بازگشت

شيوه ي كارزار


ابومخنف مي گويد: روز عاشورا هنگامي كه جنگ بين حسين (ع) و بين اهل كوفه به نهايت گرمي رسيد و دو دسته چنان به هم در آويختند كه گوئي بهم پيوند شده اند، اين چند تن همراهان در آغاز جنگ، سخت تاخت كرده به دشمن حمله بردند، دست به شمشير همي پيش مي رفتند و مي شكافتند تا به درياي لشكر فرو رفتند و در انبوه لشكر متوغل شدند، سپاه دشمن سر برگرداندند و بدورشان پيچيدند و درصدد بر آمدند كه آنان را حيازت كند يعني از دست اردو و قوي و نيروي خويشتن آنها را بگيرند و خط ارتباط آنان را از ياران خود قطع كنند و اين كار را كردند، حسين (ع) نگاهي به اين وضع كرد، همين كه چنين ديد عباس را براي فرياد رسي اين ارجمندان صدا زد؛ و نام برد ديد عباس (ع) از جبهه ي جنگ و از سنگر خود به سمت آنان پيش آمده، رو به آنها همي تاخت و به تنهائي در آن مردم حمله كرده همي مي شكافت و همي شمشير به كار برده پيش مي آمد، تا به آنها رسيده، آنان را از آن ورطه دستگيري كرد؛ آنان هم بازآمدند، اما همه زخم برداشته، مجروح و خون آلود، در آمدن بودند كه در اثناي راه در صورتيكه عباس (ع) از عقب سرشان آنها را مي آورد؛ ديدند كه باز مردم از همه طرف نزديك مي آيند كه راه بر آنان به برند، پس آنان خود را از چنگال عباس (ع) بيرون بردند و بار ديگر بر آن مردم حمله كردند همه دست به شمشير يكدل و يكدست و يكنواخت با آن همه جراحت ها


كه در بدن داشتند به دشمن تاختند، و جنگ سختي كردند تا همگي در يك جايگاه و يك مكان كشته شدند.

از عمرو بن الخالد و جناده از جوزه اي در جنگ اين هفت تن ذكر كرده اند كه ما آن را در بخش چهارم كتاب خواهيم آورد.

پس عباس (ع) بناچار واگذارش كرده نزد امام (ع) مراجعت كرد، و از اين پيشامد خبر داد؛ امام (ع) از روي دلسوزي و رحمت براي آنان طلب همي كرد مكرر گفت (يرجهم الله) همي اين جمله را تكرار مي كرد