بازگشت

نص خطابه


ابومخنف از علي پسر حنظلة بن اسعد شبامي روايت كرده:


كه او از كثير بن عبدالله شعبي بجلي روايت مي كند (او خود قاتل زهير است).

مي گويد [1] : وقتي كه در آن لشكر كشي ما لشكر را به سوي حسين (ع) بجنبش آورديم، زهير به سوي ما بيرون آمد سوار بر اسب مخصوصي كه داشت اسبش با يال فراوان و دم بلند، خودش غرق اسلحه، به سخن ايستاد.


پاورقي

[1] قال لما زحفنا قبل الحسين (ع) خرج الينا زهير بن القين، علي فرس له ذنوب، و هو شاک في السلاح فقال يا اهل الکوفة، نذار لکم من عذاب الله نذار، ان حقا علي المسلم نصيحة اخيه المسلم، و نحن حتي الان اخوة و علي دين واحد و ملة واحدة مالم يقع بيننا و بينکم السيف، فاذا وقع السيف انقطعت العصمة و کنا امة و کنتم امة ان الله قد ابتلانا و اياکم بذرية نبيه لينظر ما نحن و انتم عاملون انا ندعوکم الي نصرهم و خذلان الطاغية عبيدالله بن زياد فانکم لا تدرکون منهما الا السوء عمر سلطانها کله، انهما يسملان اعينکم و يقطعان ايديکم و ارجلکم و يمثلان بکم و يرفعانکم علي جذوع النخل و يقتلان اماثلکم و قرائکم امثال حجر بن عدي و اصحابه و هاني بن عروة و اشباهه.قال فسبوه و اثنوا علي عبيدالله و ابيه و قالوا و الله لا نبرح حتي نقتل صاحبک و من معه او نبعث به باصحابه الي الامير فقال لهم زهير عباد الله ان ولد فاطمه (ع) احق بالود و النصر من ابن‏سمية فان لم تنصروهم فاعيذکم بالله ان تقتلوهم فخلوا بين هذا الرجل. و بين يزيد فلعمري انه ليرضي من طاعتکم بدون قتل حسين (ع).

قال فرماه شمر (لعين) بسهم و قال له اسکت اسکت الله نامتک فقد ابرمتنا بکرة کلامک فقال زهير يا ابن ‏البوال علي عقبيه؛ ما اياک اخاطب، انما انت بهيمة و الله ما اظنک تحکم من کتاب الله آيتين، فابشر بالخزي يوم القيمة و العذاب الاليم، فقال له شمر (لعين) ان الله قاتلک و صاحبک عن ساعة قال زهير، افبا الموت تخوفني، والله للموت معه احب الي من الخلد معکم، قال ثم اقبل علي الناس رافعا صوته و صاح بهم، عبادالله لا يغرنکم عن دينکم هذا الجلف الجافي و اشباهه فو الله لا ينال شفاعة محمد (ص) قوما هراقو دماء ذريته و اهل بيته و قتلوا من نصر هم و ذب عن حريمهم فناداه رجل من خلفه يا زهير ان اباعبدالله (ع) يقول لک اقبل فلعمري لئن کان مؤمن آل فرعون (قرآن مجيد در سوره 40 که به نام غافر و مؤمن است، داستان فداکاري و جانفشاني يک تن گزيده را در بر دارد، خداي قرآن آن گزيده را نام نبرده، گوئي خواسته که در اين کاخ عظمت ابدي (قرآن) يک تن فداکار گمنام را نشان داده باشد از اين رو است که نامش را نبرده، و خواسته بفهماند که در قرآن و در نظر ما که خداونديم هيچ يک از فداکاران چه نامي و چه گمنام فراموش شدني نيست، و همچنانکه براي پيمبران نامي، ذکري و نامي در سوره‏اي يا آيه‏اي شده براي اين يک تن گمنام و بنام او هم يک سوره تمامي فرود آمده که خيمه و بارگاهي از تار و پود سخن، بر فراز گفتار او يعني (مدفن روان) او براي هميشه زده باشد، خميه اي که براي ابد نمي‏پوسد، کاخي که براي هميشه فرو نمي‏ريزد و عوامل ويراني، آب، باران، باد، طوفان، رخنه جانوران، در آن اثر نمي‏کند.

در کاخ اين گمنام برويد بسخن (يعني آرامگاه روانش) بنگريد و در قرآن (اين کاخ عظمت ابد) آرامگاه او را بجوئيد و بر آن چه بطاق و رواقش بنوشته نظر اندازيد بنگريد که خدا بر لوح آرامگاهش تمام آن چه را که خود او گفته بنوشته، گوئي دستور داده که بهترين لوحه‏هاي آرامگاه‏ها همانا، کردار و گفتار و اطوار و اشعار، خداوند آرامگاه مي‏باشد، بايد از روان او نيز مردم در آرامگاهش جلوه‏اي ببينند...

اگر من براي زهير پرچم دار حسين (ع) آرامگاه جداگانه‏اي مي‏دانستم، اين منصب افتخاري را که حسين (ع) با زبان راستي به او داد، بر لوحه آن مي‏نگاشتم مي‏نگاشتم اي زهير اي مؤمن آل فرعون در امت اسلام، به نزد حسين (ع) برگرد؛ اي پرچم دار سبط احمد و نگهدار آئين محمد، تو را نيز بايد در قرآن نام ببرند و در آرامگاه اين سرباز گمنام خدائي، دفن کنند، تو که حميت کش دودمان محمدي بالحقيقه در خاک کربلا خوابيده نيستي؛ تو هميشه زنده‏اي و در قلب محمديان مقام و منزلتي و آرامگاهي داري، و چنانکه حسين (ع) که سبط پيمبر (ص) است با مجموعه‏ي قرآن هم آغوش است، تو نيز يک سوره و يک جزو آن را داري، ما چه آن سوره قرآن را بخوانيم، و چه تو را زيارت کنيم، در آن سوره هم فداکاري مانند تو خوابيده، و طاق و رواقش را در اين آرامگاه بنقش قرآن از سخن آن فداکار خداي مکرر در مکرر زينت داده. -

دوستان من، شما نخست بنقش آرامگاه مؤمن آل فرعون در قرآن در 17 آيه بنگريد و سپس به شما سفارش مي‏کنم که برگرديد و به آرامگاه زهير بنگريد؛ و بشنويد که امامش درباره‏اش چه فرمود؟ گوئي مي‏فرمود: اين کشته‏ي فداکار مرا نيز پهلوي آن شهيد قرآن و سرباز گمنام بخوابانيد.

در کجاي قرآن؟ در اين سوره: حم تنزيل الکتاب من الله العزيز العليم غافر الذنب و قابل التوب شديد العقاب ذي الطول، الي، و لقد ارسلنا موسي بآياتنا و سلطان مبين الي فرعون و هامان و قارون فقالوا ساحر کذاب فلما جائهم بالحق من عندنا قالوا اقتلوا ابناء الذين آمنوا معه و استحيوا نسائهم و ما کيد الکافرين الا في تباب و قال فرعون ذروني اقتل موسي و ليدع ربه اني اخاف ان يبدل دينکم اوان يظهر في الارض الفساد و قال موسي اني عذت بربي و ربکم من کل متکبر لا يؤمن به يوم الحساب و قال رسيل مؤمن من آل فرعون يکتم ايمانه اتقتلون.

فداکاري مؤمن آل فرعون از اين جا شروع شد که درباريان فرعون درصدد قتل قبيله‏ي موسي برآمده و رأي به او دادند و فرعون خود نيز به کشتن موسي رأي داد، براي نابودي قبيله و خود وي چنين رأي دادند و گفتند: اينان که به موسي ايمان آورده‏اند پسرانشان را بکشيد و زنانشان را زنده بداريد.

البته اين نقشه براي نابود کردن يک قبيله کافي است.

ولي کيد کافرين براي هميشه راه را گم مي‏کند (آيه‏ي 25) - و فرعون گفت شما مرا بگذاريد تا موسي را من بکشم و او خداي خود را بخواند: زيرا من از آن هراس دارم که مبادا دين شما را تبديل دهد يا در سرزمين فسادي بر پا کند (آيه 26).

مي‏خواست بگويد؛ فتنه را بايد از آغاز جلوگيري نمود، و اگر چه از موسي تا کنون کاري از قبيل تبهکاري و بزهکاري ديده نشده، ولي شايد وي منويات سوئي داشته باشد که بعد از فزوني يار و پيرو به اظهار آن توانا شود، منويات او از دو راه بيرون نخواهد بود، يا حکومت مذهبي مي‏جويد که مجبور است دين شما و پايه و مايه آن را بگرداند، يا شورش و فساد و جهانگيري را در نظر دارد که با مصالح اين ملک و ملت درست نمي‏آيد، فرعون به اين بيان به لباس نيکخواهي دين و خير خواهي توده، رأي خود را ابراز و اراده خطرناک خويش را گفت: و اراده خود را چنان به لفافه پيچيده بود که نمايش داد کشتن و اعدام موسي محض دلخواه نيست، موسي از اين زبر دستي و صورت سازي پناه به خدا برد؛ چه ديد مي‏خواهند، بنام پيش بندي و احتياط بر کار نکرده‏ي (او و گناه نديده‏ي از او، او را مؤاخذه کنند و گفتگوي حالت حاضر موجودي نيست که او بي‏گناهي خود را مدلل کند، و پرمدعاي کنوني دليل نخواسته‏اند که او مطالب صحيح را حساب کند، موسي گفت من از شر هر متکبري که حساب در کار او نيست و ايمان به روز حساب ندارد به پناه خداوند پروردگار خود و پروردگار شما مي‏روم (آيه 27) سخن که به اين جا رسيد ميدان مبارزه از نو شروع شد، مؤمن آل فرعون براي دفاع مهيا شد.

دنبال نام نرويد که گمنام است بسخنش، بنگريد چگونه بدفاع برخواست!

به نظر مي‏رسد که فرعون پيشنهاد ما فوق را براي شوري به هيئت وزيران و رجال شورا داد که درباره‏ي آن فکر بکنند و رأي بگيرند و بعرض برسانند، در همان جلسه يا غير آن، در موقع عرض آراء، مردي از خاندان فرعون که مؤمن بود ولي ايمان خود را همي پوشيده مي‏داشت، به دفاع از موسي برخواست اما او نيز به صورت صلاح انديشي ملت و آن که کشتن موسي کار بيهوده‏اي است رأي خود را داد به هر حال بدفاع برخاست و قال رجل.

اولين مبارزه مؤمن يا سرباز گمنام:

و مردي باايمان از خانواده‏ي فرعون که ايمان خود را هميشه پوشيده مي‏داشت گفت:

آيا مردي را مي‏کشيد براي آن که مي‏گويد: پروردگار من خداي يکتا است و براي شما گواه‏هاي خدائي از جانب پروردگارتان آورده، او اگر دروغگو باشد در پيشرفت کار دروغش کشف و به مرور زمان پاپيچ خودش خواهد شد بالمأل نيت او کشف، و کارش برسوائي خودش ختم ميشود، و اگر راستگو باشد اقلا يکپاره از صدماتي که وعده مي‏دهد به شما خواهد رسيد، يعني پس کشتن اين چنين کس ضرور نيست چه اگر دروغگو است دروغش او را به کشتن ميدهد، و اگر راستگو است چرا ما با او مبارزه کنيم؟ اکنون که گناهي از او نديده‏ايم اقدام به کشتن از اسراف خواهد بود و هر کس اسراف کند و دروغزن باشد خداوند حتما او را هدايت نمي‏کند (آيه 28).

يعني ما از بس در راه مقاصد خويش دروغ گفته‏ايم و باسراف و بدگماني و دروغ‏زني همديگر را مي‏شناسيم، راهي براي فهميدن حال راستگويان، خدا براي ما نگذاشته است.

اي مردم من، امروز جهانداري شما را استوار است، بر اين سرزمين چيره و زورمنديد ولي فردا از عذاب خدا و گرفتگيري سخت او اگر بر ما فرود آمد چه کسي ما را ياري مي‏دهد؟ (آيه 29).

اين مقاله خطه‏ي دفاع نخستين اين مرد خدا بود و چنانکه مي‏بينيد اين خط دفاع بسيار محکم و متين مي‏بود ملاحظه مي‏فرمائيد که موسي را تبرئه نکرد ولي انصراف از کشتن او را خواستار شد که ما يا يقين به بيگناهي او داريم يا اقلا شک، و به هر حال نبايدش کشت ولي فرعون مجددا بر رأي خود اصرار کرد، وي با آن که ديکتاتوري بود نمي‏خواست خودرأي قلم داد شود و مي‏خواست اقدام به اين کار را نمايش دهد که به محض دلخواه نيست.

براي نوبه دومين فرعون بازگفت: من در اين باره رأيي جز آن چه به فکرم مي‏بينم پيشنهاد نمي‏کنم، آن چه ديدم گفتم و جز راه شادي که رشد اين ملت را در بر دارد نظر ندارم و جز به چنين راهي رهبري نمي‏کنم (تتمه آيه 29).

مدافع ثانيا به فکر دفاع برآمد و چون ديد فرعون به نام صلاح و رشد ملت پيشنهاد خود را از سر گرفت و به نام ادراک و بينش، رأي خطرناک خود را محکم کرد ترسيد که مبادا اين رأي آخرين رأي باشد و کار از کار بگذرد پايه دفاع خود را بر تهديد گذاشت و از کارهاي بد فرجام امم ديگر و عاقبت وخيم آنها پياپي به گواهي آورد که بلکه به واسطه بزرگي خطرها خاطرها را به سخن خود متوجه کند و بفهماند که گناهي که اثرش بد و خطرش بزرگ باشد، هرچند شما بنام احتياط آنرا نام مي‏بريد کوچک نيست.

بدفاع ثانوي او بنگريد:

براي دومين نوبه به دفاع ايستاده و قال الذي آمن يا قوم.

و آن کس که ايمان آورده بود گفت: اي قوم من، من از روزهاي بد که بسر امم گذشته آمده بيمناکم و مي‏ترسم که بر سر شما نيز بيايد (آيه 30) مانند روش امت نوح و عاد و ثمود، و آنانکه بعد از اينان بوده‏اند خداي اراده ستمي بر بندگان خود ندارد (آيه 31) و اي قوم من: من براستي بيم دارم بر شما از روزي که روز داد و فرياد است. (آيه 32) روزي که پا به گريز داريد روي ماندن نيست و گريزگاهي هم نيست. که انسان را در پناه خود محفوظ نگهدارد و هر کس را خدا گمراه بخواهد براي او رهبري نيست (آيه 33) پيش از اين يوسف (ع) با گواه‏هائي صحيح بسرزمين شما آمد شما همواره از آن چه برايتان آورده بود در شک بوديد تا هنگامي که وي از بين رفت برگشته معتقد شديد که بعد از او پيغمبري نخواهد آمد، خدا اسراف پيشه‏گان را که خود را به دروغ عادت داده‏اند اين طور گمراه مي‏کند (آيه 34) اين اشخاص آنانيند که بي‏آنکه نيروي منطق صحيحي به آنان رسيده باشد در آيات خدائي لجاج و جدال مي‏دارند، اين کار نزد خدا و نزد آنان که ايمان آورده‏اند باعث خشم بزرگيست و بر دل هر متکبر جبار خدا اين چنين مهر مي‏زند (آيه 30).

دفاع دومين او همين بود ولي جا دارد که شما مکرر در مکرر به طرز اين دفاع بنگريد تا مطالب بيشتري دريابيد و چون اين دفاع متين بسي اهميت دارد ما مفاد آن را توضيح مي‏دهيم:

آن شخص نازنين گفت: چنانکه شما سياستمداران براي احتياط از پيش آمدهاي بزرگ، مقدمات را اگر چه کوچک باشد جلوگيري مي‏کند، همچنين مي‏بايد از ويراني‏هاي بزرگ جهان فهميد که آن چه گناه است سهل نيست اگر چه شما در جنب مصالح جهانداري خويش آن را سهل مي‏انگاريد ولي از همان گناه‏هاي سهل خطرات خانمان سوز پيش آمده، مکرر در مکرر خانمان‏ها ويران شده و يک يا دو نوبه که آنرا بر تصادف و اتفاق توان حمل کرد، امم متعدد بلکه بيشماري بروزهاي بد گرفتار شدند و هر گاه سبب آن را پي جوئي کنيد و کنيم، گناهاني خواهيم ديد که شايد آن گناهان در نظر آنان سهل و آسان مي‏نموده از جمله‏ي آنان: قوم نوح، عاد، ثمود، و ملل ديگر که بعد از آنان آمده بودند و نابود شدند. و علاوه بر خرابي دنيا روز واپسين در پيش است که در هنگامه آن رستاخيز همگي گناه را به گردن يکديگر مي‏گذارند و همديگر را صدا مي‏زنند، جهان داران مشاورين را گناهکار مي‏دارند و مشاورين جهانبانان را، مستخدمين بگردن شهرياران و شهرياران به گردن مستخدمين، آنروز جاي گريز است جاي ماندن نيست، گر چه پاي گريز نيست نه تاب ماندن و نه توانائي رفتن است، شما را هم اکنون سزد که برابر نفس ايستادگي کنيد و دلخواه خود را بر حقيقت چيره مسازيد، که فرداي جاي ايستادگي نيست و شما را برج و باروئي در برابر عذاب خدائي نيست که نگذارد عذاب به شما راه يابد، و بدانيد گمراهي هر گاه بامضاي خداي رسيد ديگرش هيچ راهنما و رهبر در پي نيست شما به نمونه‏اي از گمراهي بنگريد، شما خود درباره‏ي يوسف تا بود به عقيده‏اي بوديد و بعد که رفت و رسيدگي کامل شد بنقيض عقيده‏ي نخستين معتقد شديد، و هر دو هنگام بهر دو عقيده اصرار ورزيديد، از آن ترسم که عقيده‏ي کنوني شما درباره‏ي موسي همچنين باشد (بين يوسف و موسي چهار صد سال فاصله است) يوسف را در آغاز در نظر نمي‏آورديد و به چيزش نمي‏شمرديد، سپس به او معتقد شديد و او را بسي راستگو (صديق) دانستيد و در پايان ارادتمندي را از حد گذرانده و به غلو و افراط خاتم پيمبرانش دانستيد و گفتيد هرگز بمانند او پيمبر نخواهد آمد، بر شما مکشوف شد که شکوک شما در ابتدائي بي‏اصل بود و بي‏جا مي‏نمود و خلاصه آن که درباره‏ي شخصي نازنيني که اينک درباره‏ي او معتقد شده‏ايد.

که خاتم پيمبران (ص) است سابقا سوء ظن و شک داشتيد بناچار از اين دو عقيده متناقض يکي هر دو بر خطا بوده، اين افراط و تفريط که هر دو دو گونه گمراهي‏اند از اين است که اسراف و زياده‏روي و شک تراشي آفت هدايتند و کساني را که آفت اين دو زده باشد، خدا رهبري نمي‏کند، اينان همانند که بدون آن که سندي و حرف حسابي بدستشان رسيده باشد در آيات خدا بروش مجادله مداخله مي‏کنند، اين کار بس بزرگ است و خشم خدا بر آن بسي سهمناک، متکبرين و جبارها گرفتار اين خطرند، فرعون بعد از اين دفاع محکم و تهديدات پياپي و سند صحيح براي اشتباه که قضيه‏ي يوسف باشد راه تدبير خود را گرداند و چنانکه رسم سياسيون دنيا است خود را مجبور ديد که به کشتن موسي اصرار نورزد، و از راه دين وارد شود که آخرين اسلحه‏ي سياستمداران است که دين را سپر سياست مي‏کنند و به بهانه دين کار خود را انجام مي‏دهند و مردم را هم قانع مي‏کنند، نقشه‏اي داد که نتيجه آن کشتن موسي مي‏شود، اما با اثبات گناه، نقشه داد که بايد به وسيله رصد يا لوژهاي روحاني کهنوتي يا روابط مجهول ديگري راجع به قضيه‏ي موسي از آسمان خبري گرفت و بايد از آن جا معلوم کرد که او پيغمبر نيست با نقشه‏ي تازه‏ي او راه دفاع را بر مدافع نبست و او را مجبور بروشن نمودن عقيده خود کرد، اکنون به نمونه‏اي از سياستمداران تجربه آموخته بنگريد.

فرعون يا سياسي در لباس آئين

بنابراين فرعون به وزيرش گفت اي هامان براي من کاخي بساز بدان اميد که من بسر رشته کارها برسم (آيه 36) سر رشته‏ي آسماني را من نظر دارم، بلکه به خداي موسي سري بکشم (بيضاوي) گويد شايد نظرش اين بود که به وسيله‏ي رصد خانه احوال کواکب را که اسباب آسماني است بنگريد و چون آنها بر حوادث زميني دلالت مي‏کنند شايد ببينند که دلالتي بر رسالت موسي دارد يا نه به هر حال سخن خود را تعقيب کرده گفت: بخداي موسي سري بکشيم من که او را دروغگو مي‏پندارم،کارهاي بدفرجام فرعون اين طور در نظرش زينت شده بود وي مردم را از راه بازداشت ولي بالحقيقه حيله‏هاي فرعون چيزي براي وي بازنمي‏آوردند و با اين حيله‏ها دستش از مقصد کوتاه است (آيه 27) سخن فرعون تمام شد از اين سه جمله اخير استفاده مي‏شود که او در اين پيشنهاد نظر سوئي داشته و به بهانه‏ي کف، شير را مي‏خواسته بخورد، مي‏خواسته خود يا گماشتگاني از او در رصدخانه‏ها يا انجمن‏هاي سري کهنوتي که شايد در اهرام‏ها داشته‏اند زماني به نشينند و بعد انتشار دهند که رسيدگي شد و معلوم شد نبوت موسي (ع) مورد تکذيب خدائي است و موسي را در تحت قصاص در آورند کيفر کنند، اين نظريه و سوء قصدش از دو جمله که در همين آيه است فهميده مي‏شود، طرفدار حق مجبور شد که اين نوبت بصراحت نبرد کند و رسما بحقيقت دعوت نمايد و بفهماند که اين صورت سازي نيز مبارزه با حقيقت است، بنابراين نوبت سوم نيز تشکيل مدافعه شد، مؤمن آل فرعون دريافت که در اين نوبت خصم تکيه گاهي براي اقدام خويش غير از دلخواه خود به نام (اطلاع از غيب) ساخت و از اين نقشه حيله آميز مدعي، راه دفاع را بر خود بسته ديد و خود را مجبور ديد که تا اندازه‏اي از تقيه‏اي بيرون آيد و بعلاوه از تخطه‏اي که از رأي آنها کرده بود اينک از مرام آنها نيز تخطه‏اي کند، وي سابقا تخطه‏ي خود را از راه قصور بشر و کوتاهي دريافت‏هاي اوليه و زبان خود سري اداء کرد اينک که اقدام آنان مي‏خواهد از خود سري گذشته و به اطلاعات از غيب تکيه داشته باشد، او نمي‏توانست بادله‏ي سابقه مبارزه کند، اين نوبت بايد بگويد در ترک حقيقت بسي زيان است و اگر چه بتوان بر ديگران راه را هم سد کرد هر صورتي که حقيقت را بپوشاند اگر چه فيروزي موقتي هم بدهد باز زيان آور است چون في الحقيقه ترک حقيقت مطلقا زيان است، و بنابراين نظر براي نوبت سومين نيز به دفاع برخواست، «قرآن مي‏گويد» و آن کس که ايمان آورده بود گفت: اي قوم من از من تبعيت کنيد تا شما را به راه رشاد رهبري کنم (آيه 38) اي قوم من اين زندگاني دنيا جز تمتعي بيش نيست راست است که اين بهره گيري اندک در دنيا است ولي ديگر سراي جاي آرامش و خانه‏ي قرار است (آيه 39) هر کس که بدي بکند به جز بد مانند آن نخواهد ديد و کساني که کار صلاح بکنند چه مرد و چه زن بشرط آن که مؤمن باشند، آنند که داخل بهشت مي‏شوند و در آن جايگاه بي‏حساب روزي به آنان داده مي‏شود (آيه 40) اي قوم من مرا چه شده يعني شما را که من شما را به نجات دعوت مي‏کنم و شما مرا به سوي آتش همي‏خوانيد (آيه 41) شما مرا دعوت مي‏کنيد که به خدا کافر شوم و براي او شريک بياورم شريکي که من به آن آگاهي ندارم ولي من شما را دعوت مي‏کنم به سوي دربار عزت ابدي و آمرزندگي (آيه 42) بي‏گفتگو آن چه شما مرا به سوي آن دعوت مي‏کنيد، حق دعوت ندارند نه در دنيا و نه در آن سرا و بالحقيقه برگشت ما به سوي خدا است؛ و حتما مردمان زيادرو اصحاب آتشند، (آيه‏ي 43) آن چه من اينک به شما گفتم بهمين زودي متذکر خواهيد شد (من مرده و شما زنده) اينک من کار خود را همي تفويض به خدا و واگذار به او مي‏کنم چون او بينا به بندگان است (آيه 44).

گفتار آنان خاتمه شد از طرز دفاع آخرين او حال او کشف و خوش بيني او بموسي معلوم شد، فهميدند که او موحد است که چنانکه مي‏خواسته مطلب را از پرده بيرون ريخته و حس کرد که براي او به ناچار خطرها در بين خواهد بود، بنابراين به جمله آخرين خود سخن را خاتمه داد و لوازم اقدام خود را فهميدم اينک کار خود را به خدا واگذار مي‏کنم خدا حاضر و ناظر به حال بندگان است يعني من بحمايت او برخواستم و او ديد و شنيد اينک اگر بخواهد به پناه خود مرا نگهداري مي‏کند و اگر نخواست مرا به شهادت وا گذار کرده، من از اين وظيفه رو گردان نبودم، قرآن مجيد سخن را خاتمه داده و مدافعات را دفتر بسته، ولي شما بپرسيد که بعد از اين دفاع‏هاي عاقلانه پايان کار او بکجا رسيد؟

بکشتن يا رستن؟

درباره عاقبت کار او قرآن کريم با احاديث صحيح با هم متفاوت بلکه در ظاهر متناقضند، قرآن فرموده: فوقاه الله سيئات ما مکروا و حاق بآل فرعون سوء العذاب يعني بنابراين خدا او را محفوظ نگاهداشت و از آزار بدي‏هاي تدبير فرعون کاملا محفوظ ماند و بعکس وي، آل فرعون، که آزار شکنجه‏هاي خدائي آنان را در ميان گرفت، اين مفاد قرآن بود، ولي در احاديث آمده که وي به سختي دچار شکنجه‏ي فرعون شد، محمد ابن يعقوب، از (امام جعفر صادق (ع) در تفسير آيه فوق (فوقاه الله) ذکر کرده که فرمود: هان بدان که حقيقتا سطوت خود را بر او گماشته و به آزار او را کشتند، ولي آيا فهميده ايد که از چه خدا او را نگهداشت؟ از اين که او را راجع بدينش فريفته کنند ايضا (علي بن ابراهيم از امام جعفر صادق (ع) بازگو مي‏کند) که فرمود: به خدا سوگند پس از اين مدافعه او را پاره پاره کردند ولي خدا او را محفوظ نگهداشت که در دينش فريفته‏اش کنند، امام صادق (ع) مي‏خواسته بفرمايد؛ تن در نظر خداوند گوئي چيزي نيست که به آسيب و آفت آن چيزي را از کس گرفته باشند، درباره‏ي او في الحقيقه در تبديل دو هنگام مرگ طبيعي و تبديل آن به کشتن، اندکي تقديم و شتاب در رسيدن به پايان عمر بوده که قابل نظر نيست، ولي فرعونيان از اين عمر اندک در جهنم گرفتار بحبوحه‏ي کشمکشند که هر کدام گناه را بگردن ديگري مي‏نهند، سران و شهرياران به گردن مستخدمين که سوء مشورت و جرئت دادن شما و انجام دادن کارها را بيش از گفته‏ي ما، ما را به اين روز بد گرفتار کرد، ولي مستخدمين با آه و فغان خود را ضعيف و نيز ستمديده مي‏انگارند و مي‏گويند شما شبان و روزان همي بتسخير ما کوشيديد، به هر حال اگر چه ما صداي کشمکش دوزخيان و دوزخ را اينک نمي‏شنويم، ولي براي برد و باخت اين دو مبارز يعني (فرعون و آن سرباز گمنام) مي‏بينيم امروز بعد از سه هزار سال از فرعونيان و آمد و رفت آنان اثري و خبري نيست. اما بيشتر شب‏ها از مصر يعني مرکز آن انجمن خاموشان به وسيله بلندگو و راديو مقالات مؤمن آل فرعون و سرباز گمنام آن عصر و آن مصر را ما مي‏شنويم و جهانيان نيز مي‏شنوند تو گوئي گوينده‏ي سخنان همي زنده است، و در خاطر هزاران هزار شنونده و قاري قرآن با شبح نوراني هر هنگام بر پا مي‏ايستد و سخنان خود را اعاده مي‏کند، و جز اين يکصدا در جايگاه مجالس فرعون و انجمن آن گذشته‏گان باقي نيست و اين صداي زنده را قرآن ضبط کرده که به وسيله‏ي قرآن يک گوينده‏ي آن، هزار گوينده شده و بنيابت آن سخنور، قرآن شبان و روزان ديگران را بر پا مي‏دارد و نايب او قرار مي‏دهد، و براي رمز زنده ماندن او و هر مرد خدا پيامي بهمراه خود مي‏آورد. مي‏گويد اگر حرکتي جوهر آن خدمت به خدا و بمقصد صاحب ايجاد و بمنفعت خلق خدا شد قابل بقا است، هر چند جهان بقا ندارد، و در اين جهان گذرا، اگر نوبت عمر گوينده گذشت خداي براي زنده کردن آن سخن و تجديد آن، به آن و نوبه به نوبه، همواره کسان بر مي‏انگيزد که به آواز رسا در انجمن دوستان و بگوش دشمنان خواهي نخواهي آن را ادا کنند و نگذارند نفس او شهيد شود، شما اي آيندگان مأيوس از حرکت خود مباشيد اگر حقيقتي را يافتيد در بند آن مباشيد که دل خواه همکنان باشد يا نباشد، در انجمن باشد يا مانند سخنراني زهير در بيابان باشد، کسي براي ضبط آن باشد يا در برابر ورزش باد باشد، کسي از ياران غمخوار شما به پيرامون شما باشند يا نباشند، آن حقيقت را افشاء کنيد و بياري آن برخيزيد اگر از ياران کسي نباشد دشمنان را خدا به امانت داري وامي‏دارد و براي استماع پيام شما در و ديوار را شنوا مي‏کند يعني هر کس در خانه يا خيمه مسکن دارد باستماع وامي‏دارد، و براي گويندگي خاک ناتوان را گويا مي‏کند و پيام شما را کتاب بي‏جان بعوض شما مي‏رساند، بنگريد کسي از کاروان شهيدان کوي حسين (ع) باقي نماند که دلسوزي کند و دوستانه سخن زهير و آن دوستان را به ما بازگويد، به گفته‏ي آن شاعر شيرين زبان ايراني:



ز اهل دين نه کسي را بر او گذر بودي

نه غير دشمن خونخواره‏اش ببر بودي‏



نه دوستان وطن را از او خبر بودي

عيالش ار نه به همره در اين سفر بودي‏



از او خبر نرسيدي به مردم وطنش‏

ولي بعبرت، بنگريد از بيابان کربلا دشمن سخن او را به دوستان آورد و اين دفاعيه زهير را قاتلش به ما رسانيد و در انجمن فرعونيان کسي نبود و تا دو هزار سال هم اين صدا خاموش بود، در وقت نزول قرآن مجيد مجددا خدا سخن را از سر گرفت و يک سوره از قرآن به نام مؤمن آل فرعون فرود آمد و عين سخن او مورد امضاء خدا واقع شده، و به جهانيان توسط پيمبر خاتم و وحي پرشکوه محمدي (ص) به ما رسيد و به ديگران نيز خواهد رسيد، نطق او در نسخه ابدي غير قابل زوال (قرآن) ضبط شده که براي باشندگان و آيندگان بنوبه آنان ميراث شود، با آن که وي از انبيا نبوده معهذا خدمات او را خداي ما مانند يک پيمبري پذيرفته او را از ياد نبرده و نام او را که هزاران سال‏ها گمنام مانده بود، مجددا زنده نموده و در دفتر کارگران خدا آنهم در سند معتبري مانند قرآن تازه کرده و باشد تا در عوالم آينده خداي باوفا روان او را تازه کند که اين هنوز از نتايج سحر است، چنانکه سرباز گمنام را مردم جهان فراموش نمي‏کنند خداي او را با گمنامي در هيچ نشأه‏اي از ياد نمي‏برد که بلکه هر سخنگو عمدا او را گمنام در قرآن ذکر بکند و به تماشاي يک سوره قرآنش بيايد که به منزله‏ي خيمه و خرگاهي است که آيات و جملات تار و پود آنست، گمنامي را در اين کاخ پرشکوه جاويد خداي با اين احترامات جاي داده، چرا براي آن که اهل جهان بفهمند خدا به نام و گمنامي نظر ندارد. فقط و فقط به خدمت نظر مي‏اندازد (ان الله لا ينظر الي صورکم و از يائکم بل الي قلوبکم و اعمالکم) وي در مواقع تاريک و باريک در برابر شوکت و شکوه فرعون جان بازي کرده، گفتار و پيام خدا را ياري نمود: قهاريت فرعون و حشمت او دل‏ها را قانع مي‏کرد با اين که سخنان فرعون درباره‏ي موسي صحيح است و با اين وصف مانع او نشد بلکه با کمال رشادت برابر آن منطق و شکوه، براي دفاع وي نيز سخنان خود را آماده کرده و به اندازه‏اي پخته و باسلوبي در دل و گوش‏ها وارد مي‏کرد و با نقشه‏ي ساده‏اي به مردم مي‏رسانيد که حتي مردم ساده را هم کاملا آگاه مي‏کرد و انصاف را به سزا مبارزه با مغالطه کار بدخواه بد انديش مي‏کرد، اسلحه دشمن؛ جلال ظاهري بود و اسلحه‏ي وي حکمت و معني و او باسلوبي، حکمت و معني را در گوش‏ها و دلها وارد مي‏کرد که با جلال ظواهر حشمت فرعوني مبارزه مي‏کرد.) نصح لقومه و ابلغ في الدعاء فلقد نصحت لهؤلاء و ابلغت لو نفع النصح و الابلاغ فذهب اليهم.