شيوه كارزار
ابوجعفر طبري مي گويد: هنگامي كه عمرو ابن قرظه انصاري شهيد شد، برادرش علي ابن قرظه كه به همراه عمر سعد بود، آمد كه خونخواهي كند، بروي حسين (ع) داد كشيد كه برادرم را تو فريفته و بكشتنش دادي «در ترجمه عمرو شهيد خواهد آمد» و سپس به امام (ع) حمله كرد و گفت خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم، نافع ابن هلال پيشواز او رفته و به او حمله كرد: با شمشير ضربتي به او زد كه از اسب افتاد، همراهانش
او را گرفتند و در بردند، بعدها معالجه شد و بهبودي يافت، بعد از آن دسته سواري كه علي (ع) را از دست نافع رهانيدند بجولان و تاخت و تاز در آمده حمله كردند، نافع رشيد آنان را از همراهان خود عقب زد و جمعيت آنها را پراكنده كرد از جلو چشم و ديده اصحاب خود برداشت،يحيي پسر هاني ابن عروه مرادي حديث اين رزم آزمائي نافع را با آن دلاوري بازگو كرده مي گويد: در آن هنگام كه سوارها بعد از ضربتي كه نافع به علي (ع) زد بتاخت و تاز در آمدند نافع به آن تيپ سوار حمله كرده بنا كرد شمشير زدن پيش مي رفت و مي شكافت و مي گفت:
ان تنكروني فانا بن الجملي
ديني علي دين حسين ابن علي
اگر نمي شناسيدم پس منم پسران جملي [1] كه دينم دين حسين ابن علي (ع) است.
مزاحم بن حريث در آن كر و فر جوابش داد كه: دين من دين فلان است، نافع گفت تو بر دين شيطاني بعد با شمشير به او حمله كرد او خواست فرار كند و گريخت، اما شمشير پيشي گرفته و مزاحم كشته شد، پس عمرو بن حجاج فرياد زد: آيا مي دانيد با چه كسي جنگ مي كنيد؟ زنهار احدي ازش ما به مبارزه با آنان بيرون نرود.
پاورقي
[1] در زبانها و در پارهاي کتابها به جاي جملي بجلي گفته ميشود ولي غلط واضحي است چنان که از اين ارجوزه معلوم ميشود و نيز در کتب تراجم، و رجال و انساب، ضبط شده که جملي منسوب است به جمل که بطني است از عشره مذحج، محمد ابن مسلم ابن قتيبه در کتاب المعارف گفته،
داستان عجيبي از نافع و پاسباني شبانه
خبريست از (مفيد) وقتي که حسين (ع) در کربلا نزول اجلال کرد در ميان يارانش نافع ابن هلال بيشتر از همه بملازمت حضرت او اختصاص داشت.
بويژه در مواقعي که بيم غافلگيري ميرفت زيرا آن سرور بينا، احتياط کار، آگاه به سياست ميبود، حسين (ع) شبي از خرگاه بيرون آمده بسوي هامون قدم ميزد تا دور شد هلال شمشير خود را به خود آويخته و پياده شتاب کرد تا خود را از عقب به حضرت او رسانيد ديد که امام (ع) پيچاپيچ صحرا و گردنهها و تپه و ماهوري که دراطراف فرودگاه و مشرف است رسيدگي ميکند؛ هلال ميگويد: آنحضرت به پشت سر نگاهي کرد مرا ديد فرمود کيست اين مرد هلالي؟ گفتم بلي خدايم به قربان تو کند، بيرون آمدن تو اين شب نابهنگام رو به سمت لشگرگاه اين ياغي سرکش مرا بيقرار داشت، فرمود: اي هلال من بيرون آمدم که به اين تلها رسيدگي کنم، مبادا آن روزي که شما به آنها و آنها به شما حلمه ميکنند از اين برآمدگيها کمينگاهي براي خيمهگاه ما و هجوم دشمن شود، سپس مراجعت کرد با وضعي که دست چپ مرا ميان دست خود گرفته بود، و همي فرمود همانست، همانست؛ بذات خدا سوگند وعدهاي است که خلف در آن نيست، سپس فرمود اي هلال آيا اين راه را نميگيري و بروي،ما بين اين دو کوه را بگير و جان خود را نجات ده از همين وقت شروع کن؛ هلال خود را در قدمهاي امام (ع) انداخت و گفت: در اين صورت بايد مادر براي هلال شيون کند يعني مگر هلال مرده باشد و زنده نباشد، آقاي من، اين شمشير و اين اسب که با من است از اين کار سر پيچ است پس به حق آن خدائي که به وجودت بر سرم منت گذاشته از تو مفارقت نميکنم و جدا نخواهم شد تا شمشير و اسب من از سرد و گرم من هر دو خسته و وامانده شوند، سپس امام (ع) از من جدا شده و در سراپدره خواهرش داخل شد من پهلوي چادر ايستادم به اميد آن که امام (ع) زود از آنجا بيرون آيد، خواهرش از او استقبال کرده برايش متکائي گذاشت: آن حضرت نشست و به گفتگوي آهسته و سخن سري با او شروع کرد لکن قدري نگذشت که گريه گلوگير خواهرش شد، و به او گفت اي واي برادرم من قربانگاه تو را مشاهده کنم و بپاسباني اين زنان ترسو مبتلاء باشم، اين مردم را ميشناسي و آگاهي که چه کينه ديرينه با ما دارند. اين پيش آمد امر بس بزرگي است به من سنگين است قربانگاه اين جوانان و ماههاي بنيهاشم، بعد گفت اي برادر آيا از اصحاب خود نيات آنان را استعلام کردهاي من از آن ترسم که در هنگام از جا جستن دشمن و اصطکاک سر نيزه تو را واگذارند امام (ع) به گريه افتاد و فرمود: آگاه باش هان بخدايم قسم آن چه که ميبايد، درآنها هست: رسيدگي کردهام در آنان جز مردان مرد، سر فراز، سر بلند، پرغيرت، بياعتنا مملو از غضب خورده بين، دور انديش، پرعمق، گردن فراز، سينه سپر کن (شوس اقعس) نيست به آن اندازه به مرگ پيش پاي من و در جلوي من مأنوسند که طفل به پستان مادر مأنوس است.
وقتي که هلال اين را شنيد از سوز به گريه افتاد و برگشت راه خود را به سمت منزل حبيب ابن مظاهر قرار داد، حبيب را آن نابهنگام ديد نشسته به دستش شمشيري است که از غلاف کشيده، به حبيب سلام داد و بر در خيمه او نشست حبيب گفت: هلال چه تو را از منزل بيرون آورده؟ ميگويد آن چه شده بود من بازگو کردم - حبيب گفت: بلي، به خدايم سوگند، اگر انتظار فرمان خودش در بين نبود، اين لشکر را هر آينه مهلت نميدادم و همين امشب با اين شمشير به چاره آنها ميپرداختم، هلال گفت: اي حبيب من از حسين (ع) جدا شدم با وضعي که وي نزد خواهرش ميبود و خواهرش در ترس و لرز بود، گمان ميکنم زنها بهوش آمده باشند و در فغان و ناله با او همراه شده باشند آيا تو راهي داري که همين امشب يارانت را جمع آوري کني و رو به روي زنان حرم سخناني بدلداري آنان بگوئي که دل آنان آرام گيرد، ترس و لرز آنها برود، زيرا من از او چنان بيقراري ديدهام که من نيز بيقرارم اگر آن حال باقي باشد، حبيب گفت: مطبعم هر چه خواهي؟ پس حبيب از ميان چادر بيرون آمده و بيک ناحيه ايستاد که هويدا باشد هلال در پهلويش ايستاد همراهان را صدا زد و همي خواند، آنان نيز از منزلهاشان سر بيرون آوردند، وقتي که جمع شدند به بنيهاشم گفت چشم شما بيدار مباد، پس ياران را مخاطب کرده و گفت اي اصحاب حميت، شيران روز سختي، اين هلال است که همين ساعت مرا با خبر از چنين و چنان کرده، خواهر و اهل حرم و باقي عيالات آقاي شما را به اين وضع ديده که اشک ميريخته و گريه ميکردهاند و گذاشته آمده، خبرم کنيد شما به چه خياليد؟ آنان شمشيرها را برهنه کرده، عمامهها را به زمين زدند و گفتند اي حبيب آگاه باش: هان به حق آن خدائي که به واسطهي اين ايستگاه ما را اسير منت خود کرده، اگر اين مردم بخواهند خود را پيش بکشند، سرهاشان را درو ميکنيم و آنان را با خواري به مردههاي گذشتهشان ملحق ميکنيم، و وصيت پيمبر را دربارهي پسران و دخترانش حفظ ميکنيم، حبيب گفت: بنابراين از پي من بيائيد، خود روان شده و زمين را نديده و ديده در مينورديد، همي زير پا ميگذاشت و آنان به دنبالش ميدويدند، تا ما بين طنابهاي خيمهها ايستاده صدا برداشت: اي اهل حرم ما، اي بانوان ما، اي معاشر آزادگان پيمبر خدا اين است شمشيرهاي بران جوانمردان شما عهد و پيمان بستهاند که غلاف نکنند مگر در گردن هر کس که خيال اذيت شما را داشته باشد، و اين است سر نيزههاي غلامان شما قسم خوردهاند جاي ندهند مگر در سينه آنکه بخواهد انس شما را به هم زند، حسين (ع) فرمود (يا آل الله) شما هم براي تشکر از آنان جلوي ايشان بيرون برويد، اهل حرم بيرون آمدند، ندبه ميکردند، و همي ميگفتند: اي پاکان و پاک مردان از دختران فاطمه حمايت بکشيد، چه عذر داريد؟ آن وقتي که ما بديدار جدمان پيغمبر (ص) برسيم و به او از اين پيش آمدي که بر ما نازل شده شکايت کنيم و او بپرسد که آيا حبيب و ياران حبيب حاضر نبودند. نشنيدند؟ نديدند؟ گفت: قسم به خدائي که جز او خدائي نيست ضجه و شورشي کردند که آن سرزمين بموج آمد اسبهاشان گرد آمدند، يعني غلامها اسبها را آماده کرده آوردند که اگر موقع سواري است سوار شوند و اسبها به تاخت و تاز و شيهه صدا بلند کردند، گوئي هر کدام سوار خود را صدا ميکند آن شب هنگام، هنگامهاي از جوش و خروش به پا کردند، آري جوش و خروش مردان حقيقت که به عشق و علاقهمندي لباس جنگ ميپوشند چنين خواهد بود هنگام و نابهنگام نميفهمد باري (کتاب دمعة الساکية) از (مفيد) اين قضيه شگفتآميز را ذکر کرده ولي معلوم نکرده در کدام کتاب مفيد است و در اسم نافع نيز براي او اشتباهي رخ داده و به جاي نافع هلال نوشته و گر چه ممکن است اشتباهي در نسخه شده باشد و به جاي هلال- ابنهلال بوه و کلمهي (ابن) سقط شده ما از اين جهت که هنوز مدرک آن را درست به دست نياوردهايم آن را در متن درج نکردهايم ولي بمراعات امانت در حاشيه آورديم. براي بيداري پاسبانان و افروختن آتش حماسه در سپاهيان، و احتياط کاري مواقع جنگ، و علاقه مندي بسردار، و وفا، و صفا، و در عين حال خود نباختن از انبوه دشمن، و انضباط کامل، با غيرت بيحد، و ادب زمينه حاصلخيزي است.