بازگشت

حر در خطابه آتشين


شما مي دانيد در ميان سر نيزه و قوه ي غير قابل مقاومت مهلت سخن و سخنراني نيست، مخالف اين سپاه ار هر طرف بغلطد سر نيزه اي به پهلوي او فرو مي رود ولي حر يكتن شهسواري است كه مرعوب از اظهار شوكت قوا نيست خود فرمانده اين سپاهي بوده كه اكنون براي ارعاب حسين خود را در مظهر قوه و شوكت مي نمايد.

همان فرماندهي كه واجد شرائط نظامي عرب و در سطح اعلي از نظام سلحشوري است او بتمام معني يك تن نظامي اسلامي است در ظاهر گوئي يكپارچه فلز آهن است كه جرأت مي كند برابر سر نيزه هاي افراشته و اسلحه اي كه در مظهر قوه ي نظامي نهاده اند جسورانه بايستد اراده خود را باصلابت و خشونت روح كه خاصيت نظامي است تحكيم كند و در باطن با يك انقلاب دروني در آغوش است همينكه لب به سخن مي گشايد يك دريا عاطفه از سر صميم او نمايان شده موج مي زند.

شرط نظامي اسلام همين است؛ مانند كوهساران كه همه جا سنگ خارا است و در كمر و دامن آنها سرچشمه رواني مي جوشد و مي نمايد كه سر دل كوه و سنگ خارا هم آب روانست، نيروي آهنين سپاه اسلام هم بايد در زير


آهن حامل سرچشمه ي مهر بوده قاصد خدمت به جهان باشد سپاهي هر چند بايد داراي دل فولادين باشد اما در دل جز مهر به جهان و عشق به خير و خدمت نبايد داشته باشد اين سخنور يكتن نظامي است كه ظاهر پرصلابت او با باطن پر رحمت او هر كدام جداگانه مي خواهد بر ارعاب افواج دشمن غالب گردد ظاهر او چون سلحشوران به صلابت تا آخرين حد آراسته است.

نيروي توحيد خود لازم دارد كه از هيچ شوكتي نترسند، از مقابله هر نيروئي رو گردان نباشد، از رستم قادسيه و هامان ارمن و نظام روم و سپاه يرموك پروا ننمايد، برابر شاهان سخنان حق را بگويند. اين ظاهره ي قساوت كه حد اعلي قوت اراده ي فرماندهي است در اول توأم شده با نبعاني از عواطف كه چشمه ساران را خجل مي كند - نبعان عجيبي كه از برخورد بحوزه ي تشنگان و سرچشمه نبوت صد چندان شده بود - عواطف در او اساسا بحسب خلقت سرشار بود ولي نه چندان كه شباهت برحمت نبوت داشته باشد اينك كه از سرچشمه ي معنويات منبع مي گيرد بقدري سرشار شده كه همه ي جويباران وجود را فرا مي گيرد غريزه ي اكرام مهمان، غريزه واگذار ننمودن پناهنده كه بسر منزل انسان مي آيد، غريزه ايستادگي در پاي وعده نصرت، غريزه التزام بدفاع از مهمان موعود، غريزه ي ترحم بر تشنگان، رويه با دوستان مروت با دشمنان مدارا از او اكتساب كرده.

اين غرائز و عواطف پر ارج و بها همه رشته ها و روابطي هستند با كمالات انساني كه روحيه ي عربي تا اندازه ي واجد آن بوده، بواسطه ي آن زمينه ي پذيرفتن نبوت داشت قابل تشريف نظامات آسماني شد.


از همين رشته هاي غرائز طبيعي مخبوب است كه روابط مخلوق با خالق شروع مي شود اگر اين رشته غرائز توأم شود با نظامات مقدس آسماني، عرب بايد در هر يك از اينها براي ساير ملل مشرق و مغرب نماينده ي پيمبر باشد چه كه جمعيت عرب در پيرامون پيمبر آسماني بمنزله دست و پاي اويند و او خود با خانواده در وسط به منزله ي هسته ي مركزي حقيقت بوده آن غرائز پر ارج و پر ميمنت همه در عرب موجود و در حر تكميل بود و از بركات نبوت و ذات اقدس رسالت آنقدر سرشار گشت كه عرب لايق شد عنوان ديگرش سپاه مسلمين يا نايب مناب نبوت اسلامي گردد.

حر كه در اين غرائز بواسطه ي قدس نهاد و شرافت خانواده بحد اعلي بود در سطحي بلندتر از سطح وجود توده عرب قرار داشت - از توبه و سرخوش بودن، از اتكاء بحقيقت محض: قوي تر شده از اتصال بحوزه ي حسين «ينبوع تقوي» نبعان نويني در خود ديد اتكاء بحقيقت او را فوق تصور قوي و نيرومند نمود چه اتكاء بحقيقت هر گوينده را قويتر مي كند، گوينده هر چند قوه ي بهادري داشته باشد هنگام اتكاء به حقيقت قوت او صد چندان فزون گردد.

در اين سطح بلند رشادت غرائز عاطفي او با مقدسات عواطف نيز كه از سرچشمه ي فوق مي رسد نزديك شده جوشش عواطف او در اين وقت شبيه بجوشش عواطف انبيا بود كه جهانرا فرا مي گيرد آري غرائزي كه عهده دار روابط حسنه بين بشر است همينكه با مقدسات آسماني هم آهنگ شد و در حد متقارب به نبوت درآمد مي تواند شخص را نماينده ي آمال محمد (ص) نموده و معرف نظام و نظامي اسلام در صدر اول گرداند براي ساير اهالي جهان در شرق و غرب بمنزله ي پيمبر و در درجه ي دوم پيمبر دومين جهان گرداند بلكه محمد در پيكر امت در مظهر اعظم بود يعني مجموع عرب كه محمد


در وسط و باقي در پيرامون او و قائم بدعوت او بود يك شخص تنومند بود كه بايد گفت محمدي بود در مظهر اعظم خود جلوه گر شده كه بدينوسيله راز الهي را بلند بگويد.

سپاهي كه حامل رأي و روح محمد (ص) بسوي جهان بايد چه سپاه عرب باشد و چه غير عرب بايد آميختگي اسلحه او با مهر سرشار باندازه اي باشد كه مردم در جنب انگيزش مهر و ذره پروري او قوه و اعمال قوه را چيزي نبيند بهادري را چنان با عاطفه مزدوج نموده باشد كه نمايش دل يك تن مادر و قهر يك تن پدر را بدهد كه گوئي دوتن متحد شده اند پدر كه مظهر مهابت است با مادر كه مظهر محبت است از اتحاد خود مجموعا يك تن شخص بزرگتر را كه جامع دو جهت است فراهم آورده آن شخص واحد كه مكبر انسان است همانا روح بزرگ محمد است در تن امت اسلام كه پيكر سترگي است اگر بخواهد حامل روح اعظم باشد تن آن بفراخور روح آن تنومند بايد.

پيكر امت اسلام كه آن روزگاران جامعه عرب بود با تنومندي خود توانائي داشت كه حامل روح محمد به جهان و مبلغ پيام و مرام او به سوي جهانيان باشد. بايد اين شخص مكبر كه خدا خواسته بلند گوي محمد به جهان و براي جهان و جهانيان باشد و بزرگ جهان گردد روابط اجتماع را كه به وسيله ي غرائز و رشته هاي آنها محكم مي گردد كاملا نگه دارد، پدري به جهانيان نمايد مادوي به مردم يعني به اطفال زمين نمايد هر جا افتاده اي را ديد، به تشنه اي رسيد بالاي سر او بايستد، آب به او برساند نماز استسقاء بخواند به آبروي خود بارش از آسمان بگيرد آب فرود آرد [1] و به آب و نان اهل


عالم كاري نداشته باشد به جهان بفهماند كه من در كشور گيري خود به آب و نان كاري ندارم من ايمان از شما مي خواهم دادن آب و نان را در گرو ايمان نمي گذارم من بسان دجله و فراتم كه دو سرچشمه طبيعتند و با لرزش امواج پياپي خود منطق رحمت را بزندگان مي رسانند.

منابع طبيعت هم منطقي دارند منطقشان اين است كه آب بهر تشنه ي بايد داد اگر چه هم عقيده ي نباشيد گويند بدليل آنكه جريان طبيعي ما بهرسو و بسوي هر كس مي رود اگر چه مسلمان نباشد، ما از آن همه ايم مهمانخانه ي خداي همه ايم، آب مي گويد جريان تدافعي من رشته ي رابطي است متصل بين منبع حيات با احياء ديگر اين رابطه با افتادگان بيشتر است و هر زمين گودتر است به همان نسبت رابطه آب با آن بيشتر است، اين رابطه بايد هر چه محكمتر گردد.

نهرهاي عظيم كه از سرچشمه تا دريا راه دور و دراز مي پيمايند هر جا مي روند پيامي هستند از مبداء وجود بذرات خاك آنجا كه خبردار باشيد خداي شما حيات بخش است فيضان دارد شما برخيزيد حيات از او بگيريد پيام ما را بپذيريد و رشته ي خود را با او محكمتر كنيد.

اسلام كه به جنگجويان خود دستور مي داد آب را بر روي دشمن مبنديد مي گويد: من اين منابع رحمتهاي عمومي را به حال خود مي گذارم من با منبع ايمان و نبعان دل و جان كار دارم مي خواهم نبعان غرائز وجدان نيز دوش بدوش ينابيع و سرچشمه ها بيايد و جريان آنها نيز بر منابع طبيعت افزوده گردد تا آب به همه برسد و آدميان ناروائي نكنند


از ستم جمعي نارواست كه آب و معادن طبيعي و مراتع عمومي به بعضي مي رسد و به بعضي نمي رسد بايد آن ستم و بغي و عدوان از بين برود تا آب به همگي برسد برعكس كشور گيران جهان كه مي خواهند منابع رحمت را بحيازت درآورند بخود اختصاص دهند زمام حيات و زيست مواليد را خود بدست گيرند دست غيب از گريبان انبياء و سپاه آنها بيرون آمده تا آن منابع را از ظلم بگيرد و به حال طبيعي خود باز آرد و به همه برساند و چونان كه آب خود بالطبع به همه جا روانست و همه را مي رسد و به قدر كفايت همه خلق شده اين جريان را نشانه و نمونه ي اراده ي يزدان و مراد او از آب و نان بدانند مردم نيز مردمي كنند لطف خود را جريان دهند و با آن يكصدا سازند تا بسان آب و به همنفسي آن به همه جا برود جلو آن را نگيرند كه به خود اختصاص دهند تا از چشم تنگي آن را نيز برنگ خود درآورند.

به تفسير اراده ي ايزد و به جريان امر بر طبق اين ترجمه چون ستمگران حاضر نيستند انبياء مجبور شده اند اعمال نيرو نموده اسلحه به كار برند اعمال قوه نمايند، انبياء مي كوشند كه به جاي خيال بغي و عدوان انديشه خبر و احسان را عمومي كنند نبعان دل و روان را نيز بلطافت منابع عمومي و ينابيع طبيعي درآورند دل را هم به همراه ينبوع روان نمايند كه خيرات عمومي را همه براي همه بخواهند چنانكه زمين «مادر همه» منابع طبيعي را به قدر كفايت انام تهيه كرده و هر سرزميني جداگانه بقدر كفايت اهل آن اقليم و تمام اولاد خود كه مواليد بشري باشد خود از آب، هوا؛ نور فيضان دارد، پستان زمين انتظار دارد كه اولاد او همينكه از فيضان او پيام او را شنيدند عواطف آنان نيز بفيضان آمده و از فيضان خود هر سد


و هر حد بي منطقي را كه تطابق با منطق طبيعت صادق ندارد و حسن تفاهم بين آنها نيست از بين بردارند، اختصاص جز روي امتياز عمل منطق صحيحي ندارد هر كس عملي در زميني كرد كه آن را زنده نمود، هر كس آبي را به حفاري و نقب جريان داد البته نتيجه عمل او كه كشته دست خود اوست اختصاص به او دارد اينگونه منطق حسن تفاهم با مجراي طبيعت دارد و اما منابع عمومي، بعرق جبين كس نيامده خود آمده تا هيچكس آن را از خود تنها نداند مقاصد الهي در ماده ي آن چنانست كه آن خود به جهان مي رساند.

دستوري كه آب را بروي قلعه ي دشمن نبندند همانا تطبيق دادن نيروست به مقصد ايجاد كه از خود جريان نظام وجود معلوم مي شود.

در اقتصاديات و ماديات هر جا مقاصد الهي صريح است لهجه ي تعبير آن بايد روشن باشد يعني محتاج باستدلال نباشد و چنان در دست و دهن خلق افتد كه نفوس قبل از فكر به آن اعتراف كنند چون مطالبي كه درك آن نياز به فكر دارد قبل از مدرسه فكر نفوس به آن خاضع نيستند و قضاياي راجع به آن نزد اكثريت گنگ است و روشن نيست و قضايائي از اين قبيل كه: آب را نبايد از تشنه باز داشت، مهمان را بايد گرامي داشت، وعده ي نصرت شده را بايد ياري داد، مدارا لازم و احتكار حرامست غريزه وار در خاطرها نهاده است كه عالم و امي بومي و بدوي زود آن را دريابند خدا نفوس عموم را به آنها زودتر از رفتن به مدرسه ي فكر آگاهانيده و به اعتراف واداشته و شنوندگان را براي تثبيت و اثبات آنها خاضع نموده قضاياي آنها را قضاياي محموده و پسنديده قرار داده قلوب را در پسند آنها


اتفاق داده قضاياي مشهوره محموده را بدون سمه استدلال مقبول عموم قرار داده منطق اين قضايا را غير از منطق فلسفه و قبل از منطق فلسفه در نهاد نهاده زيرا قضاياي مشهوره محموده غالبا در موارد اخلاقي و براي معالجه ي ابتلائات عمومي است بسان معالجاتي كه طبيعت بدن قبل از طبيب خود بخود مي كند كه اگر موقوف بتشخيص طبيب و مدرسه ي طب و دوره ي طب مي گرديد خلق اكثر مي مردند.

اين قضاياي اخلاقي را نيز به طبيعت نزديكتر كرده و محتاج به فكر فلسفي نكرده و بسان حوائج طبيعي جوع و عطش منطقي خاص براي آنها قرار داده است آيا مادران بمنطق استدلال پستان بدهان كودكان مي نهند؟ واقعا اگر شير دادن را موكول به مدرسه ي فلسفه ي عليا يا مدرسه ي قابلگي يا مدرسه ي طب و طبيعت مي كردند قيمت حقيقي عاطفه و بي ارجي اين مدرسه ها آشكارا مي شد زيرا احدي زنده نمي زيست، و هر چند اينگونه قضاياي محموده مشهوره را در منطق فلسفه كم اعتبارتر از قضاياي برهاني مي شمرند ولي حيوة اكثريت خلق و جنبه ي اكثريت حيوة به اين قضاياي اخلاقي اداره شده و مي شود با وصف آنكه هنوز به قضاياي فلسفيه راه نيافته اند؛ هر قضيه ي اخلاقي كه اثر وجودي مي دهد حقيت آن و حقيقت آن ثابت است مثلا بواسطه ي غريزه ي اكرام ميهمان كه قضيه ي آن مورد اعتقاد عموم نفوس است و آن را محموده مي شمرند دو نيم خلائق استفاده مي برند به رابطه ي اين قضيه نيم خلائق كه مهمانند و نيم ديگر كه ميزبانند روي اطمينان برشته ي آن به منزل يكدگر مي روند و مي رسند اطمينان برشته اش از يك طرف باعث انگيزش دل مدعوين شده كه از جا برمي خيزند و به سوي ميزبان مي روند و نيز اطمينان ميزبان را به تهيه و تدارك وا مي دارد، چون رشته اش اطمينان


بخش است نه در تحريك كوتاهي مي شود و نه در حركت سستي مي كنند و چون غرائز را براي ضمانت خود ضامن مي دهند خسارتي هم به طرفين وارد نمي گردد ضمانت اين غرائز گرچه از جنس محاسبات رياضي و هندسه نيست ولي صيانت آن كه به ضمانت غرائز است محكمتر از قضاياي هندسه است.

خلق قبل از تطبيق آن با هندسه به آن اقدام مي كنند بلكه اين هم هندسه ايست هندسه حيات بشر و هندسه اي كه حيات بشر روي آن اداره مي شود ريشه دارتر است از هندسه آب و گل - حب ازدواج در دوشيزگان، غريزه ي حب خانه داري در آنان، غريزه ي تربيت اولاد كه هندسه هاي ايجادند از فنون رياضي در حيات بشر كارگرتر هستند بايد آنها را هر چه بيشتر محكمتر كرد، واي به آنان كه اين غرائز را مي كشند و آن فنون را زنده مي كنند.

انبياء كه شاگردان حقند دست حق را بهتر در طرح ريزي شالوده حيات مي بينند.



(اقربكم من الله ابركم لاهله)

(جهاد المرئة حسن التبعل)



(مكارم الاخلاق)

مدرسه رياضيات هنوز بدنيا نيامده بود كه اينگونه استادان و بنايان و مهندسين حيات بشري در كار بودند و در آخر هم آن فنون و مدارس خواهد رفت و كار اين مهندسين عالي مقام ادامه خواهد داشت كار غرائز بالحقيقه از فرشتگاني است كه تاثير آنها عميق و عريق و ريشه دارتر از اصول هندسي است.

محمد (ص) كه روح نظامات آسماني براي زمين بود به ترجمه ي همين پيامهاي رباني برخاست تا فيض رحمات را در اين خاكدان روان كند مهر و عاطفه را كه سرچشمه


هاي پر جوشش است و رشته هاي وصل با خداست تاكيد نمايد [2] در سپاهيان اسلام روح ربانيت را دميد كه اقتصاديات را از انحصار در حوزه اي درآورند و با اعمال


اسلحه ستمگران را كه از ظلم و بغي و عدوان سدي پيش راه نيكخواهي نفوس از يك طرف و پيش راه منابع از طرفي ديگر كشيده اند از بين بردارند، خون ستمگران را بريزند دست آنها را ببرند، تا موانع و مزاحمات مقاصد الهي را از بين بردارند و در نسل پاكي نفوس خيري بار آرند كه


مجتمعات آنها مناقيات مقاصد رب كائنات را نداشته بتكثير نسل بيفزايند و برهان نو به نو بخلاقيت حق ادامه شود يعني از باغ وجود با حداكثر از حيث كميت و انفع از حيث كيفيت خلائق پديد آيند و عواطف با نبعاني از سر چشمه دل بجوشد كه اقتصاديات را هم بفشار خود و بتدافع پي در پي ساري و جاري كنند. چشمه ساران اگر آبهاي راكدشان به يكديگر راه يابند آب آنها لطافتي تازه به خود مي گيرد و بواسطه جريان هر يك در ديگري خود نيز از گنديدگي وا مي رهند، تحصيل اين نتايج برجسته موكول بقوه بهادري نظامياني است كه خود غرق زره و آهن بوده ولي روان آنها غرقه ي رحمت و بزرگ منشي و شرافت باشد.

يكي از نويسندگان بيگانه در باب امپراطوري اسلام در كتاب خود مي نويسد: احكام و قوانين اجتماعي و مملكتي در اين امپراطوري از قرآن و تفاسير قرآن مأخوذ بوده تا گويد: اعراب از نظر علمي در درجه اول قرار گرفته مسلمين اندلس را از نظر علمي و مالي بكلي منقلب كرده و آن را تاج سر اروپا درست كرده بودند و اين تغيير و انقلاب نه در مسائل علمي و مالي تنها بلكه در اخلاق نيز بوده. آنها يكي از خصائل ذي قيمت و عالي شأن انساني را بدنيا آموختند يا كوشش داشتند كه بياموزند كه مروت و انصاف يا تساهل و مداراي مذهبي نسبت بادبان مخالف بوده باشد سلوك آنان با اقوام مغلوبه تا اينقدر نرم و ملائم بوده كه كليسيا و اساقفه زير سايه آنها محترم مي زيستند تا - گويد - علاوه بر تساهل مذهبي سلوك بهادرانه و جوانمردي آنها هم بدرجه ي كمال بوده و آن اصول سپاهيگري از قبيل نظر داشتن بعاجز و ضعيف، شفقت و مهرباني با طرف مغلوب، ثبات و پايداري در عهد و پيمان و غيره كه


ملل نصاري بعدا آموخته و در دماغ آنان صفات مذكوره رنگ مذهبي به خود گرفته و كاملا به آن علاقه مند بودند تمام اينها به وسيله ي اعراب اسلام در اروپا شايع گرديد.

براي سپاهي تا وقتيكه اين ده صفت يعني: نيكي، شجاعت، خوش اخلاقي، سخنوري، فصاحت، قوت جسماني، شهسواري، نيزه بازي، شمشير زني، تيراندازي جمع نبود لقب «فتي» جوانمردي به او داده نمي شد و حق نداشت خود را جوانمرد نامد.

تاريخ اندلس پر است از قصص و حكاياتي كه از مطالعه ي آنها مي توان فهميد: اين خصائص و صفات در عرب ساكن آنجا تا چه درجه اشاعت داشته است.

مثلا والي اسلامي در قرطبه به سال 1139 طليطله را محاصره كرد سلطان آنجا كه زني از شاهزادگان نصاري بود بنام (برنژر) و گرفتار محاصره و مضيقه بود پيكي نزد والي مزبور فرستاده پيغام داد كه حمله بردن بزن خلاف آئين جوانمردي است.

سپهسالار اسلام فورا دست از محاصره كشيده لشگرش را مرخص كرد و فقط ملاقات شاهزاده ي طليطله را درخواست نمود - اه - تا گويد: و بالاخره اصول مزبوره سپاهگيري پيش نصاراي اندلس هم رواج يافته ولي خيلي به تدريج.

ديگري [3] از بيگانگان در كتاب تاريخ عمومي خود نظام فروسيت را در شواليه هاي فرانسه و نبلاء ستوده و گويد اروپا آن را از مردم جنوبي فرانسه و آنها از عرب مغرب زمين فراگرفتند.


گويد: فروسيت يعني شهسواري نظامي عسگري بوده است كه اعضاء و نفرات آن را فرسان لقب مي دادند آنان با قسم متعهد مي شدند كه كار خود را حمايت از مقدسات قرار دهند و يكسره در دفاع از ضعيف و مظلوم باشند گويد هسته جرثومه اين نظام فروسيت در اروپا ظاهرا همان فرساني بودند كه شارل مارتل براي جلوگيري از غزوات مسلمين در اكباتانيا بعد از معركه توروس تنظيم كرد در اين جنگها علي القاعده فرنگ از عرب مغرب آموخته به اسب و جنگ بر بالاي اسب شديدا اعتناء كردند و اين نظام عسكري براي اروپا جديد بود، سواران زره پوش در پشت سر پياده نظام واقع مي شد. تعميم يافت تمام اروپا را فرا گرفت، منشاء آن جنوب فرانسه شد در آغاز، اتصال زيادي بنبلاء صاحبان اقطاع داشت و كم كم از او جدا شده و محضا جنبه قدس بخود گرفت؛ اقطاع ايالات كه طيول اشراف بود آنها را وظيفه دار مي كرد كه بر پشت اسب اين خدمت عسكري را انجام دهند و از اين رو اندك اندك جنگ بر پشت اسب قاعده ي اصلي شد و تا قروني دوام داشت سپس اين نظام حربي متحول شد و تدريجا از صورتي به صورت ديگر درآمد و حق اين خدمت و فروسيت براي هر نجيب مهذب ثابت گشت و از نظام اقطاعي نبلاء و اشراف جدا شده و از وابستگي به اراضي تفكيك گرديد، بسياري از فرسان متأخرين بودند كه ابناء و اولاد نبلاء نبودند، در اين اثناء روح ديني در اين طبقه دميده شد و فروسيت يكنوع اخاء و برادري ديني شده و تا اندازه اي مشابهت با نظام كهنوتي يعني: تمحض در خدمت بمقدسات - داشت.

تهذيب فروسيت را در اولاد از سن هفت شروع مي كردند و آن نوباوه را غلام مي ناميدند و بسن چهارده او را تابع مي ناميدند در تربيت غلامها نبيل خود و فرسان او آنها را براي جنگ و بهادري


تمرين مي دادند و سيدات واجبات ديني و آداب فروسيت را تعليم مي دادند و تا به درجه ي تابع ترفيع نمي يافت فرائض خود را در داخل قلعه ي مي آموخت و همين كه تابع مي شد بايد به همراه فارس خود به بيرون قدم بگذارد و در ميدان جنگ اسلحه فارس را حمل نمايد - و در موقع ضرورت نورد كند و همين كه به سن بيست و يك مي رسيد فارس مي شد و او را با تشريفات مخصوص و شعائر و آداب مؤثري در رتبه ي فروسيت داخل مي كردند، ابتداء شخص نامزد شده روزه ي كاملي طولاني مي گرفت و شبانگاهي به نماز بيداري مي كشيد سپس براي اصغاء موعظه اي كه متضمن واجبات فروسيتش بود حاضر در مشهد مبايعه كه انجمني بود مي شد زانو برابر نبيل به زمين مي زد و نذر مي كرد كه از مقدسات دين و از بانوان حرم حمايت كند و هر كس را كه در تنگنا است فريادرسي كند و همواره امين بوده به همقطاران فرسان نيكخواه باشد پس از سوگند اسلحه به او عطا و شمشير به او حمايل مي شد و نبيل با شمشير شانه ي او را مصافحه مي كرد و به او تلقين مي نمود مي گفت: بنام خدا و قديس... و قديس... تو را لقب: بطل، بهادر، دادم شجاع، پيشرو، امين باش. اه

اين نظام و اين معني از عرب به اروپا و بقرون وسطي راه يافت و از بطن حجاز به ساير عرب رسيده بود، منشأ اول اين امتياز بشري همان اسلام بود آري حلف الفضول پيش از اسلام بود پيغمبر مي فرمود اگر الان مي بود من در آن داخل مي شدم منشي ء آن همان چند تن فضل نام بودند كه در ريگزار حجاز در مكه متعاهد شدند و قسم ياد نمودند كه در حوزه ي مكه ظالم قرار نگيرد و بر اين عهد ميثاق بستند كه همسايگان و عموم عابرين از آزار به سلامت باشند.



ان الفضول تعاهدوا و تحالفوا




ان لا يقر ببطن مكة ظالم



عهد عليه تواثقوا و تعاقدوا

الجار و المعبر فيها سالم



حر رياحي را در جبهه ي جنگ بنگريد كه به خطابه ايستاده به نمايندگي احرار از همه ي اين نظامات محبوبه تذكر مي دهد ظاهر او نظامي است ولي نماينده ي محمد (ص) در نظام عرب و رب النوع عاطفه است، همه مكروهات سپاه عرب را در ميدانهاي پر افتخار تنها در داخل پيرهن خويش با قوه هزاران برابر خود مجتمع نموده اجتماع قوا او را مهيمن بر سپاه قرار داده به آنها نهيب مي زند، اين سپهبد بي سپاه سلحشوري خود را فقط در جنب عواطف دروني و لبريز و در پهلوي رسالت از اين نظامات محبوب خود گم كرده، نظاماتي كه در حلف مكه و جاهليت آن - و در قرون وسطي و ظلمت آن بهترين چراغ بود، نظاماتي كه زبان عرب بايد گوياي آن بوده با زبان طبيعت هم آهنگ باشد تا رسالت محمد (ص) را ترجمه و تبليغ نمايد - دلاوري و حماسه پاي آن مردانگي است هر چند كار برازنده اش سرآمد حماسه ها بود پاي بر زير يكصد الي هزار كلاه خود جنگجويان عربي نهاده آنها را پامال نموده تا آمده و به نظر بيباكي تيپائي به اركان حرب آنها زده و به ترفيع رتبه و نشان و منصب نگاهي نيافكنده تا آنها را انداخته؛ اين حماسه سرآمد حماسه ها است كه در يك تن مهيمن بطل حريت جلوه گر شده و در كردار و رفتار او پديد آيد ولي با وجود اين كار برازنده اش زبانش بيش از همه چيز جالب توجه است كه راز آفريدگار را در حسن روابط و رشته هاي غرائز و عادات نيكوكاران در ضمن لحن تنقيد از دشمن بيان مي كند حسناتي را كه بايد عرب مجتمع آن باشد خصوص از آن وقت كه نبوت آسماني از دريچه ي آسمانشان بر آنها پرتو افكنده و نسمه ي هر ذي


نفسي را روحي تازه داده، عرب بايد آنچه از روح محمد (ص) بهره مند شده خليفه او شده به جهان برساند تا در سايه شجره طوبي و در مملكت اتوبي مقصد نهائي وجود را به بشر بنمايد و معلوم دارد كه مدينه ي فاضله ي اسلام فوق نظام شواليه و نبلاء و فرسان قرون وسطي و فوق حلف الفضول مكيان و فوق منطق هر منبع رحمت و هر ينبوع طبيعت است، شيواتر از ديباي تار و پود غرائز اوليه است، نتاج هر نظام و هر عدل و هر فطرة است، كمال نهائي غرائز است كه البته از خود آنها زيباتر است، صورتهاي هر گونه نقاشي برنگ و روغن آخرين از خواب بر مي خيزد، ثمر هر شاخه ي شيرين از خود آن شيرين تر است.

حر در تحت عنوان نكوهش و سركوبي سران سپاه مدلل مي كند كه كار ناهنجار امروز شما با هيچيك از آن نظامات محبوب جور نمي آيد تا چه رسد به خلافت از رسالت محمدي طلوع اين نظامات از عرب شد و تكميل رشد آن نيز به تربيت در دامن نبوت عربي محول شد اين نظامات چه از گريبان انسان سر زده باشد و چه از مجراي فطرت و منابع عمومي طبيعت از دور حجري شروع شده باشد يا از ظلمتكده دور جاهليت يا وحشيگري قرون وسطي يا از بيابان و صحرا مادر طفل نوزاد آن سربلند است كه چنين طفلي زاده با آنكه نوزاد آن تا مرحله ي كمال آخر كه نظام اسلام و رشد آنست مراحلي دارد هر گونه مادري از انتساب شما سر افكنده است افعال و آثار شما كه طفلي است مشوه الخلقه زاده ي قوه ي اجتماعي شما است بكدام جامعه اين طفل را مي سپاريد كه بزرگش كند يك يك از كارهاي شما را اگر بنكوهيدگي به جامعه اي نسبت دهند گرزي است كه بر مغز و هوش آنها وارد شده كه تا ابد مغزشان پريشانست از تذلل و تملق و خود باختگي چنين


كاري از دست انسان نمي تواند برآيد



چو تو خود كني اختر خويش را بد

مدار از فلك چشم نيك اختري را



شما نكوهيده ايد از كار خودتان نه از اجبار، نه از چرخ، دعوت را خود كرده ايد واگذاري هم از خودتان است، مبتداء را خود فراهم كرده ايد خبر هم از خودتان، مبتدا را چسان شروع كرديد؟ و خبر اينك چسان بدنبال است؟! وعده آن جانفشاني كه خود پيش مرگ او شويد چه تناسب دارد با اين تاخت و تاز و محاصره و كشتن، درآمد كار از خود شما شد بدرقه ي بد نيز از خود شما، بدست شما احترام مقرراتي نقض مي شود كه معمول و متداول هر بشر و رشته مواصلات فطرتست.

شما كه انحطاط را تا به اينجا رسانيده ايد چگونه نماينده قدس اسلام يا خوي عرب خواهيد بود.

كدام زاده ي بشر دعوت از عزيزاني از خانواده محبوبي كرده و همينكه ميهمان محبوب به سر منزل آنها آمده است اين گونه سر افكندگي از خود بروز داده.

شما مخالف رابطه ي نظام وجود، مخالف عادات عرب، مخالف شرافت قوميت كاري مي كنيد كه نقصان اعضاء، نقصان قوا، نقصان مشاعر بدتر از اين شرمساري بار نمي آورد.

عربيت سر افكنده است اگر شما را زاده و پروريده خويشتن محسوب دارد، جامعه از تحويل دادن شما بجهان در ننگست.

در تاخت و تازتان بنگريد، از كنار بلاد شما آمده بگذرد و هنوز به سرزمين شما نيامده شما تاخته ايد كه خود را به او برسانيد نگذاريد جان بدر ببرد. به او در آويخته


باشديدتر از زنجير نكهش داشته ايد بيخ گلوي او را گرفته در بندها را بروي او بسته ايد كه مبادا به بلاد وسيع و زمين پهناور رو آرد ويران باد خانه شما! بلاد خدا آنقدر وسيع است كه هرگز جا بر كسي تنگ نيست دور باد كلبه ي شما!! هيچ پذيرائي از كاشانه ي ويرانه شما در انتظار نيست گم باد كلبه شما!! از پذيرائي خانه ي خراب شما صرف نظر بگذاريد بديار ديگر برگردد ما توقع نداريم كه پذيرائي كنيد. ني ني مكنيد. شما بمانيد و خانه تان ويرانه تان!! اين خرابه ها به اين جغدها مباركباد مردمان ديار ديگر نمي گويم پذيرائي مي كنند مي گويم جا تنگ نيست بلاد خدا عريض و طويل است، دياري كه در آنجا ايمني براي او درباره ي جان و جوانانش باشد يافت مي شود اگر چه هيچ چيز ديگر نباشد با آنكه قطعا مردم هر سرزمين جان قربان مقدمش مي كنند، بكنند يا نكنند؛ فرض مي كنيم نكنند همينكه ايمن بر نفس عزيز خود و بر جان جوانان محبوب خويش در آنجا مي تواند باشد كافي است. امروز ميان اين حلقه محاصره شما كارش به اسيري ماند كه بزنجير در آمده راه جنبيدن ندارد دربندها را چنان گرفته ايد كه گلوگاه در فشار آيد و راه نفس كشيدن نيست، باسيران از دادن آب مضايقه نيست گيرم شما به مأموريت زندان جهان انتخاب شده بوديد.

«اي امت وسط عادل كه بايد عدالت ديگران بامضاء و تصديق شما باشد» بكدام آئين از دادن آب به كسانيكه در زنجيرند خودداري بايد كرد.

بدست شما چه رحمتهائي بروي اهل عالم بسته مي شود آب آسمان كه بر سر همه مي ريزد، شاه نهرهاي طبيعي، سبزه زارهاي صحنه ي طبيعت كه منابع رزق حيوانات


عليا و دنيا و قبائل گوناگون است، هيزم صحرا و سوخت هامون و جنگل كه جنبه عموميت آن را خدا خود بدستي كه مجري آنهاست تضمين نموده و نيز بطون اوديه كه مربوط بشخص شخص نيست اينك بدست شما بروي عالم بسته مي شود.

اينان نك از عطش بيهوش به خاك افتاده اند اينان گرچه هر چه مي خواهند تنها همان دفاع است و بس - اما اگر قوه ي مقتدري بدست پيمري يا نيكخواهي بود و مبارزه ي خونيني با اقدام شما شروع مي كرد تازه عمل او را مي بايد تبرير كرد - گذشته از سابقه هر نيك و بد بر حسين و هر كس خليفه ي محمد (ص) شود ابداء جنگ با شما و دواطلب شدن براي نبرد باشما در اين موقع لازم و متحتم مي بود تا معلوم گردد كه قوه ي ويران كن بنيان اسلام و هدام آدميت مساسي با روح اسلام ندارد.

عمليات شما در دورترين نقطه هاي دنيا اگر چنين مي شد انعكاسش حوزه ي نبوت را ناراضي و خشمگين مي كرد تا چه رسد به آنكه شما بقاياي حوزه نبوت مستقيما اينكار را مي كنيد.

آب رحمت اگر جهان را فراگيرد به شما نخواهد رسيد اهل عدوان همانقدر از تشنگي روز عطش اكبر مي چشند كه رحمت را از ديگران باز گرفته اند.

نك اين گناه بزرگ يك تحول بزرگ به تلافي مي خواهد بدون تعلل بدون تأخير حتي روز حتي ساعتي كار را به توبه تحول دهيد. هشداريد! هشداريد! آني درنگ در لب اين چاه ويل به پرتگاهي سقوط مي آرد كه اعقاب ما هم روي نجات را ديگر نخواهند ديد.

خلاصه ي سخن آن مدافع بهادر را در نص سخنش بخوانيد، روح توانائي را در يك تن مهيمن بنگريد كه


چگونه تلاش مي كند كه از چنبر ديو بدخو، ديگران را بسان خود بيرون آرد بالحقيقه او فقط يك تن نيست نماينده ي هزاران پيروان حسين است كه زبان آنها اكنون نگشوده.

هان بگذاريد حر سخن بگويد كه روح رأفت را مردم كوفه از نظامي تمام عيار اسلامي ببينند و راه نردبان توبه را از راهروي ياد گيرند كه براي پيام به جمع انبوه اسلاميان گوئي هميشه ايستاده و مي گويد: اي رهگذر از ما به محمديان هم كيش ما بگو ما در اين خاك خفته ايم كه به قرآن و به خانمان محمد وفادار باشيم، چرا از تار غيرت صدائي برنمي خيزد، نه درمان دلي، نه درد ديني!!

پس حر براي سخن رو را به مردم برگردانيد و باشكوهي كه يكتن نماينده حق دارد و قدرتي كه مرد حقيقت به خود مي بيند براي آن خطابه دفاعيه مر آنها را خطاب كرده: «نص سخن»

گفت [4] : اي اهل كوفه! مادري كه مثل شما فرزندان بزاد رود رودش بهتر، اشك عزايش بسزاتر، او را دعوت كرده ايد تا همينكه


بر شما وارد شده نك او را وا گذاشته ايد، خيال داشتيد (بگمان خود) كه خود را در راهش بكشتن دهيد و اينك بر او تاخته ايد كه بكشيدش، خودش را گرفته محكم نگهداشته ايد و راه دربندها را بر او بسته ايد، دورش را از هر سو فرا گرفته مانع شده ايد كه ببلاد عريض وسيع خدا رو آرد، تا بلكه به پناهگاهي خود را برساند كه به جان خود ايمن و به جان اهل بيتش ايمن شود تا كارش امروز به اينجا رسيده كه در دست شما مثل اسير به هيچ وجه مالك نفع خود نيست و هيچ ضرري را از خود نمي تواند دفع كند. و خودش، زنانش، بچه هايش اصحاب و همراهانش را از آب اين فرات روان جلوگيري كرده ايد، فراتي كه از آب آن، يهودي، نصراني، مي نوشند خنزيرهاي سواد و سگهاي آن در آن مي غلطند.

سواد يعني سرزمين سبزه زار كه سبزه چنان آن را فرا گرفته كه از دور ميل بسياهي مي زند و مراد جلگه اطراف فرات و ارض عراقست.

هان! اينانند كه عطش هوش از سر آنها برده از عطش افتاده و غش كرده اند. بسيار بد رفتار كرديد با محمد (ص) درباره ي ذريه اش خدا روز تشنگي موعود سيرابتان نكند اگر به توبه نپردازيد و از اين كاري كه به آن اصرار داريد دست بر نداريد. از همين امروزتان!! از همين ساعتتان!!

از لشگر عمر كمانداران پياده شان (رجاله) به او حمله كردند و تير برويش


انداختند او هم برگشته بازآمد تا در جلوي حسين عليه السلام ايستاد

موقعيت حر و آتش درون او و خطابه آتش فشان او مي توانست كارها بكند و جهاني را منقلب كند خود انقلاب او نمونه اي بود از پشيماني آينده ي ديگران ولي اراذل و اوباش و پيش افتادگي آنها كار را آشفته مي كند و كرد، كارهاي فكر را درهم و برهم نمود.


پاورقي

[1] خديجه‏ي ام‏المؤمنين دلداري پيغمبر خدا (ص) مي‏داد که خدا ترا هرگز واگذار نخواهد کرد. چنين مي‏گفت: کلا لا يخذلک الله. فانک تقري الضيف و تصل الرحم و تحمل الکل و تکسب العدم و تعين علي نوائب الحق - اي الدهر (بحار).

اميرالمؤمنين داماد امجد او (ع) مي‏فرمود: و کان يقف علي الحسين و يقيم علي الکسير حتي بلغ العرب منجاتهم و بواهم مبواهم (نهج‏البلاغه).

[2] پرگار و ابزاري را که بايد بشر براي ترسيم نظامنامه حيات از ماده‏ي غرائز اوليه بکار برد افسوس که به کار نمي‏برد و بي‏پرگار هيچ شکل هندسي را به طور صحيح نمي‏توان کشيد آن کسان که مي‏گويند کار اين جهان از اولين حد طبيعت تا آخرين سرحد رياضيات نظامنامه‏ي آن روشن است ولي از اين سر حد به بالا يعني از نظامات بشري تا فلسفه‏ي عليا ناحيه‏ي تاريکي است، و همواره معرض تغيير و هرج و مرج است، غفلت از آن کرده‏اند که اگر پرگار و ابزار را شخص مهندس در ترسيم بکار نبرد شکل هندسي هم صورت رياضي به خود نمي‏گيرد غرائز که ماده حياتند بسان مصالح بنيان اجتماعند، نقض خود غرائز يا بکار بردن آنها بي‏پرگار مخصوص و ابزار خاص به آن سبب است که هرج و مرج مي‏آيد آئينها و دول عالم هر چه در نقض اين غرائز بکوشند و به پيمان شکني، تزوير پامال کردن ضعيف، رشته‏هاي غرائز محبوب را بگسلند برشته‏ي حيات بشر اختلال روا داشته‏اند ولو اينکه به بنائي و مهندسي آب و گل بيفزايند - اگر اخلال بگرامي داشتن مهمان رواج يابد و رشته‏ي آن سست گردد و رابطه‏ي بين بين معدوم شود چگونه ميهمان به سر منزل ديگران برود، دل چگونه او را اطمينان دهد، اخلال به قانون معمول متداول «نگهداري از پناهنده» اگر رواج يابد چگونه براي ضعفاء تأمين حاصل شود.

اين رشته‏ي مواصلات را خدا به دست خود براي مقاصدي کشيده بسان سيم اعصاب در تن قبل از هدايات نبوت اين هدايات فطرت را در بدن جامعه نهاده بطوري که صلاح مجتمعات را تضمين کرده کار را تنظيم نمايد سپس هدايت نبوت اين روابط را تکميل مي‏کند و خبر مي‏دهد که تعطيل اين هدايات فطري و تضييع مواهب رباني و فرو هشتن اين ارتباطات مخالف اسرار تکوين بنيان جامعه و سبب انحراف مزاج آنست آن رشته که خدا در بين پيکر جامعه کشيده اسراري دارد، آفريدگار مي‏دانسته که کمال هر فرد وابسته به اجتماع است دست اجتماع را خدا بدين وسيله به دست همدگر مي‏دهد که بالمآل بشر به هدف وجود خود نائل گردد هدف وجود انسان آن قدر بلند است که مجتمعات با استحکام اين روابط و افزودن نظامات نبوت بر آن تازه‏ي تا آن مقصد عالي مراحلي دارند، مقصود نهائي جهان، کمال مطلوب بشر و ضاله‏ي منشوده‏ي اوست، ضاله را بايد جستجو کرد نشاني آن گمشده‏ي بشر را از شهرستان (اتوبي) (اتوبي ناميست براي مملکت زيبائي که فلاسفه در تصوير خيال به فکر آنند و در عمل هنوز رخسار آن را نديده‏اند، طماس مور اين نام را براي جزيره خيالي که نظامات آن کامل بوده باشد نام نهاده و ظاهرا اصل آن از طوبي عربي باشد طوبي که افعل التفضيل طيب و مؤنث اطيب است همان مدينه فاضله‏ايست که هسته مرکزي آن در خانه‏ي علي است - و همين شجره‏ي طوبي آخرين کمال نهائي آن همان سدرة المنتهي است که خلق خواهند در زير آن درآمد) داده‏اند اين جزيره‏ي خيالي مملو است از نظامات حسنه‏ي که هيچ رخنه‏اي در سعادت اهالي آن نيست هندسه‏ي حياتي آن شهرستان بسان هندسه‏ي ساختمانها پرگار صحيح و مخصوص دارد و سر آن که ساختمان سياسيون در جنب ساختمانهاي مهندسين ثباتي ندارد و دائما متزلزل است آنست که خيانت بضمانت اين غرائز مي‏کنند، فسوسا هندسه حيات و ممات بشر و مقدرات جامعه بدست آنان است که گونيا و شاقول و پرگار و ابزار آن را دور مي‏اندازند، و آنان که بضاعت آب و گل بدست آنانست در کار خود ابزار طراز گيري را بکار مي‏برند - صغار فلاسفه هم در مدارس خود بقضاياي رياضي مي‏بالند و به نظر بي‏اعتباري به قضاياي اخلاقي محموده و مقبوله مي‏نگرند. اينکار بکار آن دکتر رياضي ماند که در کابين بستن عروس براي پسر بجنون هندسه گرفتار بود و نظري بحب متبادل، ملاحظه‏ي خون سالم، تناسب اندام، سلامت سجايا، که هندسه‏ي جان و دل است نمي‏کرد اينها را کم اعتبارتر از هندسه آب و گل مي‏پنداشت کوچکي فکر با جنون هندسي دست به هم داده بود به مساحت اعضاء تناسلي و انگاره مثلثات پرداخته بود.

و اشهد بالله که کار سياسيون دول که به آب و گل نظر دارند ولي به روابطين بين و حسن روابط حياتي زندگان و مردم اندک عنايتي هم ندارند از همين قبيل است.

[3] فيليپ فان نس مير امريکائي - در بخش آينده سرگذشت اقطاع و فروسيت در تاريخ اروپا را خواهيد ديد - حد فروسيت - تمرين فارس - مشهد فروسيت - نمايش مبارزه - تأخر فروسيت - محاسن فروسيت هر يک را در چند سطر خواهيد خواند.

[4] فالتفت الحر الي القوم. و قال: يا اهل الکوفه. لامکم الهبل و العبر. اذ دعوتم هذا العبد الصالح ابن رسول الله (ص) حتي اذا اتاکم اسلمتموه. و زعمتم انکم قاتلوا انفسکم دونه ثم عدوتم عليه لتقتلوه. امسکتم بنفسه. و اخذتم بکظمه و احطتم به من کل جانب فمنعتموه التوجه الي بلاد الله العريضة حتي يأمن و يأمن اهل بيته. فاصبح في ايديکم کالاسير لا يملک لنفسه نفعا و لا يدفع ضرا و حلاتموه و نسائه و صبيته و اصحابه عن ماء الفرات الجاري الذي يشربه اليهود و النصاري و تمرغ فيه خنازير السواد و کلابها. فهاهم قد صرعهم العطش. بئسما خلفتم محمدا (ص) في ذريته. لاسقاکم الله يوم الظمآء ان لم تتربوا و تنزعو عما انتم عليه من يومکم هذا! في ساعتکم هذه!.