بازگشت

ابوشعثاء در نكوهش بد كنش


ابومخنف مي گويد: نامه اي از ابن زياد براي حر آمد كه بر حسين تنگ بگير، آورنده نامه پيك مرگي بود، نام وي مالك ابن نسر كندي بدي است،حر با سپاه خود به نظر مراقبت همراه حسين (ع) راه را مي پيمود، از قصر بني مقاتل سحرگاهان حركت كرده بودند قدري از روز بر آمده بود به نزديك كربلا رسيده بودند، كاروان حسين (ع) هم تند مي رفت كه ناگهان از طرف كوفه پيك مرگ رسيد [1] ، سواري هويدا شد كمان خود را به پشت انداخته بر اسب نجيب عربي سوار


خود را رساند و بر حسين (ع) سلام نكرد و به حر سلام كرده نامه ابن زياد را داد، حر او را با نامه همراه برداشته براي ابلاغ مأموريت خود نزد حسين (ع) آورد و حكم را ابلاغ نمود؛ امام (ع) فرمود: در اين دهستان بگذار در اين ده يا آن ده، يا آن ده ديگر پياده شويم نپذيرفت.

اين نامه دماغ را افسرده مي كرد و برخلاف انتظار همراهان امام (ع) بود، و البته بعد از رسيدن آن به وسيله ي مذاكرات فيما بين كه امام (ع) با حر، داشتند يا به وسيله ي نقل از يكديگر همگي مضمون آن را فهميده بودند و افسردگي در همه سرايت كرده و نور امل همگي خاموش شده بود، از جمله جناب ابوشعثاء كه عاقبت كار را درست دريافت و فهميد كه دنباله ي اين دستور بسيار تاريك است، كنيه داشتن وي شهادت مي دهد كه از طبقه ي اشراف عرب است و از مرداني بوده كه از اوضاع زمانه و طرز تصميمات حكومت وقت مستحضر بوده چون مردان طبقه ي عليا بيشتر محيط به اوضاع هستند و بهتر مي توانند منويات سوء سران بد كنش را دريابند.


پاورقي

[1] کاروان شهدا نيم شبي از قصر بني‏مقاتل حرکت کردند هنگام سحر در بين راه خواب اندکي به چشم حسين (ع) آمد در خواب ديد سواري از جلوي چشمش گذشت که گفت مي‏روند ولي مرگ آنان را مي‏برد روز بالا آمد کاروان همي مي‏رفت به کربلا رسيدند پيک مرگ يعني مالک بن نسر آمد و آن خواب تعبير شد.