بازگشت

قصر سعد


باب قصر بسته شد. بازارها در موقع خود و در جلوي روي قصر بود غوغاي مردم بازار سعد را از گفت و شنود بازمي داشت همين كه ساختمان كرد مردم سخني به او نسبت دادند كه او نگفته بود. گفتند وي گفته اين صداي منحوس را از گوش من بيندازيد -

اين سخن در مدينه بعمر رسيد شنيد كه مردم قصر را به نام قصر سعد مي نامند محمد بن مسلمه را به كوفه روانه كرده گفت مستقيما به قصر ميروي و در را مي سوزاني و سپس بدون توقف عودت مي كني. حركت كرد تا به كوفه آمد هيزم خريد و به باب قصر آورد و در را آتش زده خبر به سعد رسيد گفت: هر كس هست او را به خصوص براي اينكار فرستاده اند و كس فرستاد كه بنگريد كيست: يافت كه وي محمد بن مسلمه است. كس نزد او فرستاد و او را دعوت كرد كه فرود آيد او اباء كرد. سعد از قصر بيرون آمد از او تقاضاي دخول و نزول كرد باز اباء كرد. نفقه ي مخارج به او عرضه كرد نگرفت و نامه ي عمر را به او داد، به من رسيده كه قصري بنا كرده اي در بروي مردم بسته گوئي در آن متحصني و به نام قصر سعد ناميده مي شود و بين خود و مردم دربان گذاشته اي آن قصر قصر تو نيست وليكن قصر خيال است جائي از قصر به پهلوي بيت المال منزل كن و آن را بروي هر كه مي خواهي ببند و بر قصر درباني مگذار كه مردم را از دخول مانع شود و خلائق را از حقوق آنها به كنار مكن تا مجبور شوند موافقت با مجلس تو و دخول و خروج تو كنند و بينند تو كي از منزل خارج مي شوي؟


سعد براي او سوگند ياد كرد كه من چنين نگفته ام.

گويند: محمد بن مسلمه فوري مراجعت كرد تا همينكه نزديك مدينه رسيد زاد و توشه اش تمام شده با پوست درخت خود را رسانيد خسته و مانده شده بود پس از ورود تمام خبر را بازگو كرد.

عمر گفت، چرا عذر سعد را قبول نكردي گفت چنين مي خواستي خوب بود به من نوشته بودي يا اذن داده بودي!

عمر گفت: كاملترين رجال رأي، كسي است كه هر گاه از سالار خود عهد معهودي در دست ندارد با ملاحظه و حزم عمل نمايد يا بگويد و شكنجه نكنند. محمد بن مسلمه او را به سوگند سعد و گفتار سعد آگاه كرد او سعد را تصيدق كرد يا گفت: او راستگوتر است از آن كه به او ادعاء نموده و به من رسانيده -

طبري از عطاء ابي محمد مولاي اسحق بن طلحة بازگو كرده گويد من پيش در مسجد اعظم كوفه مي نشستم (يعني پيش از آن كه زياد آن را ساختمان كند) براي آن نه مجنبات بود و نه مواخير از ميان مسجد دير هند و باب جسر را مي ديدم.

ابن شبرمه از شعبي گويد: پيش. مرد در مسجد مي نشست و باب جسر را از آن جا مي ديد.

روزبه بن بوذر جمهر بن ساسان همداني بود و از طرف ايران بسر حدي از بندرها (يا) در بندهاي روم گماشته بود اسلحه ي زيادي برومي ها داد و به خاك روم داخل كرد كسراها از او بيم برداشتند او هم به روم گريخت و ايمن نبود تا سعد بن مالك به ديار عراق وارد شدند و او قصر و مسجد را براي او ساخت. سپس او را نزد عمر با نامه اي فرستاد و شرح حالش را نيز نوشت او اسلام آورد و عمر براي او عطائي مقر كرد و او را با اكرياي


او نزد سعد باز فرستاد اكرباء در آن روزگار عبيد بودند. آمدند تا به مكاني رسيدند كه آن جا را قبر عبادي مي نامند مرد قبر او را كندند و انتظار كشيدند تا راهگذاران از راه بگذرند و گواه به مرگ او بگيرند تا قومي از اعراب گذر كردند گودي را لب راه كنده ديدند و گواه شدند آن جا معروف شد به قبر عبادي و گويند قبر عبادي به جايگاه اكرباء گفته مي شده.