بازگشت

سرداري كه مرگ به همراهي او بر امام گوارا است


اين شهر آشوب مي گويد؛ وقتي كه حر كار را بر حسين (ع) تنگ گرفت آن حضرت اصحابش را خواسته و به خطابه اي خطبه كرد، آن خطبه اي است كه در آن فرمود: اما بعد پيش آمد كار اين شد كه مي بينيد با آن كه باور شدني نبود دنيا خود را به ناشناسائي زده، رو گرداند و اين روش ناستوده ي خود را ادامه خواهد داد،از عمر ما هم چيزي باقي نمانده، زندگاني جز پشيزي نمي ماند يا جز چراگاهي پر وزر و وبال و زهر آگين نيست، آيا نمي بينيد حق را، كه به آن عمل نمي شود، و باطل را كه از آن جلوگيري نمي شود، پس مؤمن بايد به ديدار خدا رغبت داشته باشد، من خود مرگ را سعادت مي دانم و بس، و زندگي با ستمگران را خستگي مي دانم و بس.

اين نطق كه حاكي از تصميم حسين (ع) بود و استمزاج از همراهان مي نمود اندكي بوي افسردگي از آن مي آمد، همراهان در جواب علاوه بر آن كه مذاق خود را در فداكاري و قدرداني از وجود او عرض كردند، كوشيدند كه آن افسردگي و ملالي را كه به خاطر امامست بود جبران كنند، در جواب جان خود را تقديم كردند و خواستند بقيافه ي شيرين آن را تقديم كرده باشند كه بر سردارشان منتي و سنگيني نباشد، كوشيدند بلكه در آن گير و دار خاطر او را شاد و از آن افسردگي منصرف كنند، جواب همراهان انصافا هر يك از عمر شيرين تر بود، پيش از همه زهير برابر حضرت او به پا ايستاد و گفت آن چه مي بايد بگويد، و در ترجمه اش گذشت، پس از او نافع قيام كرد، نافع براي


نطق آن سخنوران بيت القصيدي از خود انشاء كرد،نطقي كرد كه در موقع شناسي و رسائي پهلو به پهلوي تحدي مي زند، نطقي كه خطيبي با فرصت ساليانه نمي تواند صورت آن را بسازد يا شاعري به آستانه ي معني و معنويت آن انديشه خود را برساند ارزش اين نطق از وجهه اخلاص كمتر از وجهه انشائش نيست، و از اين هر دو وجهه گذشته براي دلداري و رفع افسردگي خاطر امام (ع) كمتر از شكست دشمن نيست، براي امام (ع) فاتحيت كوفه در آن روز لذتش بيش از احساسات اين اخلاصمندان فداكار نيست كه به سردارشان مي گويند، ما را ببر و بفروش و جز جان كه نثار وار مي افشانند بصد زبان مي گويند، ارزش تو بيش از اين جانست و اكنون آن صد زبان جمله يك زبان شده و بلحن محبت و لهجه ي حماسه نافع آن را ترجمه مي كند آن سردار شجاع؛ بزرگ زاده، قرآني نويسنده، اديب، آن احساسات را بيان مي كند و در ترجمه آن سخني مي پردازد كه شعاعي مانند برق از او مي جهد تيرگي ها و كدورتهائي را كه در آن هامون هولناك (كربلا) زندگي همراهان را احاطه نموه از بين مي برد، راه و روش بزرگان جهان و خط سير آزاد مردان را مي نماياند و مي گويد، بايد اين راه را بي دغدغه پيش گرفت و رفت، من در اين نطق بالبديهه گوينده بي نظيري مي بينم، آيا در اين مورد و مقام از گفته ي او بهتر مي توان گفت؟ حاشا و كلا؛ آري چون معني و معنويت در بنيان آن شخص شريف كامل بود، در ابراز و پرداخت سخن او را در درجه ي اول قرار مي داد براي تسليت دل سردار از ناحيه يك تن فداكار تنها اين گونه گفتار مي بايد كه كدورت ها را از خاطر محو كند و اطمينان بدهد، و در عين آن كه رشادت و شجاعت به درجه خلاقيت در


آن يافت شود لطافت نيز از آن قطره قطره بچكد و مهر و عاطفه در آن موج زند، آري همين نطق بود كه نافع كرد بهتر از آن از هر سخنوري هر كس سراغ دارد بياورد نافع تشخيص داد كه براي رفع افسردگي امام (ع) كه از آغاز خطبه اش فهميده مي شد كه از ناپايداري دنيا آغاز سخن فرموده: مي بايد بزرگاني را كه دنيا با آنها ناسازگار بوده ابتدا در پاسخ خود از نظر امام (ع) بگذراند و تذكر دهد كه شخصيت هاي بزرگ همگي اين گونه گرفتاري ها داشته اند بايد با امام (ع) تذكر بدهد كه اين گونه خطرها لازمه ي شخصيت تو است، نافع تشخيص نيكي داد كه تذكر پيشينيان و بزرگان نياكان، دلداري هر افسرده اي خواهد بود. به ويژه پيشينياني كه نياكان پاك والا گهر حسين (ع) باشند از اين راه در برابر هجوم دنيا و ناسازگاري هاي دنيا، به اين تسليت شروع كرد و روشن كرد كه همه بزرگان با كمي يار و ياور و اندك بودن هم نفس و هم آهنگ راه خود را گرفتند و رفتند، نافع اين دلداري حكيمانه را نيز به زبان ادب ادا كرد كه گفت تو خود آگاهي اه -

نافع تشخيص داد كه در درجه ي دوم بايد از نظر امام بگذراند كه كساني ضرر كرده اند كه با تو پايداري نكرده اند اين گونه سخن بحس اعتماد مي افزايد و به حسن اعتقاد دلالت مي كند و براي تعبير از اين مدعا بهتر از آن جمله ي كه نافع گفت نمي توان گفت، نافع تشخيص داد كه در درجه ي سوم ترانه اي و نغمه اي از نغمات جذبه با موسيقي مخصوصي براي عرض فداكاري در آن انجمن بگويد و اختيار موت و حيات خود و همراهان را به امام (ع) واگذارد تا دغدغه در خاطر فرماندهش نباشد. و به هر طرف بخواهد تصميم بگيرد بي ملاحظه بتواند، در اين موضوع نافع سختي گفت كه


هر انسان را سر مست مي كند و راهروان را از خستگي بيرون مي آورد و رهگذران كوي شهيدان را به آسمان مي برد، در درجه ي چهارم براي تشويق و جرأت دادن بر غوطه وري در درياي مرگ سخني گفت كه ياران و سردار آنان را بروي مرگ چيره كرد و طلسم هولناك مرگ را در هم شكست همان طلسمي كه هيچ دوا و درماني ندارد و در پايان گفت: ما براي آزمايش حاضريم و پاي تو با تمام دنيا مي جنگيم و با سرخ روئي امتحان مي دهيم، و انصافا اين چنين سخن آن چنان فداكاري و جان نثاري و سرخ روئي لازم داشت كه او كرد.