوده منت و


احسانيست بر دوش انسان و آرزوي آزادگانست، چنين مرگي كه پس از خفتن انساني هزاران مولود رشيد بزايد و هر كدام جداگانه ضامن حيات ثانوي انسان باشد و دور ثاني را درخشنده تر از دور اولش بنمايد استقبال كردني است، اگر بخت ياري نمايد و مرگي چنين نصيب گردد زهي دولت و سعادت!



اگر كشت خواهد ترا روزگار

چه نيكوتر از مرگ در كارزار



امام آزادگان (ع) اين سخنان را به من گفت، رأي سديد و آراء صحيح آموخت. و از پافشاري خويشتن قوت اراده به من داد كه اين آراء سديد را با دل - يا- اراده ي فولادين و بازو - يا - تن روئين، تحكيم كنم نماياند كه آهن بر انسان مي پوشند تا به قوه ي لا يتناهي با مزاحمات مبارزه كند و رابطه ي خود را با اين آراء سديد محفوظ نگهدارد و به وسيله ي آن با نظامات محيط پيوسته دارد همان نظاماتي كه هندسه ي محمدي است براي امت اسلام، همان هندسه ي كه مهندس آن را به لباس حسين (ع) در خطبه ي بين راه در سر منزل بيضه آن سر منزل درخشنده مي نگريد همان نظاماتي كه خطه ي آن را خون حسين پرگار بود و مي فرمود - فانا احق من غير

حريت وجدان به من مي گفت: به بندگي تن در مي دهي پس نخست رابطه ات را با همه مبادي قطع كن سپس اين كار را تعقيب كن، نيروئي با محمد (ص) رابطه دارد كه طاهرش اسلحه ي آهن ولي از مغز اين اسلحه همان جوشش رحمتي آيد كه در جوشيدن چشمه ساران منظور است و در پخش نور و باران و سبزه زاران و سخت بيابان منظور است همان جوشش رحمتي كه از فيضان روح عمومي خيرات خيزد همان خبراتي كه از كلمه ي مختصر


امام (ع) - اذا مانوي خبرا - مي جوشد و انگيزش آن از جوشش رحمت و دلسوزي به ناتوان است.

تحكيم اين روابط با بازوي روئين و اراده سستي ناپذير لازم است و اگر بازوي آدمي خود از عهده برنيايد بايد آهن بر خود بپوشد تا جبران كند ولي بايد دانست بقدري كه قوه سر نيزه و اعمال قدرت براي اين آراء سديد لازمست و مقاومت با عوامل مسرت و مشقت خيز براي استحكام آنها نيكو و بموقع و خطير است. اعمال نيروي نظامي در غير راه آن، مضر و بي موقع و خطرناك است شجاعت كه عنصر لشگري را تشكيل مي دهد براي حفظ اراده يزداني و استحكام روابط انسان با عنايت لا يتناهي است، عنايت خداي يزدان و ارده ي رحمت او از منابع پر جوشش زمين زير پا و از دريچه ي فكر انسان و هم از وحي آسمان بر انسان فرو مي ريزد خداي نهان وحي خود را به توسط اين ظاهرات وجود از همه طرف مي فرستد [5] نيروي اسلام به عهده دارد كه همه را با هم پيوسته دارد و خود را با آنها پيوسته نمايد اين قوه بايد داراي فكري بس بزرگ باشد ادراكش رشيد بوده به بالاي جهان برسد حامل پيغام خدا بزمين باشد فكر او بايد فكر عموم باشد. قوه اي كه اين كار بزرگ را بعهده دارد بايد آهنين و روئين باشد حيات را در پاي اين نيت والا به چيزي نشمرد از ملذات مسرت بخش در پاي آن باز نگردد اراده ي او از مقاومت با جهاني سرنيزه و شمشير ناپسند از غوغا و هياهو و جنجال او را رعب


نگيرد و تمام مباني شجاعت را از قوه ي عضله و روحيه و راي سديد بكار برد.

خلاصه بايد پيكر روح محمدي باشد و شجاعت مقدسي در بنيه داشته باشد كه بتواند حامل فيضان روح محمد (ص) به جهان باشد. [6] .


سپاه ما در ميدانهاي بزرگ دنيا ميباليدند كه برخاسته اند تا ستمديدگان را آزاد كنند و ذليلان را بعز اسلام آشنا سازند.

انا بعثنا لنخرج الامم من ذل الاديان الي عز الاسلام

من حر را مي ستايم كه براي نمايندگي اين قوه والا و اين نظام محبوب يكتنه با جهاني سپاه و اسلحه و سرنيزه مرگبار برابري مي كند و نمي هراسد گوئي آهن روي آهن پوشيده از درون دل تا برون تن روئين است پيش افسري بوده براي پيشوائي نيروي هولناكي كه با آن قوه ي هدامه در هدم نظام اسلام بكوشد و در اين كار به بيش از هزار برابر قوه فردي خود فرماندهي مي كرده اينك مستشعر به خطاي خود شده زبوني را براي خود و خطري را براي امت اسلام احساس فرموده يكتنه به پرخاش آمده از تنهائي خود وحشت نمي كند. گوئي حامل همان روح بزرگ و ادراك بزرگ است و خود جسم بزرگيست يا - واحد مصغريست از آن جسم كل.

بفرماندهان امروز اسلام مي گويد: نظامي را وظيفه ي هست كه رابطه دارد با مغز دماغ نبوت و تشريع - رابطه دارد با قلب پر عطوفت سرشار - رابطه دارد با فيضان نهرهاي جاري، رابطه دارد با افكار تاباني كه در سر منزل درخشنده «بيضه» در آن خطابه حر مي شنيد و مي نيوشيد، رابطه دارد با شرف روح نظامي - آن روح نظامي كه عمل خود را همواره با مقصود نهائي از اعمال قوه و پوشيدن لباس نظام و استعمال آهن و آتش تطبيق مي دهد و معلوم مي دارد كه رساندن خير به ساير جهانيان است وگرنه چرا آهن: چرا آتش؟!!

گويد: اي افسران ارشد كه منتظر پيغام منيد هر تشكيلاتي كه به قوه ي شما افسران اين منظور را بر رعايا


و جهانيان تاريك كند و رابطه ها را قطع كند شرف نظامي شما را لكه دار كرده در اين صورت شما و مردم شما رو به زبوني مي رويد اگر چه در ظاهر نشان افسري به شما بدهند سردوشي ببخشند.

از قطع اين رابطه ها رخنه ها در حياة انسان وارد مي كنند كه شيطان به آدم وارد نكرد شيطان و آدم را بخوانيد معصيت آدم ابوالبشر فقط بي نظمي بود در داخل نفس راجع بانضباط فردي و راجع بحقوق بين خود و خدا فقط جنبه ي نفساني داشت به تحريك خفيفي از مداخله ي دشمني ضعيف و غير محسوس مخفي انجام گرفت كسي در جهان نبود كه معصيت آدم تأثيري در او داشته باشد ولي در جهان پر جمعيت كه هر تن در مختصر اقدام و پس و پيش رفتن تأثيري در روابط ديگران دارد روابط خود را با آنها و روابط آنها را با يكديگر و با خدا و با نظامات آسماني تيره مي كند يا روشن مي كند، زنجير به پاي مستمندان در بيرون و در خيال آنان مي نهد يا برمي گيرد با انبياء و مصلحين مواسات را تضمين مي كند مفارقت با مجرمين مي آرد، يا حوزه ي آنها را سرد و اينها را گرم مي كند در ميان اين جمعيت انبوه، يكتن با نشان افسري و لباس فعاليت در تمام افراد خود تأثير دارد - و نيز در ترغيب و پشت گرمي و اطمينان نفوس ديگران كه چشمشان بافسر و افتخارات آن مي افتد بي نهايت تأثير دارد.

آب را ديده ايد كه از تأثير نسيم جوشن به تن مي پوشد.

هر بيننده اي از ديدار رخسار نيكان و بدان اين چنين تحريك مي شود و از ديدار دليران حتي از استماع داستان دليران زره بر تن مي پوشد اگر در مظهر بيرون نپوشيده در سر روان و در گريبان مي پوشد.

هر كسي بعدد رشته هائي كه از يك نفس و نفوس به او بسته


و وابسته است و از حركت آنها به تكان مي آيند مسئولست، كمترين تأثير در نفوس كه اختلالي در انضباط داخلي آنها ايجاب كند يا بي نظمي در امور معيشت آنها احداث نمايد او را بسيه ي آدم ابوالبشر و هبوط از بهشت مبتلا مي كند و امت را در پرتگاه عميقي مي افكند، سران عالم هر روزي و بالاخص امروز بتكان دادن اين رشته ها در هر آني در هر زاويه ي صدها آدم ابوالبشر را با خود هبوط مي دهند و از بهشت سعادت به دركات شقاوت مي افكنند و سلب اختيارات و آزادي از افراد مي كنند و به همان نسبت بر اختيارات مافوق و نفوذ او مي افزايند.

علماء آئين نيز در رتبه ي خود تا چشمها بدانها است و آنها را با نشانهاي بارز برجسته در جبهه ي روحانيت مي نگرند در هر آن براي بي نظمي يا نظمي كه در نفوس ديگران ايجاد مي كنند بر انضباط نفوس يا بي انضباطي آنها مي افزايند هبوط از بهشت را و گاهي موجبات بهشت را تكرار مي كنند، هر نفي و اثبات يك تن صاحب منصب در سعادت و نيك بختي يك امتي يا افواجي يا دست كم يك نفسي بي تأثير نيست چشمهائي كه از دور و نزديك بنشانه هاي افسري دوخته مثلا نفوس كوفيان كه پرچمي را مي نگريستند كه اول بلا اول حركت كرد تحريكي در خاطر آنها داخل شده به مسابقت تشويق مي شدند خواه ناخواه به تأثيرات عميقي كه اين پرچم در فرد فرد نموده در تقويت دولتي و ضعيف كردن دولتي كمك شده بود كمترين اثرش آنكه رخنه ي در روحيه ي جمعيت شده رشته هاي قلبي با آل محمد ضعيف شده - با آل اميه تقويت شده، اشتباه محكمتر و يقين سست تر گرديده، و رخنه در انضباط داخلي نفساني مردم موجب بي نظمي در امور به بيرون گشته همچنانكه اختلال امور معيشت و ظواهر بيروني رخنه بانضباط داخلي نفساني


مي آورد گاهي حلقه ي امور چنان به هم پيوسته است كه تا سر حلقه را فرمانده تكان مي دهد زنجيروار همه ي معاش و معاد مردم تكان مي خورد.

افسران عالي كه اكثر ديدگان توده به آنها و به تماشاي آنها است گوئي قدم بر زمين نمي گذارند هر اقدام و متاركه آنها قدمي است بر زبر يك دريا شعور و هوش توده كه در تمايلات و عواطف و انحرافات آنها مؤثر است خاطرها از اثر آن به موج آمده و موجها متلاطم شده در فرمانبران خود جزر و مدي ايجاد مي كنند عواطف ديگران هم سيلاب وار به عقب آن روان مي شوند بنابراين آنان و شاهان در ثواب و گناه امت خود و امم ديگر تأثير دارند نامه ي رسول خدا (ص) به امپراطور روم «هراكليوس» اين بود: اسلم تسلم يؤتك الله اجرك مرتين و الا فعليك اثم الاكابر - اه - و خطابه پسرش پسر ارشدش هم اين بود كه من رأي سلطانا جائرا يعمل في عباد الله بالاثم و العدوان فلم يغير عليه الخ - وضع نظام دنيا امروز مي كوشد كه اراده را در افراد بكشد و استقلال راي را به نام «ديسيپلين» محو مي كنند كه در جنب مافوق بي اراده و بي بصيرت و ترسو و بالنسبه برعيت خشن و زبر و اهل تحكم بار آيند ولي به نظر آزادگان بايد نظام را به وضعي قرار دهند كه از بصيرت نظامي نكاهد بلكه بر بصيرت او بيافزايد و بواسطه ي تعليمي از مبادي قرآن به عقيده ي ما و از مبادي فلسفه ي اعلي در نظر افلاطون و مدينه ي فاضله بمافوق مطلق آشنا شوند و براي حفظ روابط آراء سديد اتخاذ كنند، آن آراء سديد را مافوق خود بشناسند تا در جنب آنها با هر قوه روبرو شوند مقاومت بكنند بواسطه ي همان مبادي علمي عالي بالنسبه بعموم خشونت آنها تعديل


شده تحكم آنها تبديل به پختگي گردد و صلابت سلحشوري بالنسبه برعيت مبداء و سرچشمه ي رحمت گردد از فعاليت آنها كارهاي يك تن حر آزاد ديده شود چون فعال ترين طبقات در سعادت و شقاوت مردم، نظام و مدرسه نظامست بايد افسران متخرجين آنجا آزادگان و نجيب زادگان باشند كه مردم از شرارت آنها زيان نبينند و آنها از قوه و قدرت خود سوء استفاده نكنند قوه نظام اگر مؤدب باشد زهي دولت وگرنه بزيان جامعه ي خود ختم مي شود.

حريت نظام - ساختمان روحي نظام - قوه ي نظام امروز بايد بيش از اينها مورد دقت قرار گيرد امروز اصرار به تربيت كوركورانه دارند، كشتن اراده را ركن تربيت نظام مي دانند تمنا دارند اين قوه را آلت شهوات ظالمانه ي خود كنند و كوركورانه بمقصد خود روان دارند ورنه اگر هدف آنها مانند مقصد انبياء آزادي جهان باشد اين مقصد با تربيت بنده و روح بندگي و استعباد انجام نمي گيرد.

انبياء و زادگان انبياء (ع) كه نظر عالي در استعمال آهن و اعمال نيرو دارند البته در هر سر منزلي آنها را به مبادي خود آگاه مي كنند و براي آنكه رشيد بار آيند آنها را آزاد مي گذارند در اين خطبه كه حر در پرتو آن واقع شده بود امام بعد از ذكر مبادي خود تذكر داد كه اصبتم رشدكم - ملت رشيد بايد در سايه تعليم رشيد بار آيد نه تحميل رشيد، انبياء بايد حريت به جنگجويان خود بدهند و قيد بندگي را از فكر آنها بردارند ابتدا آگاهشان كنند سپس در پرچمشان بنويسند «الموت و لا ذل الاستبعاد» رئيس و مافوق آنها را همان علم و آگاهي بروابط قرار دهند و اعتقاد بسود و زيان خلق را معدل آنها و ايمان به آراء سديدي كه بايد در هر حال نگهداري شود قوت استحكام


آنها قرار دهند - راز امام به گوش من مي گفت كسي كه در جمعيتي سر و سرور شد بايد بصيرتش كافي بدرك انحطاط و ارتقاء همه ي جمعيت بوده رشادتش وافي به تأمين شرافت آن جماعت و خودش باشد پس قوتي را ما شجاعت مي ناميم كه آراء متين اساسي را درباره ي هراسيدنيها و ناهراسيدنيها محفوظ نگهدارد و چنان به آنها تشبث داشته باشد كه به هر حال آن آراء را پيش ببرد حتي تا پاي ويراني كاخ تن (كشته شدن) و اين چنين قوه هر گاه در نفسي نشو نمايد كه تهذيب اساسي نداشته باشد آن را شجاعت غير قانوني مي ناميم. يعني زورمندي، تهور، استبداد، فرقي كه او با شجاع عدالت پيشه دارد آنست كه شجاع قانوني هر گاه ببيند كه خود خطا كرده تن به قصاص در مي دهد و در هنگام قصاص آرامش روح او به قياس كرامت اخلاقي او زياد است، تبعات اعمال خود را خود تحمل مي كند، مكافات كردار خويش را با گرسنگي و تشنگي و سرما و گرما و بااعتقاد به آنكه بجزاي عادلانه خود مي رسد بر خود هموار مي كند غضب او را وادار نمي كند كه در برابر آنكس كه او را به مكافات شكنجه مي دهد قيام كند در عين آنكه همينكه ببيند بظلم و عدوان سستي به او مي رسد اخگر خشمش براي انتقام فروزان شده خود را در برابر آئين عدالت سامان مي دهد و سخت ترين گرسنگي و سرما و مانند آن را در راه جهاد متحمل مي شود كه «يا فيروزي يا مرگ» [7] .


حر آن شجاع مؤدب گويد راز امام به گوش من مي گفت: باز مكرر بگويم كسي كه در جمعيتي سر و سرور شد بايد بصيرتش وافي بدرك انحطاط و ارتقاء آن جمعيت بوده رشادتش كافي به تأمين شرافت آن جماعت و خودش باشد چرا هشيار نيستي؟ من رأي سلطانا جائرا يعمل في عباد الله بالاثم و العدوان فلم يغير عليه - الخ.

گويد: چون وظيفه ي يك تن فرماندهي شجاع مؤدب را دانستم و روابط خود را با جهان و بد اختران فهميدم و از طرفي آزادگي را از دست نداده بود بتلافي كوشيدم براي تلافي اقداماتم موظف بودم به قدر سرايت عمل سوء از عمل نيكم تأثير بگيرم و تطوري در تمام اطوار خود و قوه ي تطوري در تابعين و شناسايان و نزديكان [8] و دوران


بدهم تا هر جا دسترس بود انقلابي بر پا كردم بشتاب و هياهو برئيس و مافوق پرخاش كردم به تبليغات و تحريكات همقطاران را هشيار كردم و بنكوهش و سرزنش از ترغيبات عملي قبل جبران كردم در راه اصلاح خرابيهاي نفوس با عجله غلغله و انقلابي در افكار و اطوار و مشاعر و ميول سپاهيان انداختم كوشيدم كه آن درياي شگرف را بلرزانم تا جماعت مردم در تطور هم همانقدر پيش روند كه در تدحور فرو رفته بودند سبب هبوط خود و آن جماعات كه سر رشته ي قلوب آنها بدست من بود من شده بودم سر حلقه ي آنها را من جنبانيده بودم هميشه هبوط هر فرد موجب هبوط جماعت محيط او و جماعت آيندگان بعد از او خواهد


گرديد بصاحب منصبان ارشد بگوئيد جنايات هر گاه اجتماعي شد بتلافي آن خدمتي بايد كه آن هم جنبه ي اجتماعي داشته باشد واقعا اگر توبه اين كار را عزلت و گوشه نشيني قرار مي داد چه مي شد؟ زيرا كه باعمال فردي و ورع انفرادي خرابيهاي اجتماعي جبران نخواهد شد.

كتاب حر پيام بكساني است كه اعمال اجتماعي در دست آنها است و در راس جامعه هستند به آنان مي گويد اي زعماء! اي امراء لشكر! اي نواب! اي شما كه هبوط جماعات مسبب از هبوط شما است بدون يك شجاعت ادبي بدون يك انقلاب كلي حال شما تغيير پذير نخواهد بود بدون توبه ي اجتماعي شما - قلوبي كه با شما رابطه دارد اصلاح نخواهد شد.

مگوئيد حسين (ع) در حال حاضر نيست كه ملجأ باشد حسين (ع) همان جبهه اي بود كه در آنجا قرآن و خاندان محمد (ص) بود اكنون هم همان جبهه حسين است حسين همانست كه در آن سخنان عالي مدفونست و توبه ي اجتماعي آنست كه تمام قواي خود را در راه زنده كردن اين دو بگماريد. پناهگاهي بهتر از اين نيست - در جبهه ي خلاف هم جز كارهائي كه عمر سعد مي كرد نبود كار آن جبهه همين بود كه آب را بر روي پائين دستها و زير دستها ببندند منابع خيرات عمومي را انحصار بطبقات عليا دهند صفاياي معيشت براي دسته ي رايگان ولي دسته ديگري را از حياة معمولي هم محروم گردانند. حريت را از افراد بردارند و يوغ بندگي بگردن آنها بگذارند

مرد حر آزاد در اين گونه جاها كارها دارد! گفتارها دارد! او مي گويد تا وضع يكتن از طبقات ضعيف يا اكثريت ضعفاء در فشار است وضع جبهه ي خلاف قرآن روشن و وضع


جبهه ي دولت قرآن در انتظار است تا سر حريت در نهاد شما موجود باشد مي توانيد از زير لگد و فشار بيگانگان هر چند شديد باشد و قوي باشند بدر آئيد البته ما زادگان آدميم و مي توانيم تطور داشته باشيم و ابتكار تازه بنمائيم هر چند حريت در امتي از بين رفته باشد باز عشق حريت در آنها هست و ابتكار زاده ي فكر حر است.

حر مي گويد: اي خواننده ي گرامي من نمي دانم تو در چه وضعي؟ و در چه جمعيتي حكمروا هستي؟ آيا وضع تو هم مثل حر است؟ و به مشكلات من گرفتاري؟ ولي مي دانم با هر گونه خطري مواجه و بهرگونه ناملايماتي محاط هستي، اگر حر و آزاد مردي و آبستن بمطامع ناروا نيستي نور ابتكار را به همراه داري و مي تواني نقشه اي را ابتكار كني - اگر نقشه ي من نقشه ي تو نباشد ابتكار همراه تو هست و مي گويد خود چه بايد بكني - آدمي از قوه ي تطور خود همواره در اولين سرحد از ابتكار است بفراخور عصر خود هر كس مي تواند مبتكر باشد سر آغاز فصل نوين و تدبير نوين در ترويج آئين رستگاري و دين خدا باشد آدم سلسله ي وجوديست كه هر فرد آن سر آغاز سلسله ايست از نو مي تواند با ابتكار وضعي سلسله ي خود را شروع كند اگر آزاد باشد حتما بتطور قادر است و ابتكار راه نجات مقدور اوست - اگر نام آدم را از من بپرسند من مي گويم خداوند تطور نه نطق - اگر از فلاسفه حد انسان را بخواهند گويند حيوان ناطق - اما اگر از من معرفي انسان را بكلمه ي جامع مانع بجويند يكي از اين دو لفظ را (متطور - مبتكر) مي گويم - مگر انساني كه آزادي او به استعباد متبدل شده باشد. لازمه ي استعباد عجز از تطور، عدم فرار از نكبت، بيچاره شدن از ابتكار است بنده كه طلسم اراده ي غيري بر او مسلط است تطور


خود را محال مي پندارد و اگر كسي بنده ي غير نيست و معهذا عاجز است بنده ي محيط است محيط او را تحت قيد كشيده اگر مزاحمت محيط هم نيست و معهذا ابتكار ندارد بناچار دچار تقليد است تلقينات پيشين سلطنتش قوي بوده و بيرون آمدن از حدود بقعه ي آن را خيال نمي كند اگر تلقينات پيشين هم در كار نيست و معهذا نور ابتكار در او خاموش است بناچار سايه عادات سابقه اعمال او را گرفته آثار نيات و ملكات بد، اعصاب و افكار او را تخدير نموده و اگر اينها هم در كار نباشد و با وجود اين از ابتكار بازمانده باشد بدست سرعت سير مكتسبه يا توهم ننگ گرفتار است خجلت مي كشد از كاري كه كرده بازگردد، رو درماندگي او را زنجير كرده مي برد و او را از تطور و حس به تطور باز داشته است وگرنه محال است انساني آزاد مطلق باشد كردار بد؛ آثار ملكات بد، افكار ناروا، سابقه عمل سوء، سايه ي عادت؛ عقايد كج، محيط سوء؛ سرعت سير مكتسبه؛ توهم ننگ بر او مسلط نباشد و معهذا از ابتكار عاجز باشد بلكه آدمي پس از همه ي اينها و تسلط همه اين عوامل گوناگون باز با اندكي دوري از ظروف تأثير اينها به آزادي خود بر مي گردد و از تطور راه مقاومت تازه اي بروي خود باز مي كند - و با هجوم همه ي اين عوامل زندان بان به ملك خويشتن اقتداري دارد كه از عهده برمي آيد برگردد و ميول و غرائز و جهازات را هم آهنگ خود كند اين عوامل باضافه يكدسته عوامل مرگبار مهيب محيط بر حر رياحي بود و باز او آن اقتدار عجيب را بروز داد اين اثر اقتدار نفساني است و كار اين اقتدار امر مختصري نيست اگر دشمن اين قوه را از كار نيندازد بيمي از آن نيست كه خرمن انساني بباد فناء برود اگر اين اقتدار نفساني بحال خود باقي باشد بآني كه از آن استفاده كند تمام


اين مؤثرات را با طول فعاليتشان جواب مي گويد.

خطري كه هست از اينجا است كه انسان بواسطه استرسال و نسيان خود را به تصرف محيط سوء مي دهد و محيط سوء او را اندك اندك تسليم بيگانگان مي كند آنان نيز وي را رو به هبوط مي برند و به تدريج دشمن نفوذ خود را عميقتر مي كند تا در حياة داخلي نقطه ي زنده ي اريحيت و قوه ي حس سرفرازي را از داخل مي گيرند و همينكه دشمن اين قوه را بيكار كرد كار آدمي به بندگي و استعباد مي رسد اريحيت او رفته، تطور او مطلقا مشكل مي شود دشمن وسايل اقتدار بيرون را هم مي گيرد او را به حبس منابع عمومي و بيچارگي مطلق مي كشد تا بناچار بنده گردد مرغ همت آن بلند پرواز ماكيان اهلي مي شود زاده جديد و مولود رشيد نمي دهد.

حر بهر يك از افسران بزرگ اسلامي؛ صاحب منصبان و زعماء ايمان همي خطاب دارد كه شما و امت در گلوگاه مرگيد، چرا از مرگ مي ترسيد؟ مگر ننگي از استعباد و كشتن حس سرفرازي و مرگي از گرفتن منابع عمومي بدتر هست، فداكاري و كشته شدن اگر مرگست، بندگي به اين وضع مرگها است - فرصتي دان كه ز لب تا بدهان اين همه نيست.

يك شجاعت ادبي مي خواهد كه گريبان خود را از دست اين مؤثرات برهانيد؛ خجلت و رو درماندگي و سرعت سير مكتسبه را كنار نهيد مگر شما را بتنويم مغناطيسي خوابانده اند؟ كه ذات خود را فراموش كرده و نام خود را عوض كرده ايد شغل و كار و قدرت را برخلاف تعبير مي كنيد. اعصاب در تحت اختيار نفس ديگري درآمده «خواب هيبنوتيزم اعصاب را در تحت اختيار نفس


تازه در مي آورد.

هله اي بخت مردد! شما انقلابي بپا كنيد تا بتوانيد وضع بد را منقلب كنيد - خود را منقلب كنيد تا ارزش قوه ي نظامي، نظامي مؤدب را بيابيد و لايق باشيد وظيفه يكتن فرمانده محمدي را (ص) انجام دهيد و در خور آن باشيد كه از ابر رحمت سيراب شويد، تا روح بندگي و رويه بندگي در كار است منابع عمومي بدست بيگانگان است امت ضعيف شما را دست از منابع حياتي كوتاه است و تا از فقد قدرت شما و عدم ابتكار شما حال مجتمع اسلامي بدينسان است عذاب خدا بر شما حتمي است.

قدرت يكتن نظامي مؤدب يكتن فرمانده شجاع اينست كه هواهاي شرارت آميز؛ منفعتهاي سفلگي خيز را هر ساعت بخواهد بتواند از خود بريزد - اين فرمانده غضوب معرفي مي كند كه يكتن سرباز اسلامي بايد مهيمن بر نفس خويشتن و بر هوي و هوس و بر عموم حيثيات باشد حكومت او بر نفس بتواند مطامع نفساني و ترفيعات اعتباري را در هم خرد كند؛ اراده ي او قاهر بر ملاحظات باشد با اراده قوي بتواند نفع بي شرفي را دور بريزد مالك بر خويشتن بوده نفس را از شرارت باز گيرد و بهمان نسبت آزاد بوده از بندگي ديگران سرباز زند دشمن بهر اندازه در داخله ي نفس آزادي انسان را به هم زند به همان اندازه دائره ي تصرف انساني را در مرز سرحدي ملك او محدود مي كند و بعكس هم چنين است هر گاه بيرون را بر آدم بشوراند رخنه در انضباط داخلي نموده داخله نفس را مشوش مي نمايد هرگاه شما را به سهل انگاري در حدي از حدود نظامنامه ي الهي در بيرون وادارد البته تشويشي در خاطر شما احداث مي كند و از مشوش كردن نفس در سرحدات داخله رخنه نموده خود نفس را براي سلب باقي اختيارات استخدام


مي كند و هر اندازه در داخل روحيه شما را به بندگي نزديكتر كند در بيرون هم فراخناي متصرفي را به مضيقه تبديل مي نمايد گناه آدم ابوالبشر كه جنبه فردي داشت و فقط بي نظمي در انضباط نفس بود آدم را از جهاني به جهاني منتقل كرد از بهشت بزمين آورد چندين نواحي را از قبيل محبوبيت، مسجوديت؛ علم، و. و. از او گرفت شيطان خود ضعيف بود تصرفش در آدم نيز ضعف بود وسائل دستاويزش نيز ضعيف بود اساسا شيطان به همانقدر كه پنهان و ناديدني است ضعيف است، قدرت او و علم او هم ضعيف است و بهمين نسبت هم كم نفوذ است بهمان نسبت كه يك تن آدم عادي در جامعه اي كم نفوذتر از يك فرمانده كل قواست به نسبت بيشتري شيطان خود بخود ضعيف تر از آن آدم عادي است مثلا قواي آدم عادي را اگر تنزل بدهيد باندازه ي كه علمش از زيادي ضعف ناديدني قدرتش ناديدني تدبيرش ناديدني گردد آن علم و قدرت و تدبير در آن نقطه ي اجتماع و حالت غير مرئي بودن همان شيطانست. نخهاي ضعيفي را فرض كنيد كه هر چه رو بسر رشته مي روند ضعيف تر مي شوند تا در آخرين نقطه سر رشته هاي آن؛ نقطه لا يري يا گره ي لاغري تشكيل مي دهند آن گره ي لاغر، آن نقطه ي ضعيف بمثل سر فساد و شيطان آدم است اين چنين دشمن ضعيف چه تأثيري مي توانست در آدم بكند جز گناه صغيره بلكه صغيره هم نه ترك اولي و بس - ولي دلخوش نبايد بود كه او خود ضعيف است «انگل ها» را ديده ايد كه تخم و بذر نمايان ندارد ولي همينكه بدرخت آويخت اندك اندك نمايان تر شده قويتر و مؤثرتر خواهد گرديد شيطان نيز همين كه بآدم آويخت و وجود محسوس بخود گرفت جنبه ي


عملي و وجود نمايان مي بايد و سپس بكثرت اولاد آدم و آميختگي روابط رشته هائي بدست او مي آيد و همينكه رشته ها به يكدگر دست انداختند شيطان دست آويز قوي مي بايد و از رابطه هاي زيادي كه بالضروره بين افراد موجود مي شود راه دسترسي او زيادتر و قويتر مي شود هر رابطه اي دستاويزيست بحدي كه فردي گاهي تأثير عميقي در روابط عموم مي نمايد و برجستگان يك جامعه به نسبت مضاعف جامعه را تحت تأثير مي گيرند و رخنه هائي در جامعه باز مي كنند كه آسان آسان بهم نمي آيد و اعقاب و آيندگان هم از تأثير خرابي آنها ايمن نمي مانند گذشته از خرابي ديگران كه خود به نسبت مضاعفي در تحكيم خطر مي كوشند و شيطان نيز نافذتر مي گردد و عوامل ديگري هم به علاوه از رخنه شيطنت از دوران سلف بخلف منتقل شده - آثار وراثت - تقليد سوء - تلقينات بي حقيقت، رقابت قبائل و امم - خونريزي هاي پيشين - بد آموزيهاي واگير - سابقه هاي كينه، مزاحمتهاي تنگناي دنيا - فكر تأمين آتيه - تهوسات اميال غرائز پست كه همه زنجير وار بهم پيوسته و اتصال بسر رشته فساد «شيطان» دارند - اينها همه به مرور زمان مضاعف شده دستاويزهاي شيطان گرديده اند سر از اين زنجيرها بر تافتن و گسستن اين سلسله ها مشكل است

«وين محالست كه تعبير به مشكل برود»

مسيح در درسي مي فرمود: مدينه و زندگاني در آن بمثابه ي ابري «يعني اسفنج كه جسم متخلخلي است و در حمامها استعمال مي كنند» است كه گناه را به خود مي كشد ظاهر او آلوده نيست ولي داخل او پر است از چرك و آب كثيف - حواريون گفتند پس در شهر چسان بايد زندگي كرد؟ فرمود چونان سپاهي دليري كه بر در قلعه ي به پاسباني آن قلعه كمر بسته و دشمن از هر سو پيرامون قلعه


را دارد جوياي رخنه ي بدرونست و از داخله ي آن دژ نيز اطميناني نيست دژ نشينان هر دم شورش مي كنند و با دشمن بيروني همدست مي شوند ان جندي مسلح بدو گونه مهاجم محاطست و به دفاع مكلف براي او خواب جايز نيست اين پاسبان بايد خواب نداشته باشد يك چشم به بيرون، يك چشم به درون داشته يك گوش به صداهاي شورشيان داخلي و ديگري به هياهوي غوغائيان خارجي داشته باشد - او اگر يكقدم بي جا بگذارد فتنه اي تحريك مي شود و خاموش كردن آن فتنه او را صد قدم از ايمني دور مي كند و اگر يكقدم دير بجنبد صد رخنه رخ مي دهد



هر زماني صد بصر مي بايدت

هر بصر را صد نظر مي بايدت



مختصر كلام - نفوذ بيگانه كمش كم زيادش زياد در امور نفساني فردي يا جماعتي نسبت مستقيمي با پريشاني امور خارج دارد: آدم كه بيش از نمونه ي ضعيفي از گناه «ترك اولي» نداشت براي تلافي آن بيقرار بود. فقط آفت اندكي در داخله نفس رخنه كرده بود ولي آگاهش كردند كه همين آفت اندك كم كم همه ي هستي ترا باد فناء مي دهد به گناه اندك ابوالبشر آن درجه شكنج عرياني و سقوط از نظر و هبوط از معالي را به او چشاندند و بيش از استحقاق به او نماياندند تا آدم بداند كه با بي نظمي هيچ خواجگي در آدم نمي ماند عمدا آدم را از همه چيز عريان نموده و جز يك نقطه كه در اصلاح كارها حتمي است براي او باقي نگذاردند كه به آن چيزها مطمئن نباشد و از آن يك نقطه «توبه» غافل نباشد گويا به غير اين وسيله يعني برهنه كردن او و گرفتن ساير مزايا هشيار باهميت اين يك نقطه و بي تأثيري ساير امور نمي گرديد. در هنگام اصلاح ماشيني كه يك قسمت او خراب شده باشد قطعات ديگر را نيز با


پيچهاي آنها از هم مي گسلند و بكنار مي افكنند - به عضوي كه آفت مي رسد و درد مي گيرد تمام عضوها متوجه مي شوند و تا هنگامي كه آن عضو درد مي كند آنها از كار خود بيكار مي شوند و مقصد عمده مي شود و ديگر اعضاء در قبض و بسط خود تابع اجازه او مي شوند يك تن كه در دودمان مريض شود تا سختي حال او ديگران را به خود متوجه مي كند ديگران اعتبار خود را تابع نيكي و بدي حال او مي دانند همچنين يك تن از اعضاء خانواده گناهكار هم بايد ساير اعتبارات خود را از نظر دور افكند و چنان فرض كند كه نه مال دارد و نه علم و نه اعتبار و ساير جهات را بر خود تاريك كند در تاريكي بنشيند كه چشمش به آنها مشغول نباشد فقط نقطه سياه گناه را بنگرد امت گناهكار نيز بجهات ديگري كه واجد است مغرور نباشد دول نيز توجه خود را بهر نقطه اي مي كنند كه معرض ويراني است به مرزي كه معرض تعدي است.

آدم از هبوط بزمين خود را بوضعي ديد كه از وحشت خود را باخت از خرمن خرمن هستي فقط يك حبه براي او باقي مانده بود آنچه در بهشت داشت گذاشت - هبوط از بهشت از هر جهت و از همه جهت بود نه تنها لباس بهشتي را از تن او باز گرفتند به همين نسبت همه چيز را گرفتند فقط تطور يعني قابليت تطور - از طوري بطور ديگر گرديدن را براي او گذاشتند

1- علوم علم الاسماء يا ازدياد او رفت يا اقلا كاري نكرد كه در بهشتش باقي گذارند

2- مقرب حضرت بودن نيز كاري نكرد كه او را به مقام خود بازدارند

3- مسجود ملائك بودن و همنشيني آنها نيز كاري نكرد كه دولت را باز دارد بلكه سجده تبديل شد بكناره


گيري و بي اعتنائي.

4- لباس بهشتي، شكوه مظاهر، حيثيت او را ابقاء نكرد بلكه لباس را از تن او كندند.

5- قامت موزون؛ تناسب اندام؛ اعتدال مزاج نتوانست پايه ي دولت را نگهدارد نتوانست عدم توازن روحي را اصلاح نمايد جوانان زيبا و خوش قد و قامت زيادند كه به اخلاق بد گرفتارند و دولت پدر را از دست مي دهند.

حر مي گويد: از گرفتن همه ي موهوبات آدم و ابقاء قابليت تطور من فهميدم كه با وجود گناه بايد به تطور كوشيد كه توبه علاجي از آن گناه بكند هيچيك از مواهب ديگر كار را اصلاح نمي كند در ابوالبشر آن تجريد شديد آن اهباط و اعمال انحطاط آميز براي اين بود كه بفهمانند آنچه غير از توبه در آدم هست همگي لباس انسان و پوشش بيرون اوست و سر ذات آدمي نيست سر ذات انسان همان قابليت تطور اوست - آنچه ديگران در تحديدات آدم گويند كاملا درست نيست و گرچه از وجهه ي صحيح باشد.

1- نطق را كه در حد انسان گفته اند بيان و تفكر را كه در تصوير انسان نهاده اند نمي توان آنها را صرفا حقيقت آدمي دانست با آنكه در حد انسان هستند سر ذات انسان نيستند.

2- ثروت زي و لباس و قامت و اتزان قوا و اعضاء كه در حدود آدم ديده مي شود آنها نيز در حدود انسان هست و نيست.

3- جهت جامعيت بين صورة حق و خلق را كه امتياز آدم شمرده اند [9] تا درجه ي اين هم درست هست و نيست


هيچيك از اينها اصل آدميت نيستند فقط نمايشات سر ذات انسانند همگي بتاراج مي روند و فص جامع ذات انسان بحال خود باقي است اين نهايت خوشبختي انسان است كه يك حبه تنها «قابليت تطور» از هستي او بماند و از آن يكدانه تمام آنچه از خرمنش بباد فنا رفته باز آيد آنچه مبارك آن شاهكار عجيب همان حس به توبه، عمل توبه - تطور است. توبه تطوريست از جنبه ي به جنبه ي از پهلوئي به پهلوئي بازگشتي است از جنبه خلاف به سوي حق و به جهان حقيقت. توبه و تطور از خرمن هستي آدم يك حبه بيش نبود ولي قدرت بي منتهائي در اين نقطه نهفته بود آدم به وسيله ي آن و به اقتدار آن كارها كرد.

1- علومي را كه از دست داده بود اعاده داد با اين فرق كه معارف نوين او از تلقي كلمات شروع شد و بمانند اطفال كه به تدريج سخن مي آموزند آدم به تلقي كلمات شروع كرد و معارف را از اين سر آغاز باز گردانيد.


2- قرب جوار دربار الهي را كه منشأ مقدرة بود از اثر توبه و محبوبيت توبه كاران بازگردانيد اقتدار محبوبيت را يافت كه از همه ي اقتدارها برتر است.

3- ملك بهشت را نيز بوسيله ي همين مقدرة بازگردانيد با اين فرق كه ملك او در آغاز ملك بود و اينك تملك و تدريجي است سخن كوتاه هر چه را بعلم بسيط سابقا داشت اينك به علم مركب باز يافت.

پدر همه چيز را از بركت توبه و تطور باز پس گرفت و از دنيا رفت تركه او فقط براي اولاد ماند به ميراث


نمي توانست تمام دارائي علمي و خلقي و وهبي خود را براي اولاد بگذارد او نيز بجاي همه اينها تنها همين فص نهفته «قابليت تطور و حس توبه» را براي اولاد خود به ميراث گذاشت بدان اميد كه مواريث را به وسيله آن يكي پس از ديگري باز خواهند گرفت و حقا زاده ي آدم اگر حريت خود را از دست نداده باشد مي تواند بواسطه ي اقتدار آن در دنيا و عقبي بر تن و روان خود پرند و پرنيان و صفات و سجاياي انسان بيارايد لباس بهشتيها را بدانسان كه داني بخود بگيرد حر در كوي شهيدان گويد من سر خط پدر ابوالبشر را چنين قرائت كردم راز دل پدر


را فهميدم فهميدم هر كه را اين حبه ي پر بركب «دانه ي آزادي» در ملك باشد هر چند از خرمن هستي او چيزي باقي نمانده باشد بشرط آنكه از اين بقعه ي مبارك استفاده كند و اقتدار بر تحول را در مجراي عمل بگذارد داراي موهبتهاي بي پايان خواهد شد و خداوند هستي شگرف بي كران خواهد بود.

گرفتن همه چيز و باقي گذاردن توبه و تطور رمزي است از آنكه اولاد آدم تا از خطه ي آزادي در تطور و آزادي در تغيير وضع بيرون نرفته باشند از ذنوب ظلمت خيز و ريختن بال و پر بر آنها باكي نيست و نبايد از آنها مايوس بود تا اين حبه مبارك بهشتي براي زرع نوين به همراه است. نبايد افسوس خورد كه از ملك پدر جدا شده ايم به همين حبه مبارك بهشتي بهشت مجدد احداث مي گردد در نهايت بدبختي به همين كه از تطور استفاده كرده خود را تغيير دهد يكسره كتاب سجل خودر ا عوض مي كند چون تغيير وضع را بدست خود او داده اند و نام آن را توبه و تطور نهاده اند


با هجوم همه گونه آفات و يغما و تاراج تا قدرت بر تطور دارد سرمايه ي دارد و سوابق سوء غرائزيست، سرشت حيواني تحميلات دربارها، هيچكدام قدرت بر تطور را از او نمي گيرد و با وجود آن حيازت ارث پدر و تجديد تملك بهشت مانعي ندارد عمده اقتدار آدمي قابليت تطور او است و بواسطه ي آن خود را بعد از گمشدن باز مي يابد و بعد از نابود شدن بود مي كند آدمي بواسطه ي توبه كه يك نوع تطوري است قدرتي حتي براي باز آوردن روحيه دارد.

آدم بعد از هبوط بزمين خود را باخت و همينكه به تحول و امكان تطور هشيار شد بتملك خويشتن اميدوار گشت بايجاد خويشتن پرداخت عجب مداريد كه ايجاد خويشتن را نسبت به آدم داديم زيرا مجموع عقيده و رأي و عزيمت و اراده روح و روان انسان را تشكيل مي دهد و همينها خود انسانست و اينها همگي خود و تغييرشان به قبضه قدرت انسان


است، ازاتر تغيير خويش خود را به اخلاق ديگر موجود مي كند و آزادي در تغيير ذات و لوازم ذات از اثر اين حس شريف است يعني حس به توبه و تطور كه نقطه ي لا يري و سر پنهان و سرشت ذات انسان است خدا هنگام سرشت گل آدم اين سر پنهان را در گل آدم نهفته بود و بمانند آنكه خديوي نهفته از انظار انگشتر خاص خود را به همراه ملك زاده نمايد دست غيب آمد و در خمير آدم چيز مرموزي نهاد ملائكه در هنگام اخراج از بهشت بگمان خود او را عريان كردند همه چيز را از او گرفتند ولي از آن سر پنهان كه به همراه داشت در غفلت بودند آدم هنگام خروج ديد كه از آن خرمن خرمن هستي جز آن شيي ء مرموز چيزي به همراه او باقي نمانده سروشي تو گوئي بگوشش گفت: «اين سر مرموز بداد تو مي رسد اين راز را داشته باش اگر خود را هم گم كردي آن را گم مكن كه به آن خود را مجددا خواهي يافت» آن چيز مرموز بسي بي نشان است البته قدرت بر تطور نقش مخصوص نشان داري ندارد، تطور قدرتيست براي مقاومت با هجمات حوادث گوناگون، گذاشته شده كه در برابر هر گونه فشاري راهي به كوچه ي آزادي باز كند و براي برابري با هر گونه عوامل تعريه ابتكاري كند و توبه لازم را اختراع نمايد البته بايد نقش مخصوصي نداشته باشد محدود به تعين خاصي نباشد، عائق هر گونه كه باشد و پيش آيد آزادي او را نابود نكرده و محدود ننمايد و قدرة او را از بين نبرد تا راه تازه اي را بروي شخص باز كند بايد نقش آن بخط مبهمي بنوشته باشد قيمت آن در ابهام آنست بواسطه ي ابهامش در تمام سلسله ي حوادث نيازي به علاج ديگري غير از آن نباشد و نيافتد.

آدم سلسله وجوديست كه هر فرد آن از نو مورد


هجوم حوادثي است نو بنو كه غير مشابه با ابتلائات گذشتگان است. بايد براي مقاومت با آنها ابتكارات نوين نمايد و همانطور كه حوادث بمرور زمان تغيير مي پذيرد انسان هم از اثر قوه تطور خود براي مقاومت با آنها همواره در ابتكارات تازه ايست گناه و ابتلائات چون يكسان نيست تطور و قابليت تحول نيز محدود به نقشي مخصوص نبوده خطه روشن يكنواختي ندارد قابل معلوم شدن و معلوم كردن براي غير ذات كبريائي نيست در آفرينش آدم همينكه ملائكه مصلحت ايجاد آدم خونريز و فتنه خيز را پرسيدند جواب آمد. اني اعلم ما لا تعلمون.

گناه امم همگي بسان گناه آدم نبود بلكه امت موسي مبتلا بذلت عبوديت فرعونيان مصر و رعب از جنگجويان شاهان ارض فلسطين بودند تطور و توبه آنها همان بود كه از ذل زبوني برهند و به قدرت استقلال باز آيند يد بيضاء موسي آنها را دستگيري كرد و به وسيله ي يد بيضاء دست آنها را به آنها نشان داد، به آنها ارائه داد كه اگر از خواب هيبنوتيزم كه كابوس وار بروي اعصاب و اعضاي شما تسلط يافته و به شما القاء كرده كه شما را دست نيست تا برابر دشمن بدر آيد برخيزيد و دست از آستين بدر آريد زبوني را از خود دور كنيد و از آن ذلت كه بسان خوي بر آنان چيره شده بدر آئيد موسي بارائه يد بيضاء و بنفير حماسه خيز شيپور و دميدن انتم شعب الله همم را بيدار كرد بسر فرازي آشنا كرد توبه اجتماعي آموخت اين شعور حماسه خيز اين تشويقات و القائات در مدت طولاني بر آنها مسلط بود تا عكس العملي پيدا كرد و كار آنها بتجبر و بي رحمي كشيد گناه تازه اي در اجتماع رخ داد دم مسيحائي براي تحول دادن آنها لازم


بود بر آنان دميد تا نرمشان كند كه در مستمندان نيز خداي را بنگرند و سپس تواضع مسيحائي از يك طرف و خوارق عجيب آن از طرفي ديگر حيرتي براي جهان آورد در هنگام فجر اسلام حيرت بر جهان زور آور شده بود و پراكندگي نيز تار و پود جهان را به باد مي داد، طور اخير عالم پيش آمد به هدايت نور خاتم (ص) بشر به حقايق آشنا شد و از حيرت بيرون آمد و براي آنكه تاج افتخاري براي هميشه به سر داشته باشد وحدتي يافت و اطاعت اولوالامري آموخت ولي از آنجا كه گناهان تازه بتازه و نو بنو رخ مي نمايد و بشر فصل ذاتي خود را ببرهه پس از برهه از دست مي دهد اطاعت اولوالامر بوضع حزن آوري كشيد تحجر بر امت اسلام زور آور شد اطاعت كلمه ي شد كه امراء سوء از آن سوء استفاده كردند سپاه را به آن رام كرده آن را مانند اسلحه بكار مي بردند نيروي اسلام اطاعت مي كرد اما نه از اولوالامر بلكه از هر كس خود را به لباس آن مي آراست هر چند صورت محضي باشد بر ضد حقيقت بايستد اين وضع جگر خراش از لشكري گرفته تا رعايا تعميم يافت و مفهوم حقيقي خود را از دست داده منقلب به اخضاع شد بسر پنجه ي اخضاع عبقريت را از رعاياي اسلام گرفت و آن را به زبوني و انحطاط تبديل كرد سپاه اسلام كه بايد قواي ايمان باشد بانحطاطي رسيده بود كه به هر پرتگاهي او را پرتاب مي كردند سرازير مي شد خواجگان عالم بندگان اشراف شدند تكيه بحكم ناروا دادند.

(كانوا علي شفا جرف هار فانهار به في نار جهنم)

توبه اين امت اين بود كه از اتكاء به حكم ناروا بازگردند تا بجاي صورت اسلام بحقائق مقررات اسلامي كاميباب گردند و بجاي صنم پرستي در سايه ي طوبي درآيند به مردم مملكت اتوبي شبيه شوند براي تعليم اين توبه و


تطور نور خدا از مشعل حجاز تاييد امام - واحد عصر، فرد ابتكار - بقدرت خدا داد از جا برخاست تا عبقريت رعاياي اسلام و نيروي اسلام را به آنها مجددا باز دهد - و كوشيد تا كشته شد نور ابتكار و تطور خاموش شد، حريت و آزادگي بتحجر رو آورد حر رياحي هم در خاموش كردن اين نور به شركت وا داشته شد مي بايد گناه او بي علاج باشد سرمايه ابدي را براي نفوس تضييع كرده بود بكشتن امام نور توبه و ابتكار را خفه كرده بود ولي توبه خود او نيز انقلابي بود و ابتكاري بود از سنخ تطور و ابراز مقدرة. بحركت دفعي شديد خود چراغهائي را در خاطرها روشن كرد و همي در آينده هم روشن مي كند آن آزاد مرد پاي سخن امام ايستادگي كرده و مي كند سخن امام همين بود كه تكيه بحكم ناروا پرتگاهي را ماند كه عبور كاروان از حوالي گودال شكست خورده اش حتما كاروان را به پرتگاه مي افكند. مكنيد! با هر قوه اي خود را كنار بكشيد هر چه از شما بماند بازيافتي است اگر تن و روان نماند دست كم ايمان بماند.اگر دشمن يك ناحيه را اندكي آفت زده كرد شما هر گاه بدرمان آن نقطه خرابي نكوشيد دارائي هاي ديگر را نيز از خود ندانيد گناهكار هستيهاي ديگر خود را نبايد ببيند بايد فقط همان نقطه ي سياه را ببينند و بس اگر فداكاري در پاي فضيلت و ايمان نكنيد و با تمام نيرو تا آخرين نفس با دشمن مبارزه نكنيد دشمن پس از كشتن مبادي فضيلت در شما رخنه به حيات مادي شما نيز هم مي كند و به منابع حياة مادي هم دست مي اندازد شما را رو به بندگي مي برد از حيات عمومي هم محروم مي سازد كار معاويه با مصريان در آن روز و با آل پيمبر در امروز همان زخمه تاريست كه آخرين نغمه آن اين جمله است: «انتم خول يزيد» دشمن تعديات خود را به تدريج


از ايمان كه تاج سر روح و روان است تا به آخرين رمق حياتي شما مي كشاند آخرين رمق حياتي همان است كه به طفيل منابع عمومي اداره مي شود آن را هم از شما مضايقه مي كنند تا ببندگي تن در دهيد پست ترين طبقات حيات حياتي است كه محضا بتبع منابع عمومي اداره مي شود و فوق آن مدارجي است عالي و اعلا. فشار جبار و بيگانه همجوار اگر روح آزادگي و اريحيت را در شما كشت هيچيك از مدارج حياة را براي شما باقي نمي گذارد با آنكه شما افسران اسلام كه تربيت ديني و رشادت ذاتي را با غيرت غرائز مادري با همدگر جمع داريد بايد قانع بحياة طبيعي نباشيد شما ميبايد تاجوران فضيلت و عدل باشيد كسي بهره مند از حياتست كه وجود او فرياد مي زند (الموت و لا ذل الاستبعاد) نزد ما مرگ آري ولي ننگ بندگي و خواري استعبادنه - سخن امام همين بود كه در خطبه بين راه فرمود همان بود كه در نقل اشعار آن انصاري نازنين فرمود. همان بود كه در كوي نيكنامي كربلا فرمود اكر اين صدا را دشمن از بام شما ضعيف بشنود هيچ حدي از حياة را براي شما باقي نمي گذارد سخن سالار شهيدان اينها بود حر با آزادگي پاي اينها ايستادگي كرد و بعد از وفات هم در آرامگاهش نشسته تا بما ايستادگي بياموزد.

حر در آن روز انقلابي در دلها افكند انقلاب حر كارها بكند حر خوش بازگشت اقبال هم باو روي آورد چراغ توبه و تطور در خاطرها روشن گرديد در توبه خود آرام ننشست در گوشه ي نخزيد انقلابي تا آنجا كه نفسش مي رسيد برانگيخت قولا و عملا به همگي آموخت كه شما نظاميان رشيد آينده در هر مملكتي اسلامي كه هستيد. در حوزه هاي ايراني، عربي، تركي نبايد در مقابل تحميلات سنگين خاضع شويد و آزادگي خود را از دست بدهيد حر پاي سخن


امام جانفشاني كرد حسين امام آزادي گفت: معيشت با مذلت از حيات پست هم پست تر است جوانمردي كه مادرش با شير خود سجيه ي صحيحي و خون پاكي از آزادگي به او داده بر سر اين راه كشته مي شود مادران بايد اين سر بنهفته را در نهاد مردان بوديعت بنهند و مديران دانشگاه و پدران نبايد حريت عقل را در اولاد خود بكشند - و ان جاهداك علي ان تشرك - فلا تطعهما.

حر بما ها و بزعماء ايمان مي گويد: اكنون كه با گناه عريان و برهنه تان كرده اند نبايد خود را بدست خواب يا چيزهائي كه از خواب بدتر است بدهيد بايد به عجله تمامتر و بمدد وجدان پاك از اين خواب تنويم مغناطيسي برخيزيد از برهنگي و عرياني و خروج از حدود عزت و حريم قرب ترس داشته باشيد و بالاخره آزاد منشي خود را اعلان دهيد از قابليت تطور دري بروي توبه باز كنيد و با گناهكاري به خلعتها و موهبتهاي خدا داد ديگر متكي نباشيد آنها براي شما نخواهد ماند مقاومت با عوامل سوء را شروع كنيد از قضيه پدر پير آدم هشيار شويد عمدا خود را از چيزهاي ديگر هم عريان فرض كنيد و جز يك دريچه كه توبه باشد بروي خود باز مدانيد آيا حس نمي كنيد كه مطابق با نظامات آسماني و مسجود ملايك شدن نمي گذارد كه كشته ي شما پوسيده شود مرور زمان و انقلابات جهان كشتگان راه حقيقت را خاك نمي كند بلكه همي آنها را برومندتر و نيرومندتر مي نمايد به تمام وجدان زنده شويد به يك حركت انقلابي معقولانه مي توانيد از طوري به طور ديگر درآئيد و خود را به جهان ديگر برسانيد

چنانكه جهان بديده ي ديگر به شما بنگرد. بهر حالي كنون هستيد در سر مفصل دو راهي هستيد كه يا از مضيقه به فراخنا از خواري به ارجمندي مي رويد يا از سر حد آزادگي


رو به بندگي و بردگي داريد هر چند دير بجنبيد نفوذ دشمن در شما محسوستر و از آزادگي شما كاسته گردد از استقلال روحي محروم تر گرديد و از تضييقات بيروني در چنبر فشار ديگر رويد.

سيد آزادگان اميرمؤمنان (ع) گاهي بفغان گاهي دليرانه مي گفت: من مكن عدوه ليهشم عظمه و يعرق جلده فضعيف ماضمت عليه جوانح صدره. انت فكن ذاك و اما انا فدون ذلك ضرب بالمشرفية - الخ.

ترجمه: هر كسي دشمن را تمكين دهد كه استخوان او را در هم خرد كند و پوستش را بكند عضوي از او ضعيف بوده كه ميان صندوق سينه اش نهاده اند. تو پس آن باش و اما من پيش از آن كه كار به اينجا بكشد شمشير هندي را خسته مي كنم شرف شمشير را حفظ مي كنم.

دل داشته باشيد خود را منقلب كنيد تا ارزش قوه نظامي را بيابيد انقلاب شما كارها مي كند!

آزادگاني كه به جمعيت دشمن خود را نباخته و از كثرت مقهور نشده گول نخورده از تشخيص عاجز نبوده و براي عملي كردن تشخيص خود ترسو و عاجز نباشند پيشرو بشر خواهند شد و در هر فرصتي شده در تهييج نهاد و تغيير افراد كار خود را مي كنند دور را تحول مي دهند فكر را عوض مي كنند ملائك را به سجده مي آورند از پيشروي اينان بشر از دور حجري تا دوره ي آهن و برق پيش رفته و از وحشيت تا دور عدالت هم خواهد رفت.

به همان دو حبه اي كه آدم از بهشت آورد (تطور و ابتكار) روي زمين را سبز مي كنند ديگران اگر موانعي بر ايشان باشد از قبيل ترس: خود باختگي، آشفتگي فكر،


پريشاني نظم كه فرصتي به آنها ندهد تا از پي اين هوشمندان برخيزد ناچار پس از بخود آمدن بر خواهند خواست، زادگان اينان از هر نژادي باشند و هر چه باشند دير يا زود برخيزند. شيعيان بلا ديده كوفه از فشار و اختناق دشمن مقتدر سرپوشي بر همم و سدي بر افكارشان نهاده بود و وهم و خيال هم آن را صد چندان مضاعف نشان داده بود غرائز سفلي نيز راهي براي منادي فضيلت در مملكت دل نگذاشته بود در آن چهار ديوار محاصره بانگي به دوستان نمي رسيد كار حر آن شخصيت عجيب آن زاده ي آدم مخزن قوه ي تطور همان كار انقلاب خيز سبب سر شكاف شدن فكرها، آزاد شدن همم از حب حيات داني سركوبي غرائز سفلي شد. در مغز شيعيان كوفه هشياري داد نهيبي زد! كه گله وار از حوالي گودال شكست خورده مرويد كه منتهي به پرتگاه عميقي مي شود دور رويد كه اگر فرو افتيد خود را با همه چيز تسليم بفنا كرده ايد



چاه است و راه و ديده ي بينا و آفتاب

تا آدمي نگاه كند پيش پاي خويش



فكر در شيعيان بهوش آمد، غرائز عليا نيز به پشتيباني برخاست صداي حر رياحي را از كوي شهيدان نيك شنيدند و شنيدند كه گاهي بلند و گاهي به آرامي مي گويد توبه ي انقلابي من؛ من پاكباخته را جزو نيكبختان كرد و آن نگين مرموز كه بهمراه من بود بهمراه هر حر آزاد هست همان خط تطور بود كه مرا از ميان لشگر تيره بخت بدر آورد و بكوي شهيدان آورد همانكه براي پدرم آدم دولت رفته را باز آورد ما خفتگان اين كوي حدود حقيقت را به شما باز نموديم، حدود وظيفه نظامي را نيز تعليم كرديم روابط شما را با جهانيان باز گفتيم تا شما نيز


آزاد شويد ما بدان اميد در اين كوي خوابيده ايم كه شما خود باختگان مسلمين در برابر بيگانگان درس آزادگي از ما بگيريد و در كوي نيكنامي با امضا «انت حر في الدنيا» بخوابيد تا ديگران كه بديار ما بگذرند اين نغمه را از خاك كوي شهيدان بشنوند كه همي بگوش آيد: «اي رهگذر از ما بمحمديهاي هم كيش ما بگو ما در اين خاك خفته ايم كه به قرآن و به خاندان محمد وفادار باشيم ما مردگان نئيم ما زندگان ابديم بدان اميد با شما سخن داريم كه سخنوران شما تا بداستان ما سخن مي سرايند در شرح راز ما همين دو كلمه - آزادي، تطور - بسرايند. در تشريح فصل آدميت غير از اين دو كلمه نياورند: و به اولاد نونهال اسلامي و بخود و اولاد خود بفهمانند كه آدمي شريف است تا تطور و ابتكار در كارش باشد شرف نظامي بايد مانند شرف ما كهنگي نيابد».

حر مي گويد: غلغله ي شما زندگان نبايد از صورت عميق ما افتادگان كمتر باشد - هان اي افسران باشرف، رتبه هاي ما و برتر از ما از همان منبع لياقتي برخاسته كه با شما نيز هست آن قابليت در اختيار شماست هر چند محاط به دشمن باشيد و مرگ از هر سو ببارد در اختيار شماست نه در اختيار دشمن از فشار مترسيد هر چند در محاصره چهار ديواري از آهن و فولاد باشيد و زمين و زمان با شما بجنگد فشار بد نيست. فشار نور برق را به جهش در مي آورد، فشار قوه را آتشين مي كند - السعادة بنت المصائب - هر قومي در هر حدي از پستي باشند در موقع فشار تحريك مي شوند سريست كه خدا براي نجات در امم نهاده كه در موقع مزاحمت به هيجان مي آيند. روباه آنها شير مي شود. و از اثر آن دولت به آنها بر مي گردد، اقبال به فرمان آنها مي شود. به تطور و توبه محبوب خدا مي گردند. خانه ي آنها سامان مي گيرد آن


قوه اي كه ساماني براي آنها باز مي آورد همان توبه و تطور است خداي دادار از دستگيري خود دست نگهداشته بتطور شما نگاه مي كند و منتظر اقبال شماست اي اقبال با شما! برگرديد هر چند پيشواي فساد هم بوده ايد راه بر خدا تنگ نيست - بسر صبر ترا او بسر صدر نشاند. انصاف را تا مردم جهان امروز اسلام - به كوي شهيدان نگذرند نتوانند از دنيا امضاء بگيرند كه ما آزاديم. لقب پر افتخار آزادگي را بكشته غرقه بخون مي توان داد (حسين هم به كشته حر رياحي داد) و به زندگان بي خبر از فداكاري نمي توان هله اي شنونده ي گرامي (!) حر از كوي آزادگي پيامها داد! خبرها فرستاد (!) امام هم بر بالين كشته اش خطي خونين كه او مي نوشت امضاء مي كرد اين خطها را قبلا امام خود در خون او نوشته بود با قلم سخن براي اشخاصي كه از كوي آزادگي گذر دارند پيغام فرستاد كه در قدرت آدمي است كه از زير لگد و فشارهاي بيگانگان بدر آيد هر چند فشار قوي باشد و بيگانگان قوي باشند از زير بار سنگين گناه برخيزد هر چند به سنگيني كوه باشد و به يك حركت خود را از طوري به طوري ديگر آرد كه از فشار آزاد گردد و تحميل نپذيرد. گويد: «كار من هبوط آدم را تجديد كرد ولي رجوع من راز دل مرا و حدود حقيقي آدميت را بازگو كرد. فص آدمي را در پيام من بخوانيد و بس».

كارهاي آدم در اولاد او كه از او ريشه دارند تكرار مي شود بدانسان كه در دانه هاي گندم قوا و خصائص دانه ي نخستين آنها تكرار مي شود آدميزاده بي گناه نمي ماند مگر استثناء ولي از اصلاح خود مايوس نبايدش بود گناه براي هر كسي بنوبه ي خود تجديد مي شود ولي غافل


مباشيد كه قوه اي! در آدمي هست كه جبران مي كند ولي خطباء اسلامي نيز بدانند كه فعليت هر قوه بفعاليت مربي وابسته است چيزي كه هست روح مربي پنهان و نهفته آميخته است با فعاليتي كه از شنوندگان قابل در تأثير خود بروز مي كند، گويند افلاطون افلاطون بود؛ اما اگر باستادي مانند سقراط بر نخورده بود و در زمان او به دنيا نيامده بود آيا به اين بزرگي بود؟ پيري از يونان سيفاليس به سقراط گفت: من نيز سخن پهلوان آتن تيموكليس را مي گويم - به او گفتند شهرت تو مستند به كفايت شخصي تو نبوده مستند به جنبه نژادي تو است. گفت: من تصديق دارم كه اگر آتني نبودم به اين آوازه نبودم ولي تو هم اگر آتني مي شدي تيموتكليس نمي شدي.

هر چند حر برازنده بود اما در پرتوي واقع شد.

شما اي مربيان اسلام كاري كنيد كه حسين و تنها حسين سخنگوي مجامع گردد، از قابليت و ناقابليت مردم سخن مرانيد، احرار در ميان مردم زيادند اما تا سايبان سخن بر سر آنها سايه نيافكند برومند نخواهند شد و تا سر و سروري مانند حسين براي مردم هست بسقراط محتاج نيست.

حسين سر آمد تغيير دهندگان اوضاع ظلم است «و انا احق من غير» حسين بهتر از همه كس معرفي مي كند كه ظالم كيست؟ «من رأي سلطانا الخ» حسين بهر قائم بر حق مي گويد: «نفسي مع انفسكم و اهلي مع اهليكم» و بهر زنده دلي مي گويد: لكم في اسوة حسنة - بكوشش كنندگان در تغيير ظلم مي گويد: اصبتم رشدكم - سخن كوتاه؛ دوره ي نهضت حسين را با جمله ي القاءات و تعليمات پر شورش به گوش احرار زنده كنيد و به سخن روشن و


قلم پاك خون حسين را با مردم نزديك كنيد تا مراحلي چند به همراه فكر آنها پا بپا بيايد و رشادت را از قوه به فعليت آرد و از نهاد پنهان روان، تا پيكر بيرون بر آنان زره بر زره و آهن بر آهن بپوشد.

در مراحلي كه حر به همراه امام دوشادوش مي آمد و در ظاهر ارتباطي در بين نبود يك سايبان ناديدني از خطب و مقالات و جديت و اقدامات امام مانند چتري از بال ملائك با فكر حر و به همراه او و بر سر او بود. فداكاري او از باب صدفه و اتفاق نبود و از قابليت و صلاح او بتنهائي هم نبود برخوردهاي او را با پايان فداكاري او قطعاتي غير مرتبط بهم مدانيد، هر سابقي بلاحق و لا حق بسابق مانند سلسله و زنجير پيوسته است و هميشه حركات بدن تابع حركات روح و حركات روح تابع تحريكات است شما محركي براي جنبش دادن عالم از حسين و از منطق هاي آتش فشان او و اصحابش نخواهيد يافت، سردار آتن ثيموستكليس معروف و شهيد يونان سقراط فيلسوف هر چند بزرگ بودند اما در فكر و در رشادت، آنها و همه شهداء كوچكتر از خفتگان كوي حسين سالار شهيدانند و تمام فداكاريهاي اخلاقي از مقالات امام مستفاد مي شود شما اينها را به گوش احرار القاء كنيد و بگذاريد و بگذريد طوفانهاي انقلاب خواهد آمد، خيالات را ويران مي كند و افكار پست را زير و زبر مي نمايد، آن روز آنها را با حسين آشنا مي كنند.

آزادگان همه وليد و زاده ي آزادگي اويند گرچه در آغاز او يك واحد بود ولي در مآل هزاران هزار خواهد بود حر اين راز را شنيد كه بكوي شهيدان رفت مطمئن باش در اين دوره ي نهضت از بذري كه او افشاند تنها


در قطعه كوفه هزاران آدم چون حر برخاست كه آدم وش استفاده از بقعه ي آزادي كردند - توبه كاراني پس از دور اول برخاستند چندين هزاران تن حركت كردند؛ شبي كه چهار هزار تن از آنان بكوي شهيدان رسيدند، شبي بود پر ستاره از اشك چشم كه بر خاك شهيدان مي ريخت - اينان سوخته دلاني از شيعيان بلا ديده بودند كه بسرداري سليمان بن صرد خزاعي پس از سه سال دست از جان شسته و تصميم مرگ گرفته به قصد خونخواهي امام شهيد با لباس فداكاري به جنگ پسر زياد بحوالي موصل بعين الورده مي رفتند بديار كوي شهيدان شبي پس از كوچيدن از كوفه گذر كردند زمزمه توبه دراي كاروانشان بود تو گفتي به بدرقه حر از عقب آمده و در خاك آرامگاه حر آب از ديدگان مي پاشيديد. ناله ي شبانه شان تا صبح حركت همي گفت: «اي حر! ما و تو ميزبانان حسين بوديم اما تو حقيقي و ما مجازي. تو راست و ما دروغ. تو اول و ما ثاني. تو پيشقدم و ما از پي روان. تو رفتي و ما از پي آمديم نك ما مي رويم تا كي از عقب ما آيد و كي آيد؟ به سال نكشيد كه پس از آنها به همراه سردار «مختار» هزاران هزار كوفيان تحريك شده دشمن بد كنش را از بين برداشتند - و هر چه زمان پيش رفت دائره ي توبه و برگشت جهان به سمت حسين وسيعتر گرديد تا امروز كه جهان، جهانيان را خصوص مسلمين را به كوي شهادت نزديك مي كند و به سوي حسين سالار شهيدان بر مي گرداند حتي جماعت برادران اهل سنت ما، اندك اندك هشيار شده كه مسلمين را بايد كه امروز فداكاري كنند و به بدرقه كاروان گذشتگان شهداء روان شوند به آرامگاه شهيدان آمده تربت شهيدان را ببويند - براي مسلمين روزي


فرا مي رسد كه همه به توبه و قابليت تطور آگاه شوند ببينند كه پاكباخته اي بواسطه همين نگين مرموز داراي آن همه اعتبار شد خود باختگان مسلمين از آدم ثاني درس آزادگي بگيرند و با امضاء «انت حر في الدنيا و سعيد في الاخره» در كوي نيكنامان و شهيدان بميرند يا در آن ديار بگذرند و از تربت شهيدان بشنوند كه همي گويد: «اي رهگذر از ما به محمديهاي همكيش ما بگو ما در اين خاك خفته ايم كه به قرآن و به خاندان محمد وفادار باشيم.»


(موسي است در طور سيناء؟ يا حسين در عرفات؟)

الهي ان اختلاف تدبيرك و سرعة طوآء مقاديرك قد منعا عبادك العارفين بك عن السكون الي عطاء او اليأس منك في بلاء (سبط شهيد روحي فداه)


پاورقي

[1] فلما صرع. وقف عليه الحسين عليه‏السلام و قال له: انت کما سمتک امک الحر حر في الدنيا و سعيد في الاخره - اه -

امام زين العابدين (ع) در تعقيب اين کلام سخن پدر را بعدها دنبال کرده فرمود:



لنعم الحر حر بني رياح

صبور عند مختلف الرماح



فيارب اضفه في الجنان

و زوجه مع الحور الملاح - اه -



هر چند گويند: امام شهيد «ارواحنا فداه» خود سروده، ما در بخش چهارم سخني در اين باره مي‏گوئيم. و بهر حال پذيرائي اين چنين آزادگان را همه کس مهيا و هر خاطري آرزومند است. جا دارد که حسين بفرمايد خدايا حر مهمان من بود تو از او پذيرائي کن. اه.

[2] کلمه‏ي بن که به معني پايه‏ي ديوار ساختمانست در پايه‏ي هر ساختمان استعمال مي‏شود مانند بن دندان - خون آباء - اصل نژاد - که مي‏گويند بي‏بيخ و بن و گاهي استعمال مي‏شود در هر امر جدي که در پاي آن ايستادگي بشود بنابراين هر معني چه آزادي خواهي و چه غير آن هرگاه مبدئي از ريشه تربيت خانوادگي داشته باشد که اعصاب از آغاز متاثر به آن بوده البته صورت جد بخود خواهد گرفت تا پاي خون در آن ايستادگي مي‏شود عارضي و تقليدي نيست که به آساني زوال پذيرد گواهي امام را بر سر نعش حر به حريت و آزادگي مادري او هر چند بسرشت و خوي مادرزادي يا به معني خوي طبيعي تفسير کنيم باز اشعار دارد به آنکه سعادت و نکبت عمرانه سرچشمه از دامن مادر و تربيت بيت مي‏گيرد حقا اگر پدر و مادر بخواهند فرزندانشان اسير نباشند و آزاد منش بار آيند بايد آنها را از تاريکيها نترسانند و بالقاء نام جن و غول و ديو شاخدار اعصاب و دماغ طفل خود را متأثر نکنند که بعدها هيولاي مهيب مخوفي براي هميشه اعصاب آنها را فشار دهد، همينکه قيافه بدي در نسوج اعصاب به يادگار ماند نمي‏توانند مقدرتي از خود بروز دهند نام گذاري طفل، افسانه‏هائي که بگوش طفل مي‏خورد، تأثيري در ترفيع همت و هوس بلند پروازي و در شکستن بال همت و سر افکندگي طفل دارد هر چند بطور ضعيف و خفيف باشد، امر اسلام بانتخاب نام نيکو براي اولاد از آنست که نام القاء مستمريست بگوش از دوست و دشمن، گاهي سبب احساس نفس بترفع قدر خويش و بسر فرازي است و گاهي در اعصاب فشاري مي‏آورد امام (ع) در سر نعش حر در آن جمله کوتاه آشکار کرد که بايد مادر و سجيه مادر اين سر ناگفتني را در خون اولاد خود بنهد تا مقدرة باو بدهد که در آينده مرد آينده گردد فکر و بدن هر دو در آغاز خردند و در آينده بزرگ، نام طفل و القاءات اولي در خاطر طفل هر چند در آن هنگام خرد است ولي به تناسب بزرگ مي‏شود و کار بزرگ مي‏کند پدر و مادر نبايد بتمنيات خود بر عقل طفل تحميلاتي بکنند که حريت عقل او را تحديد کنند، در خون حر اين آزادگي اصلي موجود بود که توانست معجزآسا برهد و گرنه کو آن نفسيتي که بتواند از ميان سر نيزه‏هاي محيط بر او و قدرت محيط سوء و سرعت سير مکتسبه، سابقه سوء، مطامع شيرين، برهد و يأس حس توبه را از او نگيرد در برابر عوامل محيط اقتدار نفسي برايش باقي بماند.

اين همه هنروري آثار حريت بود سبط شهيد ارواحنا فداه که در قربانگاه ياران فرمود «کما سمتک امک» خواست به ما بفهماند از اين خاتمه نيک متعجب مباشيد مبداء آن را بشناسيد مبداء اين رشادت و اقتدار و ادب همان آزاد منشي بود که حر از شير مادر و دامن مادر و سجيه مادر به همراه آورده داشت و از دوران عهد مادري به دوران کربلا رسيد مادر نامي بر سر او گذارد و خيالي به او داد طفل ضميرش هم همدوش با خود او بزرگ شد البته آنکس که مبدأش حريت باشد خاتمه‏اش بهشت خواهد بود از مبدأ حريت او بود که عقل و همت و اقتدار و مبادي ديگري براي او فراهم بود و در سطح بلندي بود که سخنان امام را از آسمان مي‏شنيد.

[3] در طبيعت بشر فرار از ننگ برابر فرار از مرگ است در خاطر اشراف گريز از ننگ مؤثرتر از هر گونه عاملي است در اين باره مطلق انسان از اشرافند شرافت دوستند در زمان ما (1362 ه) در شهر ما - طهران - کلمه‏اي در ميان بانوان القاء شد که از چوب قانون بيشتر مؤثر بود بخصوص در مزاج حساس بانوان با کلمه‏ي «امل» حس شرافت جوئي بانوان را تحريک مي‏کردند و آنان را از حوزه‏ي آداب و مقررات آئين بيرون مي‏کردند بلکه حرمان اشراف از مواسات، از تواضع، از خدمت به هم نوع، از مجامع و مساجد بيشتر همان بتو هم ننگست - علماء تربيت بايد مجمعي بسان فرهنگستان تأسيس کنند و براي سوق به تربيت از اينگونه چوبهاي بي‏صدا استفاده کنند - صاحبنظري از رفقاء (حسين مزيني - ادامه الله - معتقد بود که همين يک کلمه‏ي امام که فرمود: در کشته شدن ننگي نيست. حر را آزاد کرد، فکر او را آسوده کرد، مماشات حر با عبيدالله بيشتر از اين ملاحظه بوده که مبادا از مزاحمت عبيدالله گرفتار ننگي شود اينک راحت شد.

[4] محيط بطور کلي بسيار مقتدر است و مقتدرتر از همه انواع آن محيط دربار شاهانست که القا آت پياپي و شکوه مظهر، نفسيات درباريان را تبديل مي‏کند.

در تنويم مغناطيسي ذات شخص تحليل رفته فراموش مي‏شود، نام عوض مي‏شود نفسيت ثانوي مي‏آيد نفوذ آل معاويه و آل زياد اگر اين کار را با اسلاميان نکرده بود چگونه کارهاي (نرن) وحشي از آنها سر مي‏زد

سلوک معاويه با مصريان در اخضاع نفوس نمونه از محيط سوء و سلطان سوء است براي نمونه واقعه‏اي را که صحت آن معلومست در زير ذکر مي‏کنيم:

طبري از سليمان بازگو کرده گويد: نزد عبدالله بن فليح اين حديث را خواندم که عمرو عاص با همراهان خود از اهالي مصر بشام ورود کردند عمروعاص به همراهان سپرده گفت: زماني که بر پسر هند «معاويه» وارد شديد در نظر بگيريد بر او سلام بنام خلافت ندهيد که در ديده‏ي او بزرگ آييد هر چه بتوانيد در تحقير او بکوشيد. معاويه نيز بپرده دار خود گفت بگمانم پسر نابغه اهميت مرا در نظر اين قوم کوچک کرده من پسر نابغه را مي‏شناسم شما واردين مصر را ابتداء براي ورود تواضع بياموزيد و مؤدب کنيد و تا مي‏توانيد آنها را زير و زبر نمائيد بوجهي که هنگام ورود بر من از هر يک نيم جاني مانده باشد چنين کردند. در اثر آن چه شد؟! گويد نخستين مردي از مصريان که او را «ابن‏الخياط» مي‏ناميدند بر معاويه داخل شد چون زهر چشمي از او گرفته بودند بمحضي که چشمش به معاويه افتاد گفت: السلام عليک يا رسول الله - و بقيه‏ي آن قوم نيز پياپي آمده همينطور سلام دادند. چون بيرون رفتند عمرو عاص به آنها گفت: خدايتان لعنت کناد، من شما را نهي کردم که مبادا به عنوان امارت به او سلام دهيد شما به عنوان نبوت سلام داديد - اه

شما براي آنکه از قرآن مجيد قدرت محيط سوء را دريابيد درس زندان يوسف را با زندانيان باز جوئيد - دو تن از ملازمان سلطان را در زندان آوردند «و دخل معه السجن فتيان» آنان از يوسف تعبير خوابي خواستند يک تن از آنان خواب ديده بود که انگور مي‏فشرد آن ديگري ديده بود که طبقي نان بر مغز دارد مرغان با منقار از آن مي‏ربايند يوسف فرمود پيش از آنکه به زندانيان غذا بدهند من تعبير خواب شما را خواهم گفت اما قبلا مسلک مرا و راه و روش مرا بدانيد بعد به تعبير برسيد يوسف صديق (ع) از آن پس در پنج آيه به آنها درس توحيد القاء فرموده مسئولشان را عقب انداخت. در توضيح توحيد اصراري نموده چنين فرمود: که شما جز او آنچه مي‏پرستيد خودتان آن نام را بر آن نهاده‏ايد نه آنکه حکومت حقيقي داشته باشد حکم فقط و فقط بدست خداست، مقدرات همه از ناحيه‏ي او است. امر او اين است که جز او را نپرستيد آئين درست همين است وليکن بيشتر مردم درست آگاه نيستند - اه -

گويند نقل سخن به توحيد به سبب حب توحيد است که انبياء در آن بي‏تابند - من مي‏گويم راست است که انبياء در حب توحيد بي‏تابند اما حب شديد در آنها اجازه نمي‏دهد که اتزان و نظم امور را مراعات نفرمايند و سخن را بدون جهت از جائي بجائي نقل دهند و راست است که بت و بت پرست در مصر زياد بودند، از قبيل ابوالهول، کاوآپيس، خود فراعنه، ولي سخن از آنها به ميان آوردن بواسطه‏ي نکته ديگريست به نظر من نقل سخن براي جهتي است که تا اندازه‏ي از خود آيات فهميده مي‏شود.

يوسف (ع) از مطالعه حال آنها در زندان خود باختگي عجيبي ديد، آفت نفوذ و سيطره را بر روان آنها احساس فرمود بوجهي که از اثر آن در آنها نور آزادي را خاموش ديد حس به توبه نمي‏کنند. فکر و ذکرشان يکسره راجع بترضيه سلطان است. از تأثير محيط سوء اقتدار نفساني خود را به کلي از دست داده‏اند بندگي در آنان بسرحد خوي رسيده از القاءات مترامي که طبعا در دربارها هسته در داخله‏ي نفس آنها خيالات زنجيري شده مسلسل بر دست و پاي آنان زده شده در زندان هم خواب و خيال آنان را فرا گرفته سخنانشان همه به ياد خدمت بسلطان و آئين خدمت به اين و آنست مي‏نشينند و بر مي‏خيزند و همي مذاکره از علل رنجش سلطان و ملازمان سلطان دارند همي تشث باين و آن را به يکديگر القاء مي‏کنند. اقتدار نفسي از دست رفته. التجاء به قوه‏ي مقتدر الهي نيز فراموششان شده. يوسف (ع) افسوس مي‏خورد که دو تن چنان اسير شده‏اند که پابند خيال حتي درگاه زندان هم به پايشان بند است با آنکه بايد بد سلوکي خلق قهرا روي انسان را به آفريدگار کند ولي اينا بسان مستسبع اينک هم پابند از آنها برداشته نيست. يوسف از مشاهده‏ي اين حال و شنيدن خواب حتم کرد که هولي بسان خواب هيبنوتيزم بر آنها مسلط است. از طلسم آن بيرون نتوانند آمد. دو زنداني همنشين او اگر بدين نسق باشند براي هميشه دربندند اگرچه بعد از مردن هم باشد. اين جهان زندانش ديري نمي‏کشد ولي اگر از اين بند گران بيرون نيايند بزنداني مي‏روند که ابدي است. درباريان سلطان را هر گاه از رعب خيال چنان پر شد که حتي روز درماندگي و راندگي نيز به فکر سلطان و در خيال و در خواب و بيداري، در همه حال به فکر ملازمت سلطان و ملازمان باشند در هنگام مردن هم اين خيال به همراه آنان هست نمي‏ميرد و در هر برزخي به همراه مي‏رود چنانکه خيال اين قيد و بند سحرآميز از بزمها، حضورها، جشنها تا زندان آمده در اين حال نکبت زدگي فلاکت بار. در اين بيغوله دست از سر آنها باز نداشته در قبر هم همچنين مي‏رود در برزخ و برازخ هم دست بر نمي‏دارد تا آنها را به زندان ابد بسپارد. يوسف پدري کرد و در آن حال که از سلطان رانده‏اند دلسوزي کرده فرمود: به فکر مقتدر ديگري باشيد من و خاندان پدرم چون خود را دربند ديگران نکرده‏ايم آزاديم - اي همنشينان عزيز زندان من شما هم يوسفيد چرا در چاه بمانيد اگر از بند گران زندان بدرآئيد کار اين زندان ديري نمي‏کشد عمرش به سر مي‏آيد خواب شما را پيش از آنکه غذا به زندانيان ندهند من تعبير مي‏کنم شتاب مورزيد الان رسيدگي به حال شوربختي شما مهمتر از آنست بايد شما پيش از خروج از اين زندان به سخنان من باز به اقتدار نفسي خود برگرديد و براي آزاد شدن بقوه‏ي مقتدر علي الاطلاق ملتجي شويد.



رو به بتخانه مرو پند برهمن مشنو

بت پرستي مکن اين ملک خدائي دارد



در اسلام از آن روز که خلافت به وضع بت پرستي امپراطوري درآمد اين در جهنم بروي رعاياي اسلام و سپاهي باز شد. براي هيئت دولت نصيب مستکبرين و براي توده‏ي رعيت نصيب مستضعفين اين دو نيم محنت جهنم و جهنميان منقسم شد از قضيه‏ي معاويه حديث مفصل بخوانيد.

[5] خطبه‏ي بيضه و پيغام پيمبر (ص) مشتمل همين مضامين بود فرمود: ان هؤلاء القوم قد استأثروا بالفي‏ء - تا - و انا احق من غير - ما بزرگي امام را در سعه‏ي نظرش مي‏نگريم که وسعت معنايش جهان را فرا مي‏گيرد نه در پيکر مقدسش که در چند وجب جا مي‏گنجد.

[6] از مضمون خطبه‏اي که حر در پرتو آن واقع شد غفلت مکنيد که خلاصه‏ي پيام پيغمبر (ص) و شرح روحيه‏ي حسين (ع) و اشعه‏ي رخسار معنوي او و شارح مقصد بلند اوست اشعه‏ي آن که صداي آسماني بود در صفحه‏ي ادراک آن سردار بلند همت منعکس شد که آن صدا را در ميدان کربلا بلند کرد و بنام خطبه‏ي حر در جبهه‏ي جنگ کربلا ديديد - پيکر روح محمد همان حسين است که راز دل پيمبر را بازگو مي‏کند - نويسنده‏ي بي‏فکري در کتابي که بنام الحسين از مصر منتشر کرده يک باب کتاب را به احاديثي تخصيص داده که حسين (ع) از جدش روايت کرده و در آن باب جز يکي دو حديث نياورده آن حديث هم همين کلمه‏ي مختصري است که هر کس را مصيبتي رسيد هرگاه متذکر آن گردد وبگويد انا لله و انا اليه راجعون - خدا ثواب آن مصيبت را مجددا به او مي‏دهد - سپس خود اجتهادي در باب عزاداري امام (ع) کرده گويد: ما هم بايد در عزاداري حضرت او به همين حديث عمل کنيم و فقط بگوئيم. انا لله و انا اليه راجعون - اه -

اين مردگان گويا پيغام حسين را از زبان پيغمبر در اين خطبه نشنيده‏اند با آنکه از آرامگاه قبر، حسين با تن خسته و کوبيده همي‏گويد بايد در تحت لواي اسم من شما جهاني را پر غوغاء کنيد تا ستمگر را بلرزانيد و کاخش را ويران کنيد و سازمان آن را به انقلاب اصلاحي تغيير دهيد براي هميشه من پيشواي تغيير دهندگانم - لکم في اسوة حسنة - بدنبال نام من بيائيد و جهان را بر ستمگران تاريک کنيد، اگر کشته شديد، دست کم، بد نامي آنان در کشتن ابرار آنها را بلرزاند - به نظر من صداي انبياء که عالم را لرزانيده و مي‏لرزاند از ناي اين خطبه بلند است، بلند گوي کوي شهيدان به نظر من همين خطبه است - من صاحب نظران را به تفکر در اين قطعات نوراني و جمله‏هاي آتشين آن دعوت مي‏کنم تا اندازه‏اي که معتقدم آواز محمد (ص) که جهان گنجايش آن را ندارد در اين چند جمله‏ي مختصر از حنجر پاک آزادي خواه حسين (ع) به جهان مي‏رسد.

[7] هر گاه بضاعت نفوس، پاسباني به اين متانت نداشته باشد بدان ماند که اندوخته‏هاي هنگفتي از زر و جواهرات در خانه بي‏در و صندوق سر گشاده و مملکت بي‏سپاه نهاده باشد، راهزنان هرگاه و بيگاه بخواهند بتوانند آنها را برد و بالحقيقه صاحب آن را داراي ثروتي نبايد گفت، تکوين اين شجاعت بسي مشکل است - رجوع بديباچه جلد اول ص ز - تا - ف).

[8] براي حر در پاره‏ي کتب پسري به نام «بکير» و غلامي ضبط کرده‏اند - از کتاب جوهر الثمين تاليف شيخ حسين بن علي بغدادي که در تاريخ - 1019 - تاليف شده روايت شده از امام صادق ابوعبدالله (ع) روايت کرده که فرمود: همينکه حر بن يزيد جواب مهاجر بن اوس را داد بتوسن نهيب داد و بهر دو پا مهميز به اسب زد و اشاره به پسرش «بکير» کرد که در پي من باش - تا آنجا که امام فرمود: خدا توبه‏ي ترا مي‏پذيرد - گويد امام فرمود اين پسر کيست. گفت زاده‏ي من است فرمود، خدا جزاي خير از من به شما بدهد - تا بعد از خطابه دفاعيه حر - گويد: پدر با وضع دلاوري به پسر فرمان حمله داده گفت: حمله کن بر اين قوم «بارک الله فيک» که من نيز در پي توام: پسر رشيدش پس از آنکه دست و پاي امام را بوسيده توديع نمود حمله کرد. پدرش از او تشکر و از خدا شکرگذاري مي‏نمود که ما را از ميان قوم ظالمين برآورده تطهير کرد. پسر در حمله‏ي خود کشتاري کرد و سپس پيش پدر مراجعت کرده آب طلبيد پدر گفت: صبر و شکيبائي آر، برگرد - وي مجددا فرمان حمله گرفت حمله کرد تا شهيد افتاد حر بکشته‏ي او نظر کرده مي‏گفت: خدا را حمد که بر تو منت نهاده شهيد پيش روي امام خود شدي و در کوي شهيدان آرميدي - اه -

ذکر اين پسر در تواريخ که قبل از چهارصد هجري نوشته شده نيست و دقايقي نيز دارد که محتاج برسيدگي است - بهرحال از تأمل در وضع جنگ روز عاشوراء در قسمت يکشب و روز عاشوراء اين مطالب تا اندازه‏اي روشن مي‏شود - اما راجع به غلام حر - در مناقب گويد - و روايت شده که سپس غلامي از حر به مبارزه بيرون آمده همي‏گفت: البحر من ضربي و طعني يصطلي - اه -

ولي محشي در هامش آن ذکر کرده که پاره‏ي دگر او را بحسين نسبت داده و احتمال تحريف مي‏رود - و محدث قمي معاصر ره پس از کلمه‏ي غلام ترکي حر گويد: ظن من اينست که کلمه‏ي حر تصحيف حسين باشد - اه -

ولي محشي در هامش آن ذکر کرده که پاره‏ي دگر او را بحسين نسبت داده و احتمال تحريف مي‏رود - و محدث قمي معاصر ره پس از کلمه‏ي غلام ترکي حر گويد: ظن من اينست که کلمه‏ي حر تصحيف حسين باشد - اه -

قطعا از حر اولاد بجا مانده زيرا شيخ متاخرين شيخ حر عاملي «محمد» صاحب وسائل نسب بحر مي‏رساند و چنانکه پدر افتخار احرار است پسر مفتخر پسرها است در تأليف وسائل گوئي آمال پدر را عملي کرد بلکه بيشتر و بهتر - پسر بجاي پدر هرگز اين کرم نکند - که دستخط تو با خاندان آدم کرد - گذشته از احراري که در اقتفاء اويند و همه زاده‏ي آزادگي او بلکه غلام آزاد مردي اويند - شاه اسعميل صفوي و ناصر الدين شاه هر کدام بنوبه خود بآستان او مي‏روند ناصرالدين شاه در کوي او به بسخن آمده گفت: قربانت: تو يک تن افسر بيش نبودي ولي به نيم ساعت جانفشاني کاري کردي که شاهان بعتبه بوسي تو آيند.

[9] اشاره به شيخ اکبر محبي الدين عربي و فص آدمي کتاب فصوص او است به نظر ما اگر شيخ در فص آدمي ذکري از توبه‏ي آدم مي‏کرد و آدم آسماني و جهان لاهوت و صورة علم را کنار مي‏گذاشت و آدمهاي معمولي را هدايت نموده آدم زميني را در نظر مي‏گرفت مردم بهتر فص حقيقي آدميت «توبه» را مي‏يافتند - و نه تنها ما توبه را حقيقت فص آدمي و نقش نگين آن گرفته‏ايم صحيفه سجاديه نيز در فص آدمي خود در تحت عنوان «دعائه عليه‏السلام لادم ابي‏البشر» آدم زميني را با فصل توبه او والد اکبر دانسته - فرمايد: و آدم آن شاهکار آفرينش تو؛ و اولين معترف از آب و گل به ربوبيت تو، بکر حجتت بر بندگانت و راهنماي پناهندگي از عقابت به عفوت؛ راهگشاي راهروان راه توبه‏ات و وسيله‏ي بين خلق و معرفتت، آن نازنين پدر که به او، از من و رحمت خود کلمه‏اي تلقين کردي که رضايت ترا تامين کرد و منيبي که اصرار نورزيد بر معصيتت و پيشرو تواضع کنندگان به سر تراشي در حر مت و متوسل بعد از معصيت به طاعتت براي عفوت و پدر پيمبران که اذيت ديدند در طرفداريت و کوشاترين ساکنان زمين در طاعتت صلوات تو اي رحمن و ملائکه تو و ساکنان آسمان و زمين تو بر او باد چونانکه او از حرمات تو تعظيم کرد و ما را به راه خرسندي تو دلالت نمود اي ارحم الراحمين. - اه -

افسوس که وارستگان ما در تکيه‏هاي افريقا حتي مصر و در زواياي مغرب از تونس و مراکش و سودان و الجزاير - و کملين اهل عرفان در مدارس اندلس تا بود و در مدارس بلاد ديگر اسلامي از صحيفه‏ي سجاديه خبر دارم که خبر ندارند با آنکه عرفان اهل بيت کاملترين عرفانها است و خصوص صحيفه‏ي مبارکه که گوئي فرشته‏اي مامور بوده که تابلوهائي را به قلمي آميخته به عرفان و تربيت نقاشي کند و در بحبوحه‏ي کشور گيري بني‏اميه و جهانگيري اسلام که مسلمين غرق غوغاء فتوحات و سرگرم دنيا بودند گوشه‏ي عزلتي براي آن فرشته‏ي الهي به دست آمده بود و او هم قلم به دست گرفته و به نام دعاء براي نگه داران ثغور اسلامي و دعا براي مؤسس اول - (محمد (ص)) و براي انبياء و ياوران آنها - و براي هر صباح و مساء و براي والدين و براي اولاد و براي جمعه و عرفه واضحي و فطر خلاصه اجتماعات اسلامي و براي ختم قرآن و براي دفاع از کيد اعداء - و براي اعتذار از مظالم عباد - و براي مکارم اخلاق و. و. و. وظائف اخلاقي مسلمين را بازگو کرده و حقوق حقه را گوشزد کرده و حدود حقائق را باز نموده و چون مسلمين آن روز گوشي به طرف او نداشته‏اند او سخن را به آسمان توجه داده است باشد که هنگامي برسد که مسلمين از غوغاء جهانگيري و لشگرکشي فارغ شوند و آنها و ديگران بظواهر فتوحات قانع نباشند و بخواهند اسلام را بديده ديگر بنگرند و به دنبال تربيت معنوي اسلامي بگردند و از قساوت خونريزي خسته شده پي‏جوي اخلاقيات باشند براي آن روز مسيحاي اسلام تمام گمگشته‏هاي آنها را در اين تابلوها نموده و رخسار آدم تمام نما و چهره‏ي حق در انسان کامل جمال بدولت و فرد آن امت داده است بوجهي که رفائيل نتواند ظاهرا او را نقاشي کند و دول متمدنه نتوانند به پايه‏ي او تشکيلات دهند و اخلاقيون نتوانند توازن اخلاقي او را به نغمه‏ي تشبيه کنند - ساختن اين تابلوها و پر کردن آنها و چيدن اين صور و تصوير خط و خال و ابرو با آن نازک کاريها که سر موئي از اخلاق فرو گذار نشده در تقويت بنيه‏ي اسلام کمتر از نهضت شهيدان کربلا نيست يکتن مسيحاي گوشه نشين ما را بنگريد که در آن دوران بحران اسلام و طغيان انحراف مزاج دولت و طوفان تلاطم عالم و کشتي گرفتن امم با امت تازه نفس اسلام در گوشه‏ي مدينه دست بدعا برداشته تو گوئي ستون خيمه‏اي را نگهداشته مقومات معنوي بشر را استحکام مي‏دهد ارکان پشتيباني را به تکيه گاه امت اسلام و انسان مي‏گمارد مسيحيست اما عمراني و اجتماعي عارفيست اما رباني و تربيتي، گوشه نشيني است اما ديده به جهان دوخته دريغا! فسوسا! مسلمين قدر اين کتاب تربيت را ندانستند که مطالب او را در قالبهاي ديگري از انشاء بريزند و در مدارس تربيت نظام به قشون القاء کنند، و در مدارس علوم به اطفال و در مجامع عموم بخلائق و در هر انجمن قطعه لايق آن انجمن را از غلاف دعائي بدر آرند و مفاد آن را مشفقانه به ديگران بياموزند تا هزاران امثال حر رياحي تائب فداکار و سردار حق شناس داشته باشند که ظاهرش آهن و روئين و باطنش چشمه‏ي رحمت باشد و ارکان حربي داشته باشند که رابطه‏ي مستقيم با روح محمد (ص) داشته باشد خير! مسلمين صحيفه‏ي سجاديه را ورد تشخيص دادند آن هم اندکي از مردم که به آن آشنا هستند و پيرامون خاندان محمدي (ص)اند و بيشترشان در پيرامون مشايخ ديگرند که آب باريکي از اين سرچشمه در جوي آنها است مانند شيخ عبدالقادر جيلاني و مشايخ ديگري از عرفاي تند و علماي شيعه نيز در ترجمه‏ي اين مسيحاي آل محمد (ص) به همه قسمت پرداخته‏اند جز اين قسمت که آيا صحيفه را در چه دوري از عمر مبارک فرموده و در چه طوري آيا الهامي بوده يا تنظيمي - محدثين از کرامات مسيحائي او شفا يافتن يک زن بلخي و تبديل کردن آب دست شوئي را به جواهر ذکر کرده‏اند اما اين سرچشمه‏ي حيات را که از بلاغت مانند آب روان روي هم مي‏غلطد و خروار خروار جواهر را در دامن عمير بن متوکل بلخي مي‏ريزد و کاشف از روحيه‏ي مؤلف آسماني آنست در تحت تدقيق نمي‏گذارند گوئي جواهر مادي ارزش بيشتري در جنب آن دارد - آري در نظر عوام که مسيحاي آل محمد (ص) را بيمار شناخته‏اند و آش امام زين العابدين بيمار مي‏پزند صحيفه چه اعتباري دارد و صد هزار دريغ، افسوس! که نزد خواص و عرفاء نيز بلند پروازيهاي محيي الدين بيش از صحيفه‏ي آل محمد (ص) خانقاه را زينت مي‏کند.

امروز نيم سطري که سودي در تربيت اسلامي داشته باشد قيمت جان دارد و از آغاز تا انجام بعضي کتب جز بلند پروازي و تحريف و کج ساختن آيات قرآن و سست کردن حس غيرت و فرسودگي فکر و بي‏نظم بار آوردن نفوس و بي‏وقع کردن حدود چيزي نيست. پاره‏ي از کتب، محمد (ص) را با آن بزرگي که جهان را لرزانيده در مظهر کوچکش معرفي مي‏نمايند و حال مسلمين را تبديل مي‏کنند به بي‏حالي يک درويش خانقاهي. و تمام پريشان گوئي‏ها را با يک نوع بلند پروازي مي‏گويند که شاگردان مکتبشان به فکر بشر حق اعتراض ندهند.