نص خطابه
ابومخنف از علي پسر حنظلة بن اسعد شبامي روايت كرده:
كه او از كثير بن عبدالله شعبي بجلي روايت مي كند (او خود قاتل زهير است).
مي گويد [1] : وقتي كه در آن لشكر كشي ما لشكر را به سوي حسين (ع) بجنبش آورديم، زهير به سوي ما بيرون آمد سوار بر اسب مخصوصي كه داشت اسبش با يال فراوان و دم بلند، خودش غرق اسلحه، به سخن ايستاد.
پاورقي
[1] قال لما زحفنا قبل الحسين (ع) خرج الينا زهير بن القين، علي فرس له ذنوب، و هو شاک في السلاح فقال يا اهل الکوفة، نذار لکم من عذاب الله نذار، ان حقا علي المسلم نصيحة اخيه المسلم، و نحن حتي الان اخوة و علي دين واحد و ملة واحدة مالم يقع بيننا و بينکم السيف، فاذا وقع السيف انقطعت العصمة و کنا امة و کنتم امة ان الله قد ابتلانا و اياکم بذرية نبيه لينظر ما نحن و انتم عاملون انا ندعوکم الي نصرهم و خذلان الطاغية عبيدالله بن زياد فانکم لا تدرکون منهما الا السوء عمر سلطانها کله، انهما يسملان اعينکم و يقطعان ايديکم و ارجلکم و يمثلان بکم و يرفعانکم علي جذوع النخل و يقتلان اماثلکم و قرائکم امثال حجر بن عدي و اصحابه و هاني بن عروة و اشباهه.قال فسبوه و اثنوا علي عبيدالله و ابيه و قالوا و الله لا نبرح حتي نقتل صاحبک و من معه او نبعث به باصحابه الي الامير فقال لهم زهير عباد الله ان ولد فاطمه (ع) احق بالود و النصر من ابنسمية فان لم تنصروهم فاعيذکم بالله ان تقتلوهم فخلوا بين هذا الرجل. و بين يزيد فلعمري انه ليرضي من طاعتکم بدون قتل حسين (ع).
قال فرماه شمر (لعين) بسهم و قال له اسکت اسکت الله نامتک فقد ابرمتنا بکرة کلامک فقال زهير يا ابن البوال علي عقبيه؛ ما اياک اخاطب، انما انت بهيمة و الله ما اظنک تحکم من کتاب الله آيتين، فابشر بالخزي يوم القيمة و العذاب الاليم، فقال له شمر (لعين) ان الله قاتلک و صاحبک عن ساعة قال زهير، افبا الموت تخوفني، والله للموت معه احب الي من الخلد معکم، قال ثم اقبل علي الناس رافعا صوته و صاح بهم، عبادالله لا يغرنکم عن دينکم هذا الجلف الجافي و اشباهه فو الله لا ينال شفاعة محمد (ص) قوما هراقو دماء ذريته و اهل بيته و قتلوا من نصر هم و ذب عن حريمهم فناداه رجل من خلفه يا زهير ان اباعبدالله (ع) يقول لک اقبل فلعمري لئن کان مؤمن آل فرعون (قرآن مجيد در سوره 40 که به نام غافر و مؤمن است، داستان فداکاري و جانفشاني يک تن گزيده را در بر دارد، خداي قرآن آن گزيده را نام نبرده، گوئي خواسته که در اين کاخ عظمت ابدي (قرآن) يک تن فداکار گمنام را نشان داده باشد از اين رو است که نامش را نبرده، و خواسته بفهماند که در قرآن و در نظر ما که خداونديم هيچ يک از فداکاران چه نامي و چه گمنام فراموش شدني نيست، و همچنانکه براي پيمبران نامي، ذکري و نامي در سورهاي يا آيهاي شده براي اين يک تن گمنام و بنام او هم يک سوره تمامي فرود آمده که خيمه و بارگاهي از تار و پود سخن، بر فراز گفتار او يعني (مدفن روان) او براي هميشه زده باشد، خميه اي که براي ابد نميپوسد، کاخي که براي هميشه فرو نميريزد و عوامل ويراني، آب، باران، باد، طوفان، رخنه جانوران، در آن اثر نميکند.
در کاخ اين گمنام برويد بسخن (يعني آرامگاه روانش) بنگريد و در قرآن (اين کاخ عظمت ابد) آرامگاه او را بجوئيد و بر آن چه بطاق و رواقش بنوشته نظر اندازيد بنگريد که خدا بر لوح آرامگاهش تمام آن چه را که خود او گفته بنوشته، گوئي دستور داده که بهترين لوحههاي آرامگاهها همانا، کردار و گفتار و اطوار و اشعار، خداوند آرامگاه ميباشد، بايد از روان او نيز مردم در آرامگاهش جلوهاي ببينند...
اگر من براي زهير پرچم دار حسين (ع) آرامگاه جداگانهاي ميدانستم، اين منصب افتخاري را که حسين (ع) با زبان راستي به او داد، بر لوحه آن مينگاشتم مينگاشتم اي زهير اي مؤمن آل فرعون در امت اسلام، به نزد حسين (ع) برگرد؛ اي پرچم دار سبط احمد و نگهدار آئين محمد، تو را نيز بايد در قرآن نام ببرند و در آرامگاه اين سرباز گمنام خدائي، دفن کنند، تو که حميت کش دودمان محمدي بالحقيقه در خاک کربلا خوابيده نيستي؛ تو هميشه زندهاي و در قلب محمديان مقام و منزلتي و آرامگاهي داري، و چنانکه حسين (ع) که سبط پيمبر (ص) است با مجموعهي قرآن هم آغوش است، تو نيز يک سوره و يک جزو آن را داري، ما چه آن سوره قرآن را بخوانيم، و چه تو را زيارت کنيم، در آن سوره هم فداکاري مانند تو خوابيده، و طاق و رواقش را در اين آرامگاه بنقش قرآن از سخن آن فداکار خداي مکرر در مکرر زينت داده. -
دوستان من، شما نخست بنقش آرامگاه مؤمن آل فرعون در قرآن در 17 آيه بنگريد و سپس به شما سفارش ميکنم که برگرديد و به آرامگاه زهير بنگريد؛ و بشنويد که امامش دربارهاش چه فرمود؟ گوئي ميفرمود: اين کشتهي فداکار مرا نيز پهلوي آن شهيد قرآن و سرباز گمنام بخوابانيد.
در کجاي قرآن؟ در اين سوره: حم تنزيل الکتاب من الله العزيز العليم غافر الذنب و قابل التوب شديد العقاب ذي الطول، الي، و لقد ارسلنا موسي بآياتنا و سلطان مبين الي فرعون و هامان و قارون فقالوا ساحر کذاب فلما جائهم بالحق من عندنا قالوا اقتلوا ابناء الذين آمنوا معه و استحيوا نسائهم و ما کيد الکافرين الا في تباب و قال فرعون ذروني اقتل موسي و ليدع ربه اني اخاف ان يبدل دينکم اوان يظهر في الارض الفساد و قال موسي اني عذت بربي و ربکم من کل متکبر لا يؤمن به يوم الحساب و قال رسيل مؤمن من آل فرعون يکتم ايمانه اتقتلون.
فداکاري مؤمن آل فرعون از اين جا شروع شد که درباريان فرعون درصدد قتل قبيلهي موسي برآمده و رأي به او دادند و فرعون خود نيز به کشتن موسي رأي داد، براي نابودي قبيله و خود وي چنين رأي دادند و گفتند: اينان که به موسي ايمان آوردهاند پسرانشان را بکشيد و زنانشان را زنده بداريد.
البته اين نقشه براي نابود کردن يک قبيله کافي است.
ولي کيد کافرين براي هميشه راه را گم ميکند (آيهي 25) - و فرعون گفت شما مرا بگذاريد تا موسي را من بکشم و او خداي خود را بخواند: زيرا من از آن هراس دارم که مبادا دين شما را تبديل دهد يا در سرزمين فسادي بر پا کند (آيه 26).
ميخواست بگويد؛ فتنه را بايد از آغاز جلوگيري نمود، و اگر چه از موسي تا کنون کاري از قبيل تبهکاري و بزهکاري ديده نشده، ولي شايد وي منويات سوئي داشته باشد که بعد از فزوني يار و پيرو به اظهار آن توانا شود، منويات او از دو راه بيرون نخواهد بود، يا حکومت مذهبي ميجويد که مجبور است دين شما و پايه و مايه آن را بگرداند، يا شورش و فساد و جهانگيري را در نظر دارد که با مصالح اين ملک و ملت درست نميآيد، فرعون به اين بيان به لباس نيکخواهي دين و خير خواهي توده، رأي خود را ابراز و اراده خطرناک خويش را گفت: و اراده خود را چنان به لفافه پيچيده بود که نمايش داد کشتن و اعدام موسي محض دلخواه نيست، موسي از اين زبر دستي و صورت سازي پناه به خدا برد؛ چه ديد ميخواهند، بنام پيش بندي و احتياط بر کار نکردهي (او و گناه نديدهي از او، او را مؤاخذه کنند و گفتگوي حالت حاضر موجودي نيست که او بيگناهي خود را مدلل کند، و پرمدعاي کنوني دليل نخواستهاند که او مطالب صحيح را حساب کند، موسي گفت من از شر هر متکبري که حساب در کار او نيست و ايمان به روز حساب ندارد به پناه خداوند پروردگار خود و پروردگار شما ميروم (آيه 27) سخن که به اين جا رسيد ميدان مبارزه از نو شروع شد، مؤمن آل فرعون براي دفاع مهيا شد.
دنبال نام نرويد که گمنام است بسخنش، بنگريد چگونه بدفاع برخواست!
به نظر ميرسد که فرعون پيشنهاد ما فوق را براي شوري به هيئت وزيران و رجال شورا داد که دربارهي آن فکر بکنند و رأي بگيرند و بعرض برسانند، در همان جلسه يا غير آن، در موقع عرض آراء، مردي از خاندان فرعون که مؤمن بود ولي ايمان خود را همي پوشيده ميداشت، به دفاع از موسي برخواست اما او نيز به صورت صلاح انديشي ملت و آن که کشتن موسي کار بيهودهاي است رأي خود را داد به هر حال بدفاع برخاست و قال رجل.
اولين مبارزه مؤمن يا سرباز گمنام:
و مردي باايمان از خانوادهي فرعون که ايمان خود را هميشه پوشيده ميداشت گفت:
آيا مردي را ميکشيد براي آن که ميگويد: پروردگار من خداي يکتا است و براي شما گواههاي خدائي از جانب پروردگارتان آورده، او اگر دروغگو باشد در پيشرفت کار دروغش کشف و به مرور زمان پاپيچ خودش خواهد شد بالمأل نيت او کشف، و کارش برسوائي خودش ختم ميشود، و اگر راستگو باشد اقلا يکپاره از صدماتي که وعده ميدهد به شما خواهد رسيد، يعني پس کشتن اين چنين کس ضرور نيست چه اگر دروغگو است دروغش او را به کشتن ميدهد، و اگر راستگو است چرا ما با او مبارزه کنيم؟ اکنون که گناهي از او نديدهايم اقدام به کشتن از اسراف خواهد بود و هر کس اسراف کند و دروغزن باشد خداوند حتما او را هدايت نميکند (آيه 28).
يعني ما از بس در راه مقاصد خويش دروغ گفتهايم و باسراف و بدگماني و دروغزني همديگر را ميشناسيم، راهي براي فهميدن حال راستگويان، خدا براي ما نگذاشته است.
اي مردم من، امروز جهانداري شما را استوار است، بر اين سرزمين چيره و زورمنديد ولي فردا از عذاب خدا و گرفتگيري سخت او اگر بر ما فرود آمد چه کسي ما را ياري ميدهد؟ (آيه 29).
اين مقاله خطهي دفاع نخستين اين مرد خدا بود و چنانکه ميبينيد اين خط دفاع بسيار محکم و متين ميبود ملاحظه ميفرمائيد که موسي را تبرئه نکرد ولي انصراف از کشتن او را خواستار شد که ما يا يقين به بيگناهي او داريم يا اقلا شک، و به هر حال نبايدش کشت ولي فرعون مجددا بر رأي خود اصرار کرد، وي با آن که ديکتاتوري بود نميخواست خودرأي قلم داد شود و ميخواست اقدام به اين کار را نمايش دهد که به محض دلخواه نيست.
براي نوبه دومين فرعون بازگفت: من در اين باره رأيي جز آن چه به فکرم ميبينم پيشنهاد نميکنم، آن چه ديدم گفتم و جز راه شادي که رشد اين ملت را در بر دارد نظر ندارم و جز به چنين راهي رهبري نميکنم (تتمه آيه 29).
مدافع ثانيا به فکر دفاع برآمد و چون ديد فرعون به نام صلاح و رشد ملت پيشنهاد خود را از سر گرفت و به نام ادراک و بينش، رأي خطرناک خود را محکم کرد ترسيد که مبادا اين رأي آخرين رأي باشد و کار از کار بگذرد پايه دفاع خود را بر تهديد گذاشت و از کارهاي بد فرجام امم ديگر و عاقبت وخيم آنها پياپي به گواهي آورد که بلکه به واسطه بزرگي خطرها خاطرها را به سخن خود متوجه کند و بفهماند که گناهي که اثرش بد و خطرش بزرگ باشد، هرچند شما بنام احتياط آنرا نام ميبريد کوچک نيست.
بدفاع ثانوي او بنگريد:
براي دومين نوبه به دفاع ايستاده و قال الذي آمن يا قوم.
و آن کس که ايمان آورده بود گفت: اي قوم من، من از روزهاي بد که بسر امم گذشته آمده بيمناکم و ميترسم که بر سر شما نيز بيايد (آيه 30) مانند روش امت نوح و عاد و ثمود، و آنانکه بعد از اينان بودهاند خداي اراده ستمي بر بندگان خود ندارد (آيه 31) و اي قوم من: من براستي بيم دارم بر شما از روزي که روز داد و فرياد است. (آيه 32) روزي که پا به گريز داريد روي ماندن نيست و گريزگاهي هم نيست. که انسان را در پناه خود محفوظ نگهدارد و هر کس را خدا گمراه بخواهد براي او رهبري نيست (آيه 33) پيش از اين يوسف (ع) با گواههائي صحيح بسرزمين شما آمد شما همواره از آن چه برايتان آورده بود در شک بوديد تا هنگامي که وي از بين رفت برگشته معتقد شديد که بعد از او پيغمبري نخواهد آمد، خدا اسراف پيشهگان را که خود را به دروغ عادت دادهاند اين طور گمراه ميکند (آيه 34) اين اشخاص آنانيند که بيآنکه نيروي منطق صحيحي به آنان رسيده باشد در آيات خدائي لجاج و جدال ميدارند، اين کار نزد خدا و نزد آنان که ايمان آوردهاند باعث خشم بزرگيست و بر دل هر متکبر جبار خدا اين چنين مهر ميزند (آيه 30).
دفاع دومين او همين بود ولي جا دارد که شما مکرر در مکرر به طرز اين دفاع بنگريد تا مطالب بيشتري دريابيد و چون اين دفاع متين بسي اهميت دارد ما مفاد آن را توضيح ميدهيم:
آن شخص نازنين گفت: چنانکه شما سياستمداران براي احتياط از پيش آمدهاي بزرگ، مقدمات را اگر چه کوچک باشد جلوگيري ميکند، همچنين ميبايد از ويرانيهاي بزرگ جهان فهميد که آن چه گناه است سهل نيست اگر چه شما در جنب مصالح جهانداري خويش آن را سهل ميانگاريد ولي از همان گناههاي سهل خطرات خانمان سوز پيش آمده، مکرر در مکرر خانمانها ويران شده و يک يا دو نوبه که آنرا بر تصادف و اتفاق توان حمل کرد، امم متعدد بلکه بيشماري بروزهاي بد گرفتار شدند و هر گاه سبب آن را پي جوئي کنيد و کنيم، گناهاني خواهيم ديد که شايد آن گناهان در نظر آنان سهل و آسان مينموده از جملهي آنان: قوم نوح، عاد، ثمود، و ملل ديگر که بعد از آنان آمده بودند و نابود شدند. و علاوه بر خرابي دنيا روز واپسين در پيش است که در هنگامه آن رستاخيز همگي گناه را به گردن يکديگر ميگذارند و همديگر را صدا ميزنند، جهان داران مشاورين را گناهکار ميدارند و مشاورين جهانبانان را، مستخدمين بگردن شهرياران و شهرياران به گردن مستخدمين، آنروز جاي گريز است جاي ماندن نيست، گر چه پاي گريز نيست نه تاب ماندن و نه توانائي رفتن است، شما را هم اکنون سزد که برابر نفس ايستادگي کنيد و دلخواه خود را بر حقيقت چيره مسازيد، که فرداي جاي ايستادگي نيست و شما را برج و باروئي در برابر عذاب خدائي نيست که نگذارد عذاب به شما راه يابد، و بدانيد گمراهي هر گاه بامضاي خداي رسيد ديگرش هيچ راهنما و رهبر در پي نيست شما به نمونهاي از گمراهي بنگريد، شما خود دربارهي يوسف تا بود به عقيدهاي بوديد و بعد که رفت و رسيدگي کامل شد بنقيض عقيدهي نخستين معتقد شديد، و هر دو هنگام بهر دو عقيده اصرار ورزيديد، از آن ترسم که عقيدهي کنوني شما دربارهي موسي همچنين باشد (بين يوسف و موسي چهار صد سال فاصله است) يوسف را در آغاز در نظر نميآورديد و به چيزش نميشمرديد، سپس به او معتقد شديد و او را بسي راستگو (صديق) دانستيد و در پايان ارادتمندي را از حد گذرانده و به غلو و افراط خاتم پيمبرانش دانستيد و گفتيد هرگز بمانند او پيمبر نخواهد آمد، بر شما مکشوف شد که شکوک شما در ابتدائي بياصل بود و بيجا مينمود و خلاصه آن که دربارهي شخصي نازنيني که اينک دربارهي او معتقد شدهايد.
که خاتم پيمبران (ص) است سابقا سوء ظن و شک داشتيد بناچار از اين دو عقيده متناقض يکي هر دو بر خطا بوده، اين افراط و تفريط که هر دو دو گونه گمراهياند از اين است که اسراف و زيادهروي و شک تراشي آفت هدايتند و کساني را که آفت اين دو زده باشد، خدا رهبري نميکند، اينان همانند که بدون آن که سندي و حرف حسابي بدستشان رسيده باشد در آيات خدا بروش مجادله مداخله ميکنند، اين کار بس بزرگ است و خشم خدا بر آن بسي سهمناک، متکبرين و جبارها گرفتار اين خطرند، فرعون بعد از اين دفاع محکم و تهديدات پياپي و سند صحيح براي اشتباه که قضيهي يوسف باشد راه تدبير خود را گرداند و چنانکه رسم سياسيون دنيا است خود را مجبور ديد که به کشتن موسي اصرار نورزد، و از راه دين وارد شود که آخرين اسلحهي سياستمداران است که دين را سپر سياست ميکنند و به بهانه دين کار خود را انجام ميدهند و مردم را هم قانع ميکنند، نقشهاي داد که نتيجه آن کشتن موسي ميشود، اما با اثبات گناه، نقشه داد که بايد به وسيله رصد يا لوژهاي روحاني کهنوتي يا روابط مجهول ديگري راجع به قضيهي موسي از آسمان خبري گرفت و بايد از آن جا معلوم کرد که او پيغمبر نيست با نقشهي تازهي او راه دفاع را بر مدافع نبست و او را مجبور بروشن نمودن عقيده خود کرد، اکنون به نمونهاي از سياستمداران تجربه آموخته بنگريد.
فرعون يا سياسي در لباس آئين
بنابراين فرعون به وزيرش گفت اي هامان براي من کاخي بساز بدان اميد که من بسر رشته کارها برسم (آيه 36) سر رشتهي آسماني را من نظر دارم، بلکه به خداي موسي سري بکشم (بيضاوي) گويد شايد نظرش اين بود که به وسيلهي رصد خانه احوال کواکب را که اسباب آسماني است بنگريد و چون آنها بر حوادث زميني دلالت ميکنند شايد ببينند که دلالتي بر رسالت موسي دارد يا نه به هر حال سخن خود را تعقيب کرده گفت: بخداي موسي سري بکشيم من که او را دروغگو ميپندارم،کارهاي بدفرجام فرعون اين طور در نظرش زينت شده بود وي مردم را از راه بازداشت ولي بالحقيقه حيلههاي فرعون چيزي براي وي بازنميآوردند و با اين حيلهها دستش از مقصد کوتاه است (آيه 27) سخن فرعون تمام شد از اين سه جمله اخير استفاده ميشود که او در اين پيشنهاد نظر سوئي داشته و به بهانهي کف، شير را ميخواسته بخورد، ميخواسته خود يا گماشتگاني از او در رصدخانهها يا انجمنهاي سري کهنوتي که شايد در اهرامها داشتهاند زماني به نشينند و بعد انتشار دهند که رسيدگي شد و معلوم شد نبوت موسي (ع) مورد تکذيب خدائي است و موسي را در تحت قصاص در آورند کيفر کنند، اين نظريه و سوء قصدش از دو جمله که در همين آيه است فهميده ميشود، طرفدار حق مجبور شد که اين نوبت بصراحت نبرد کند و رسما بحقيقت دعوت نمايد و بفهماند که اين صورت سازي نيز مبارزه با حقيقت است، بنابراين نوبت سوم نيز تشکيل مدافعه شد، مؤمن آل فرعون دريافت که در اين نوبت خصم تکيه گاهي براي اقدام خويش غير از دلخواه خود به نام (اطلاع از غيب) ساخت و از اين نقشه حيله آميز مدعي، راه دفاع را بر خود بسته ديد و خود را مجبور ديد که تا اندازهاي از تقيهاي بيرون آيد و بعلاوه از تخطهاي که از رأي آنها کرده بود اينک از مرام آنها نيز تخطهاي کند، وي سابقا تخطهي خود را از راه قصور بشر و کوتاهي دريافتهاي اوليه و زبان خود سري اداء کرد اينک که اقدام آنان ميخواهد از خود سري گذشته و به اطلاعات از غيب تکيه داشته باشد، او نميتوانست بادلهي سابقه مبارزه کند، اين نوبت بايد بگويد در ترک حقيقت بسي زيان است و اگر چه بتوان بر ديگران راه را هم سد کرد هر صورتي که حقيقت را بپوشاند اگر چه فيروزي موقتي هم بدهد باز زيان آور است چون في الحقيقه ترک حقيقت مطلقا زيان است، و بنابراين نظر براي نوبت سومين نيز به دفاع برخواست، «قرآن ميگويد» و آن کس که ايمان آورده بود گفت: اي قوم من از من تبعيت کنيد تا شما را به راه رشاد رهبري کنم (آيه 38) اي قوم من اين زندگاني دنيا جز تمتعي بيش نيست راست است که اين بهره گيري اندک در دنيا است ولي ديگر سراي جاي آرامش و خانهي قرار است (آيه 39) هر کس که بدي بکند به جز بد مانند آن نخواهد ديد و کساني که کار صلاح بکنند چه مرد و چه زن بشرط آن که مؤمن باشند، آنند که داخل بهشت ميشوند و در آن جايگاه بيحساب روزي به آنان داده ميشود (آيه 40) اي قوم من مرا چه شده يعني شما را که من شما را به نجات دعوت ميکنم و شما مرا به سوي آتش هميخوانيد (آيه 41) شما مرا دعوت ميکنيد که به خدا کافر شوم و براي او شريک بياورم شريکي که من به آن آگاهي ندارم ولي من شما را دعوت ميکنم به سوي دربار عزت ابدي و آمرزندگي (آيه 42) بيگفتگو آن چه شما مرا به سوي آن دعوت ميکنيد، حق دعوت ندارند نه در دنيا و نه در آن سرا و بالحقيقه برگشت ما به سوي خدا است؛ و حتما مردمان زيادرو اصحاب آتشند، (آيهي 43) آن چه من اينک به شما گفتم بهمين زودي متذکر خواهيد شد (من مرده و شما زنده) اينک من کار خود را همي تفويض به خدا و واگذار به او ميکنم چون او بينا به بندگان است (آيه 44).
گفتار آنان خاتمه شد از طرز دفاع آخرين او حال او کشف و خوش بيني او بموسي معلوم شد، فهميدند که او موحد است که چنانکه ميخواسته مطلب را از پرده بيرون ريخته و حس کرد که براي او به ناچار خطرها در بين خواهد بود، بنابراين به جمله آخرين خود سخن را خاتمه داد و لوازم اقدام خود را فهميدم اينک کار خود را به خدا واگذار ميکنم خدا حاضر و ناظر به حال بندگان است يعني من بحمايت او برخواستم و او ديد و شنيد اينک اگر بخواهد به پناه خود مرا نگهداري ميکند و اگر نخواست مرا به شهادت وا گذار کرده، من از اين وظيفه رو گردان نبودم، قرآن مجيد سخن را خاتمه داده و مدافعات را دفتر بسته، ولي شما بپرسيد که بعد از اين دفاعهاي عاقلانه پايان کار او بکجا رسيد؟
بکشتن يا رستن؟
درباره عاقبت کار او قرآن کريم با احاديث صحيح با هم متفاوت بلکه در ظاهر متناقضند، قرآن فرموده: فوقاه الله سيئات ما مکروا و حاق بآل فرعون سوء العذاب يعني بنابراين خدا او را محفوظ نگاهداشت و از آزار بديهاي تدبير فرعون کاملا محفوظ ماند و بعکس وي، آل فرعون، که آزار شکنجههاي خدائي آنان را در ميان گرفت، اين مفاد قرآن بود، ولي در احاديث آمده که وي به سختي دچار شکنجهي فرعون شد، محمد ابن يعقوب، از (امام جعفر صادق (ع) در تفسير آيه فوق (فوقاه الله) ذکر کرده که فرمود: هان بدان که حقيقتا سطوت خود را بر او گماشته و به آزار او را کشتند، ولي آيا فهميده ايد که از چه خدا او را نگهداشت؟ از اين که او را راجع بدينش فريفته کنند ايضا (علي بن ابراهيم از امام جعفر صادق (ع) بازگو ميکند) که فرمود: به خدا سوگند پس از اين مدافعه او را پاره پاره کردند ولي خدا او را محفوظ نگهداشت که در دينش فريفتهاش کنند، امام صادق (ع) ميخواسته بفرمايد؛ تن در نظر خداوند گوئي چيزي نيست که به آسيب و آفت آن چيزي را از کس گرفته باشند، دربارهي او في الحقيقه در تبديل دو هنگام مرگ طبيعي و تبديل آن به کشتن، اندکي تقديم و شتاب در رسيدن به پايان عمر بوده که قابل نظر نيست، ولي فرعونيان از اين عمر اندک در جهنم گرفتار بحبوحهي کشمکشند که هر کدام گناه را بگردن ديگري مينهند، سران و شهرياران به گردن مستخدمين که سوء مشورت و جرئت دادن شما و انجام دادن کارها را بيش از گفتهي ما، ما را به اين روز بد گرفتار کرد، ولي مستخدمين با آه و فغان خود را ضعيف و نيز ستمديده ميانگارند و ميگويند شما شبان و روزان همي بتسخير ما کوشيديد، به هر حال اگر چه ما صداي کشمکش دوزخيان و دوزخ را اينک نميشنويم، ولي براي برد و باخت اين دو مبارز يعني (فرعون و آن سرباز گمنام) ميبينيم امروز بعد از سه هزار سال از فرعونيان و آمد و رفت آنان اثري و خبري نيست. اما بيشتر شبها از مصر يعني مرکز آن انجمن خاموشان به وسيله بلندگو و راديو مقالات مؤمن آل فرعون و سرباز گمنام آن عصر و آن مصر را ما ميشنويم و جهانيان نيز ميشنوند تو گوئي گويندهي سخنان همي زنده است، و در خاطر هزاران هزار شنونده و قاري قرآن با شبح نوراني هر هنگام بر پا ميايستد و سخنان خود را اعاده ميکند، و جز اين يکصدا در جايگاه مجالس فرعون و انجمن آن گذشتهگان باقي نيست و اين صداي زنده را قرآن ضبط کرده که به وسيلهي قرآن يک گويندهي آن، هزار گوينده شده و بنيابت آن سخنور، قرآن شبان و روزان ديگران را بر پا ميدارد و نايب او قرار ميدهد، و براي رمز زنده ماندن او و هر مرد خدا پيامي بهمراه خود ميآورد. ميگويد اگر حرکتي جوهر آن خدمت به خدا و بمقصد صاحب ايجاد و بمنفعت خلق خدا شد قابل بقا است، هر چند جهان بقا ندارد، و در اين جهان گذرا، اگر نوبت عمر گوينده گذشت خداي براي زنده کردن آن سخن و تجديد آن، به آن و نوبه به نوبه، همواره کسان بر ميانگيزد که به آواز رسا در انجمن دوستان و بگوش دشمنان خواهي نخواهي آن را ادا کنند و نگذارند نفس او شهيد شود، شما اي آيندگان مأيوس از حرکت خود مباشيد اگر حقيقتي را يافتيد در بند آن مباشيد که دل خواه همکنان باشد يا نباشد، در انجمن باشد يا مانند سخنراني زهير در بيابان باشد، کسي براي ضبط آن باشد يا در برابر ورزش باد باشد، کسي از ياران غمخوار شما به پيرامون شما باشند يا نباشند، آن حقيقت را افشاء کنيد و بياري آن برخيزيد اگر از ياران کسي نباشد دشمنان را خدا به امانت داري واميدارد و براي استماع پيام شما در و ديوار را شنوا ميکند يعني هر کس در خانه يا خيمه مسکن دارد باستماع واميدارد، و براي گويندگي خاک ناتوان را گويا ميکند و پيام شما را کتاب بيجان بعوض شما ميرساند، بنگريد کسي از کاروان شهيدان کوي حسين (ع) باقي نماند که دلسوزي کند و دوستانه سخن زهير و آن دوستان را به ما بازگويد، به گفتهي آن شاعر شيرين زبان ايراني:
ز اهل دين نه کسي را بر او گذر بودي
نه غير دشمن خونخوارهاش ببر بودي
نه دوستان وطن را از او خبر بودي
عيالش ار نه به همره در اين سفر بودي
از او خبر نرسيدي به مردم وطنش
ولي بعبرت، بنگريد از بيابان کربلا دشمن سخن او را به دوستان آورد و اين دفاعيه زهير را قاتلش به ما رسانيد و در انجمن فرعونيان کسي نبود و تا دو هزار سال هم اين صدا خاموش بود، در وقت نزول قرآن مجيد مجددا خدا سخن را از سر گرفت و يک سوره از قرآن به نام مؤمن آل فرعون فرود آمد و عين سخن او مورد امضاء خدا واقع شده، و به جهانيان توسط پيمبر خاتم و وحي پرشکوه محمدي (ص) به ما رسيد و به ديگران نيز خواهد رسيد، نطق او در نسخه ابدي غير قابل زوال (قرآن) ضبط شده که براي باشندگان و آيندگان بنوبه آنان ميراث شود، با آن که وي از انبيا نبوده معهذا خدمات او را خداي ما مانند يک پيمبري پذيرفته او را از ياد نبرده و نام او را که هزاران سالها گمنام مانده بود، مجددا زنده نموده و در دفتر کارگران خدا آنهم در سند معتبري مانند قرآن تازه کرده و باشد تا در عوالم آينده خداي باوفا روان او را تازه کند که اين هنوز از نتايج سحر است، چنانکه سرباز گمنام را مردم جهان فراموش نميکنند خداي او را با گمنامي در هيچ نشأهاي از ياد نميبرد که بلکه هر سخنگو عمدا او را گمنام در قرآن ذکر بکند و به تماشاي يک سوره قرآنش بيايد که به منزلهي خيمه و خرگاهي است که آيات و جملات تار و پود آنست، گمنامي را در اين کاخ پرشکوه جاويد خداي با اين احترامات جاي داده، چرا براي آن که اهل جهان بفهمند خدا به نام و گمنامي نظر ندارد. فقط و فقط به خدمت نظر مياندازد (ان الله لا ينظر الي صورکم و از يائکم بل الي قلوبکم و اعمالکم) وي در مواقع تاريک و باريک در برابر شوکت و شکوه فرعون جان بازي کرده، گفتار و پيام خدا را ياري نمود: قهاريت فرعون و حشمت او دلها را قانع ميکرد با اين که سخنان فرعون دربارهي موسي صحيح است و با اين وصف مانع او نشد بلکه با کمال رشادت برابر آن منطق و شکوه، براي دفاع وي نيز سخنان خود را آماده کرده و به اندازهاي پخته و باسلوبي در دل و گوشها وارد ميکرد و با نقشهي سادهاي به مردم ميرسانيد که حتي مردم ساده را هم کاملا آگاه ميکرد و انصاف را به سزا مبارزه با مغالطه کار بدخواه بد انديش ميکرد، اسلحه دشمن؛ جلال ظاهري بود و اسلحهي وي حکمت و معني و او باسلوبي، حکمت و معني را در گوشها و دلها وارد ميکرد که با جلال ظواهر حشمت فرعوني مبارزه ميکرد.) نصح لقومه و ابلغ في الدعاء فلقد نصحت لهؤلاء و ابلغت لو نفع النصح و الابلاغ فذهب اليهم.