بازگشت

پيامي از كوي نيكنامي


بهترين پيام را از اين شهيد بزرگوار مي بايد اندوخته كرد سرخ روئي را در بر دشمن از او بايد آموخت، كمر بستن براي هر گونه خدمت را از او بايد آموخت قدم بقدم بايد بياد او همچون ني آواز داد چه خوش گفته اند:

بر شهيدان كوي عشقش به سرخ روئي علم نگردد، كسي كه هر دم بناله ي ني چوني بهر قد كمر نه بندد. - آري وقتي تا بيداري و حماسه و جوش و خروش و احتياط كاري و وفا و صفا و انضباط كامل و كوشش باشيم و گرنه.

«كو زهر بهر دشمن و كو مهره بهر دوست»

اين چنين كس مي تواند از سخنوري بسخنوران آينده هميشه مايه و مدد بدهد؛ اين چنين دلاور مي تواند بپاسبانان و لشگر فداكاري در راه ميهن اسلام و قرآن بياموزد، تاريخ مرداني را بايد خواند كه به انسان بياموزد كه حق هر شخص شخيص و هر مقام را چه سان ادا كني آن حقيقتي كه به تو رسيده بايد پيام آن را به جهانيان و هوادارن و زنده و مرده ي آنان برساني، بياموزد كه براي تسليت خاطر يك تن بزرگ كه با مرگ شرافتمندانه رو به رو شده باشد و تنها و بي كس مانده باشد بايد گفت: جمله ي بزرگان چون تو گرفتار بوده اند مبادا خود را ببازي،آري بهتر از سخن پردازي نافع براي اين مقام نمي توان تصور كرد، تو گوئي مي گفت:



قل للذي بصروف الدهر عيرنا

هل حارب الدهر الا من له خطر






و في السماء نجوم لا عداد لها

و ليس يكسف الا الشمس و القمر



اما تري البحر يعلو فوقه الجيف

و تستقر بادني قعره الدرر



آري براي اين چنين مواقع بهتر از اين تسليتي نيست كه گذشتگاني را بس بزرگ انتخاب كنيم و از نظر بگذرانيم و بنمايانيم كه آنان نيز به نوبت خود گرفتار بودند، و با پشت كار خصوص خود از راه خود برنگشته بهتر از اين جمله (ان جدك و اباك) نمي توان تصور كرد. چه آنكه بزرگي از اين نياكان پاك حسين (ع) (محمد (ص) و علي (ع)) بزرگتر نيست و زندگاني هر يك از اين دو تن بيشتر از همه ي شهداء فضيلت پر از رنج و شكنج ميبود، و در عين حال شاهكار استقامت و پايداري هم بود؛ و باز بهتر از اين جمله (فمن نكث عهده و خلع نيته).

براي تكوين حس اعتماد بنفس نمي توان گفت نافع انسان را از وهله ي اتكاء و اتكال به ديگران بيرون مي آورد انسان در آغاز طفل است بطفيل ديگران زنده و بر پا است ولي اندك اندك بايد صاحب اراده شود تابه پايه اي برسد كه در صلاح با هر مشكلي رو به رو شود اراده و روحيه ي راه خود را به هيچ وجه از دست ندهد، و باز بهتر از اين جمله (سر بنار اشدا) براي اطاعت نمي توان تصور كرد، در جنگ هاي پيمبر خدا نظير اين سخن را براي افتتاح جنگ بدر در بيابان بدر، مقداد برابر پيمبر ايستاد و گفت، و بعد از مقداد سعد ابن معاذ برخواست و گفت: يا رسول الله ما اينك كه تو را شناخته ايم مال و جان خود را از خود نمي دانيم از مال ما هر چه مي خواهي بر گير و هر چه مي خواهي بنه و آن چه برگيري نزد ما محبوبتر است


از آنچه بنهي دست ما را بگير و بدريا انداز. [1] اولياء تربيت براي اطاعت ثابت مي بايد زمينه ي ايمان نفرات را به خود محكم كنند و گر نه اطاعت قهري و كور كورانه پاينده نخواهد بود. و باز براي شكستن طلسم مرگ بهتر از اين جمله (فانا ما كرهنا لقاء ربنا و ما اشفقنا من قدره)نمي توان گفت: طلسم مرگ افسون پذير نيست براي شكستن اين طلسم هيچ وسيله و درمان؛ هيچ فلسفه و برهان جز عرفان و ايمان كارگر نيست، ترسيدن مردم ز مرگ دردي است، كاو را به جز از درد دين دوا نيست، درماني نيكوتر از اميدواري به مبدء خير و حسن ظن به مقدرات الهي و حسن اطمينان به پذيرائي خداوندگاري در روز قيامت به واسطه ي حسن سلوك عمرانه نيست؛ كه بهترين شكننده هراس از مرگ است، نافع چه خوش درمان كرد كه گفت مرگ فنا نيست، ديدار خدا است كه نام آن را مرگ ناميده اند، نافع گفت بالاخره معيار فداكاري و اطاعت، ادعاي آئين


نيست، ميزان اينست كه پاي دشمني و دوستي با نيت و بصيرت ايستادگي شود، به اينجا كه ختم سخن است سخن را ختم كنيم سرخ روئي را با وثيقه آن كه عمري جديت و اخلاص باشد نافع به وسيله دشمن و دوست براي ما همي بپيام مي فرستد.


كان من دعائه (ع) لمكارم الاخلاق اللهم صل علي محمد و آل محمد و اجعل اوسع رزقك علي اذا كبرت و اقوي قوتك في اذا نصيبت و لا تبتليني بالكسل عن عبادتك و لا العمي عن سنتك و لا بالتعرض لخلاف محبتك و لا مجامعة من تفرق عنك و لا مفارقة من اجتمع اليك.

(صحيفه سجاديه)


پاورقي

[1] هنگامي که پيمبر خدا (ص) با صحابه ارجمند خود براي جنگ از مدينه بيرون آمدند و در (ماء صفراء) پياده شدند خواست که ياران خود را آزمايش کند زيرا وعده داده بودند که در خانه‏ي خويش او را حمايت کنند و اينک در بيابان و بيرون از خانه‏اند - بنابراين آنان را از آمدن سپاه قريش خبر داد.

اصحاب از اين برابري هراسان شدند و سخت ترسيدند چون بخيال جنگ از مدينه نيامده بودند تنها بقصد کاروان قريش که بقصاص مالهاي تاراج شده خود که در مکه از آنان گرفته بودند آمده بودند، پيمبر فرمود: بشوري راي به من بدهيد؛ ابوبکر برخواست و گفت يا رسول الله (ص) اين قريش است با آن تکبر و باد دماغ خود از آن روزي که عزت و ارجمندي به خود ديده خواري نديده و ما به تهيه جنگ بيرون نيامده‏ايم، پيمبر فرمود: تو بنشين! وي نشست بازفرمود: بشوراء رأي دهيد، عمر برخاست و بگفتاري نظير گفتار ابوبکر راي داد، به او هم فرمود بنشين «سپس مقداد برخواست و گفت: اين قريش است با باد دماغ خود ولي ما به تو ايمان آورده‏ايم و ترا تصديق کرده‏ايم و شهادت داده‏ايم که آن چه تو آورده‏اي حق است و از نزد خدا است پس اگر ما را فرمان دهي که روي خار مغيلان و در دريائي از اخگر فروزان (غضا) فرو رويم خواهيم رفت ما به تو نمي‏گوئيم آن چه بني‏اسرائيل به پيمبر خود موسي گفتند، آنان به موسي گفتند، برو تو به همراه خدايت با دشمن کار زار کنيد ما در اين جايگاه نشستگانيم، و لکن ما مي‏گوئيم تو و پروردگار خود برويد و کار زار کنيد ما به همراه شما در کار زار هستيم، پيمبرش فرمود: خدايت جزاي خير دهد! مقداد نشست، باز پيمبر فرمود: به شوري رأي دهيد، سعد بن معاذ برخواست و گفت: پدر و مادرم بقربان تو يا رسول الله گويا تو با اهل مدينه نظر داري؟ فرمود: آري! گفت: گويا به قصد کاري بيرون آمده‏اي و اينک به کار ديگري مأمور گشته‏اي؟ فرمود: آري! گفت پدر و مادرم به قربانت يا رسول الله (ص) ما به تو ايمان آورده‏ايم و تصديق نموده‏ايم و گواهيم آن چه که تو آورده‏اي حق است و از جانب خداست پس بهر چه بخواهي فرمان ده، از اموال ما هر چه بخواهي برگير و هر چه بخواهي بنه و آنچه را برداري از آن چه فروگذاري نزد ما محبوب‏تر است و اگر فرماندهي که در اين درياي بيگران (درياي سرخ) فرو رويم به همراه تو فرو خواهيم رفت. -پيغمبر (ص) جزاي خيرش فرمود.