بازگشت

نافع با دست شكسته اما به سرخ رويي با دشمن رو به رو مي شود


شمر ابن ذي الجوشن او را نگاهداشت و با همراهان خويش كه با وي بودند او را خواهي نخواهي بردند، و تا نزد عمر سعد آوردند، عمر سعد به او گفت: اي نافع خدايت بفرياد رسد چه وادارت كرده كه با خود چنين كردي؟ به چه خيال و براي چه؟ اين وضع بروزگار خويشتن آوردي؟ نافع با رشادت گفت: پروردگار مي داند كه چه مراد و مقصودي داشتم، مرد ديگري از همراهان عمر سعد چون نگاه كرد


بخونهائي كه سيل آسا بر صورت و موي نافع روان بود به طور دلسوزي گفت: آيا خودت نمي بيني كه چه به سرت آمده؟ نافع آن مرد رشيد، گوئي عجز نمي فهميد و رقت دشمن را به خود نمي خريد، غيرتمندانه به پاسخ او گفت: به خدايم قسم كوشش خودم را كرده ام، 12 مرد از شما كشته ام به جز آنانكه زخمي كرده ام، خودم را در كوشش ملامت نمي كنم اگر بازو و دست برايم باقي مانده بود اسيرم نمي گرفتيد [1] شمر به ابن سعد گفت «اصلحك الله» او را بكش، عمر گفت: تو او را آورده اي اگر مي خواهي تو بكش.


نافع چون در كوفه از اشراف برجسته بود البته عمر سعد نمي خواست خوني او باشد.

شمر شمشير از غلاف كشيد نافع به او گفت: هانا به خدا قسم اگر تو از مسلمانان بودي البته بر تو بزرگ مي آمد كه نزد خدا خوني ما باشي، حمد خداي را كه مرگ ما را به دست اشرار خلقش قرار داد، سپس نافع كشته شد، شمر (لعين) او را كشت.



پاورقي

[1] براي سرخ روئي در برابر دشمن قضيه نافع در پايان شهادت شبيه است به قضيه‏ي بابک خرمي، وقتي بابک را در حضور خليفه آورده و اعضاء و دست و پاي او را يکان يکان يکي بعد از ديگري مي‏بريدند، او خون اعضاء خود را به سر و روي مي‏ماليد بعذر اينکه دردم مردنم؛ دشمن سرخ رويم ببينند و مبادا به واسطه‏ي رفتن خون زياد از تنم که اسباب زردي بشره و رخسار است نامردان مرا زرد رو به بينند.