بازگشت

پيامي از كوي سالاري


زهير شهيد شد يك تن ديگر هم از ياران كم و از پيش چشم ناپديد شد ولي از جلوي چشم حقيقت يك صد بلكه يكهزار تن كم شد در ترجمه اش بازبرگرديم تا بنگريم كه در پيرهن او براي هر خدمتي، هر حمله اي، هر نطقي، هر تسليتي، گوئي يك تن نيرومند بود؛ ما او را به سخن رودكي كه درباره شهيد ديگري گفته بدرقه مي كنيم:



كاروان شهيد رفت از پيش

آن ما رفته گيرو مي انديش



از شمار دو چشم يك تن كم

وز شمار خرد هزاران بيش



از پرچمي كه حسين (ع) به دستش داد تو گوئي عرفاء حق كلمه ي بقاي بعد از فناء را آموخته اند، اين نوازش امام در اين پرچم دادن و نوازشي كه نسيم از آن پرچم مي كرد تصديق حكماء مدينه فاضله است كه گفته اند: اگر قواي نفساني بحكومت قواي عاليه تن دردمند و نيز طبقات شهر


سرمايه دار كارگر، ثروتمند، اشرافي براي فضلا تواضع كنند و به حكومت آنان تسليم شوند حظوظ و بهره ي خود آنها نيز تأمين خواهد بود و به علاوه بقاي آنها دچار خطر تلاشي و تنازع بقاء نخواهد شد، زهير تا تواضع كرد و حسيني شد در دولت علوي و در تاريخ پرچم دار شد، و تا در دامنه ي كوه ذي حسم بسخنراني ايستاد آن كوه را نامي كرد، و بپايه ي قله ي هيماليا و جبال آلپ و كوه دماوند آن كوه كوچك را برافراشت و آن مكان را براي سر بلندي نامزد كرد و همچون كوه طور كه نورستان موسي بود، كوه ذي حسم را در تاريخ مكان نور افشاني قرار داد، كوه را سر بلند كرد، آري بهمت مردان بزرگ، مكان ها، شهرستان ها، مدرسه ها سر بلند خواهند شد، همت مردان بلند اگر موقع شناس باشند از بلندي كوهساران عقب نمي ماند، بشرط آن كه در موقع شناسي بدانند كه نهضت با امام (ع) از دنيا دنيا عمر برتر و بهتر و پاينده تر است، پرچم موقع شناسان از قله ي كوهساران مرتفع تر و پاينده تر است، بنگريد براي كوهساران هزاران خطر رخ مي دهد و عوامل فنا، سيل، طوفان،بارش، باد، زلزله آنها را از هم فرومي ريزد، و در دامنه كوهساران دولتهائي بر پا شده و به گذشته اند و جاي پائي از آنان در آن كهساران باقي نيست ولي اثر سخنان اين سخنور در كوه ذي حسم هنوز باقي است كوهساران با ارتفاع قله ي خود يا محو شده و اثري از آنان در برابر چشم نمايان نيست و يا با بودن خود باندكي دوري نظاره گان، در برابر چشم كوچك مي شوند ولي كوه ذي حسم براي هماره در دامنه ي خود زهيري ايستاده دارد كه مي گويد: براي نهضت در راه سعادت و صلاح ملك و ميهن و ملت از دنيا دنيا عمر بگذر، اين را بنه و آن را برگزين كه نيكو گزيده اي داري


تو از اين كوه پاينده تر و سر بلندتر خواهي زيست، اگر در زندگاني دوم يعني بصفحه تاريخ وارد بشوي پرچمت براي ابد در اهتزاز است، هرگز نخواهد خوابيد و براي هميشه پرچم داري تو در خاطره ها زنده است، در خيال هر صاحبدلي صورت نوراني از رشادت تو هست كه اين صورت نوراني پرچم تو را به دست فرا دارد، و روزگاران بمرور و كرور خود اين پرچم را نمي خوابانند، هر موقع تو اخلاصي شايان و رأي و عرفان و مباني خير خواهي و عمر آن را فراهم ديدي از فداكاري كوتاهي مكن كه نخواهي باخت و بعذر اين كه حسيني حاضر نيست كه من براي او فداكاري كنم مگريز اگر حسين (ع) نيست مقصد او هست، هر موقع تو اين مباني را كه ذكر كرديم ديدي بقوت آن را بگير كه از اثر محكم گرفتن به همين پايه خواهي رسيد، از انبوه دشمن در راه حق مترس كه آن سپاه كه همراه تو و پشتيبان تو است گر چه ناپيداست ولي بالحقيقه بيش از دشمن است و بحمايت تو نظر دارد از تو فداكاري و از خود گذشتگي، و بقوت دل و قوت بدن آن را گرفتن و نگهداري كردن، و از خداي تتميم عمل (خذوا ما آتيناكم بقوة) سوره ي 2 آيه 62 باز آيه 88 در تفسير اين جمله از امام اسلام جعفر ابن محمد (ع) پرسيدند كه اين قوت كه خداي فرموده آئين مرا به قوت بگيريد چيست؟ آيا مقصود قوت دل است يا قوت بدن، بپاسخ فرمود هم قوت دل ها و هم قوت بدنها يعني بهر دو، از دل بشوق، بعشق بجرئت، به جسارت، به خوشي، به خرمي، و از بدن به زبان، به دست، به پا، به مال، - اگر بدن از تحريكات وامانده از آن است كه دل نتوانسته قوه خود را به يك جهت متوجه كند چون قوه ي او تقسيم شده نيم آن صرف تعلقات ديگريست


كه دل از آنها آبستن است، دنيا و تعلقات آن در خانه ي دل منزل دارد و چنان كه زن آبستن از حركت عاجز است دل تا اين زن در خانه است از حركت دادن هر عضوي عاجز است، زبان براي حركت از همه اعضاء رام تر است، ولي گاهي كه دل بتعلقاتي وابسته است آن از سخن پردازي عاجز و از خدمتگزاري لال و بسته است، و گرنه كار زبان كم نيست، نيروي سخن كمتر از دست و بازو نيست زبان مي تواند دلداري بافسردگان دهد، فداكاري به همكاران بياموزد، دور افتادگان را به تهديدات خود تبليغ كند به آرامي بگويد يا به زبري گاهي بنرمي، گاهي به درشتي، تو دل را از معنويات پر كن و زبان را به حال خود واگذار كه زبان مرغ و ماهي مي داند، دست معطل اخلاص دل است و گرنه وي براي برافراشتن پرچم ارادت كيشي و شكافتن دل دشمن آماده است چنانكه ماكيان در حفظ جوجه گان از شر درندگان بال و پر خود را با منقار و دست، چنگال مي كند و عاجز نيست، پا از هر اقدامي و ايستادگي و پاسباني عاجز نيست، و حاضر است به منزله امنيه آئين و پاسبان دين باشد اما اگر تو بخواهي و دل فرمان دهد، پس پيام زهير اين است كه همه اعضاء را راه به جهان بقا باز است؛

بال و پر نيست.....

«ورنه ديري است كه به گشوده قفس را صياد»

خلاصه اين كه مجاهدين و اهل كوشش هر زماني؛ و تمثال بي همال آنان تا ابد در دولت عليا و در مملكت قلوب پرچم دار افواجي از فضلاي بشر خواهند شد، تن آنان نخواهد پوسيده ماند يا در كفن پوشيده شد؛ درباره ي تن زهير و كفن كردن آن (سبط ابن جوزي در تذكره) روايت كرده كه بعد از قضيه كربلا وقتي كه زهير به همراه حسين (ع) كشته شد زنش در كوفه از راه وفاداري كفني بغلامش داد كه


ببر در كربلا و به تن آقايت بپوشان، غلام آمد و نپوشاند و برگشت. بخود گفت: مولاي خود را كفن كنم و حسين (ع) را واگذارم، و نيز حسين (ع) سردار زهير وقتي كه به كربلا پياده شد به زهير سخني از سر خود در ميان آورد [1] نخست پيش آمدهائيكه در آن سرزمين انتظار مي داشت به زهير فرمود، و بعد راجع به سر مقدس خودش كه به طور هديه به شام خواهند برد و برنده ي آن بجايزه نخواهد رسيد نيز سخني فرمود؛ فرمود اي زهير آگاه باش كه اين جايگاه مشهد من است، و زجر بن قيس از جسد من اين را يعني سر را خواهد حمل كرد و به يزيد رسانيد به اميد بخشش او، ولي به او چيزي نخواهد داد، منظور اين بود كه با آن كه ناكسان تا اين اندازه مرا بي قدر و بي ارج خواهند نمود؛ من سر از اين راه نخواهم برتافت از حسين سر و از زهير تن بايد پوشيده نماند، تا رمزي باشد از اينكه: مردان كوشش در دنيا پوشيده و مستور نخواهند ماند....


پاورقي

[1] ابوجعفر الطبري محمد بن جرير در کتاب دلائل الامامه از ابوعبدالله بن محمد بلوي او از عمارة بن زيد او از ابراهيم بن سعيد بازگو کرده گويد خبرم داد که خود با زهير بن قين بودم هنگامي که مصاحب و هم آهنگ حسين (ع) شد و حسين (ع) به او فرمود، اي زهير آگاه باش که اين جايگاه مشهد من است، زجر بن قيس از تن من اين را (يعني سر را) خواهد حمل کرد و به يزيد رسانيد به اميد بخشش او ولي چيزي به او نخواهد داد.