بازگشت

نص سخنان نافع


نافع به پاسخ ايستاده به سخن شروع كرده گفت «ثم قام نافع فقال يا بن رسول الله: انت تعلم ان جدك رسول الله (ص) لم يقدر ان يشرب الناس محبته و لا ان يرجعوا الي امره ما احب و قد كان منهم منافقون بعدونه بالنصر و يضمرون له الغدر، يلقونه باحلي من العسل و يخلفونه بامر من الحنظل حتي قبضه الله اليه، و ان اباك عليا قد كان في مثل ذالك؛ فقوم قد اجمعوا علي نصره و قاتلوا معه»: الناكثين و القاسطين و المارقين، و قوم خالفوه حتي اتاء اجله و مضي الي رحمة الله و رضوانه و انت اليوم عندنا في مثل تلك الحالة،فمن نكث عهده و خلع نيته فلن يضر الا نفسه و الله مغن عنه فسربنا راشدا معافي، مشرقا ان شئت و ان شئت مغربا فوالله ما اشفقنا من قدر الله و لا كرهنا لقاء ربنا فانا علي نباتنا و بصائرنا نوالي من والاك و نعادي من عاداك ثم قام برير فقال ما تقدم في ترجمته.@ اي فرزند رسول خدا (ص) تو خود آگاهي و مي داني كه جد تو رسول خداي (ص) مقدورش نشد شهد محبتش را به اين مردم بنوشاند و به آن پايه كه دوست داشت به امر و فرمان او برگشت كنند، تحقيقا كساني از اين مردم دو دل و دو رو بودند كه بياري وعده اش مي دادند، و در دل خيال غدر و مكر مي داشتند، پيش رو مي آمدند با سخناني و قيافه اي شيرين تر از عسل و در عقب سر برفتاري مي پرداختند تلخ تر از حنظل، تا اين كه


خداي او را از ميان ما براي خويش برگرفت و برد و باز ميداني و آگاهي كه پدر تو علي (ع) «كه ما در ركابش بوديم» تا بود در گرفتاري هائي بمانند اين، گرفتار بود، بهمان تفصيل كه مردماني جدا بياريش برخواسته، باتفاق، يكدل، و يكجهت شدند، و بهمراهش با پيمان شكنان جمل «ناكثين» و كجروان صفين «قاسطين» و از دين بيرون شدگان نهروان «مارقين» جنگيدند [1] و مردم ديگري خلاف ورزيدند تا اين كه اجل بسراغش آمد و به سوي رحمت و رضوان خدا رفت، و تو امروز نزد ما بچنان وضع گرفتاري لكن هر كس پيمان خود را شكست و نيت و اراده را (كه لباس مردانگي است) از خود دور كرده و از قامت خود كنده است، با جان خود دشمني كرده، و جز به نفس خود ضرر نمي زند و خدا ما را از او بي نياز مي كند تو (با چنين كس كاري نداري و بمانند او نيازمند نيستي) اينك ما را بردار و بار شد و سر بلندي،


بي درد سر و منت، بي سنگيني و زحمت ببر، اگر خواستي به مشرق، و اگر هم خواستي به مغرب،

زيرا به خداوندي خدا ما از مقدرات خدا هراسي نداريم و از ديدار خدا رو گردان نيستيم بد نكرده ايم كه روي ديدار نداشته باشيم» بنابراين بر سر نيات خود ايستاده و به پاي بينش خود استواريم طرح دوستي مي ريزيم با هر كه با تو سر دوستي داشته باشد، دشمني مي كنيم با هر كه با تو دشمني كند يعني (هر چه باشد هر كه باشد، گو دشتي پر از سپاه باشد.).


پاورقي

[1] زهي ادب که خدمتگذاران علي (ع) را برشمرد و با آن که خود از آنان بود اشاره‏اي به خود نکرد و سخن خود را آميخته به خودستائي و منت نفرمود، همين قدر بطور کلي و سر بسته گفت گروهي بر ياريش تصميم گرفتند و به اتفاق تصميم خود را عملي کردند ولي جمعيت آن انجمن همه مي‏دانستند که خود او يکي از آنان بوده.