بازگشت

حر در آغوش جنگ


بهادري بنگر كه در پاي آن سخن كار بچه جنگ خونيني مي كشد!!

ابومخنف گويد: يزيد بن سفيان شقري (از بني حرث بن تميم است) در پيش آمد حر گفته بود: به خدا سوگند اگر حر را در آن وقت كه بيرون رفت ديده بودم سر نيزه به بدرقه اش مي فرستادم.

راوي گفت: در غوغاي جنگ در بين آنكه مردم جولان مي كردند جنگ مي كرده همدگر را مي كشتند، حر بن يزيد همي بر مردم حمله مي كرد، مي شكافت، پيش مي رفت و به شعر عنتره تمثل مي كرد كه:



مازلت ارميهم بثغرة نحره

و لبانه حتي تسربل بالدم



ترجمه: همواره اسب پيلتن را در درياي دشمن تاخته و با سينه و گلوگاه در ميان سر نيزه شنا مي دادم تا پيرهن خون به جاي خفتان و گستوان پوشيد،

اسبش ضربت سخت بدو گوش و ابروان خورده بود خونها از سينه ي اسب سيل آسا سرازير بود. حصين بن تميم تميمي به يزيد بن سفيان گفت: اين همان حر است كه تمنا و آرزو داشتي. او گفت


آري و بسوي حر بيرون رفت و گفت: آيا ميل داري به مبارزه اي حر! حر گفت: بلي جدا خواهانم، حر هم يكسره به او روبرو شد. حصين بن تميم مي گويد: من ناظر قضيه بودم و نگاه باو ميكردم كه بخدا گوئيا مثل اينكه جان او در قبضه ي دست حر بود فقط بيرون رفتن او را ديدم و درنگي نكرد كه حر او را كشت.

سواره بود پياده شد.

ابوجعفر از نمير بن وعله او از ايوب بن مشرح خيواني روايت كرده گويد: كه وي مي گفت: حر بر فراز سمند جولاني كرد من اسبش را از پا درآوردم تيري به او انداختم و بدرون دل اسب فرو كردم اسب درنگي نكرد كه بر عده و لرزش افتاد لرزيد، بي قرار شد، بسر افتاد پس حر از سر زين بزمين برجست گفتي شيري است شمشير در دستش و همي گويد:



ان تعقروا بي فانا بن الحر

اشجع من ذي لبد هزبر



ترجمه:

اگر از اسب افتاده ام از نسب نيفتاده ام، اگر اسب مرا بزخم از پا در آوريد من به پدر جوانمردم مي نگرم، مردانگي ما بخوني است كه از پدران در تن ماست، مردانگي ما به خود ماست نه بمركب زير پا است مي گويد: پس نديدم هرگز كسي مانند او ببرد و بشكافد.