بازگشت

زهير در انجمن درخشنده شب عاشورا


«شب مردان خدا روز جهان افروز است».

ابومخنف از ضحاك بن عبدالله مشرقي روايت كرده گفت: وقتي كه شب دهم شد در آن شب خطر خيز حسين (ع) با ياران و اهل بيت خويش باز تجديد مذاكره كرده آن خطبه شگفت انگيز را


خوانده به آنان اجازه رفتن داد.

گر چه معناي آن دور باش و آن انكار و گفتار بسي مشكل است و بر هر يك از اصحاب و اهل بيتش شنيدن فقرات خطبه سنگين و گران آمده و مستمعين آن خطبه هيچ يك انتظار شنيدن آن را نداشتند. ولي هر كلمه ي آن به شگفت آنان مي افزود، آنانرا به فكر مي انداخت كه جمله بعد و كلمه بعد چه خواهد بود؟ براي شنيدن كلمه بعد و فهميدن مقصود اصلي امام (ع) تشنه تر مي شدند وليكن حاضر نبودند به واسطه ي حميت و غيرت و از خود گذشتگي كه در خود سراغ داشتند؛ آن سخنان را تحمل كنند از گوش خودشان باور نمي داشتند كه آن سخنان را بشنود و آن خطبه بگوششان بخورد، به ويژه پايان سخن، گر چه از علو همت و اباء نفس آن امام (ع) بزرگوار اين دور باش مستبعد نبود، كه مبادا احساس شود كسان و بستگانش منتي در وقت تنگ بر آن يگانه دارند كه او را تنها نگذاشته بروند.

باري امام (ع) بسخن شروع نموده فرمود: اين سخنان كه مي خواهم بگويم از بدي شما و بي مهري و يا بي وفائي شما نيست از آن نيست كه بوي بي وفائي از شما احساس شده باشد، حاشا، بلكه بهتر از شما و وادي وفاء سراغ ندارم، و نيكوتر از شما نديده ام، ولي چون اين مردم مرا مي جويند وبس، و اگر مرا بيابند با ديگري كاري ندارند، بنابراين شما برويد، جان خود را از اين مهلكه برهانيد، وسائل فراهم شده، هان اين شب است، تاريكي همه را فراگرفته است، به تاريكي تا صبح نشده


مي توانيد به هر جا برسيد، شب كار مركب زير پا را مي كند، مي تواند انسان را به جائي برساند، در تاريكي خود انسان را از وادي خطرناك برهاند شما برويد ولي هر مردي از شما دست يك تن از جوانان خانواده مرا بگيرد و در اين سياهي شب پراكنده شويد.

خطبه ي مباركه اين مضمون را مي پروراند ولي آيا مراد از اين سخن امر و فرمان بود يا رفع تكليف، يا هيچ يك از اينها نبود، زيرا نه اين فرمان واجب الاطاعه بود و نه هم تكليف مرتفع مي شد، شايد واگذاري بتكليف خود و اختيار خودشان بود كه مبادا برو درمانده باشند يا حضرت وي را در فداكاري نيازمند به مساعدت خود به بينند، با آنكه حسين (ع) حجتش در تنهائي روشن تر مي بود زيرا معلوم بود و معلوم مي شد كه آمدن به كوفه از روي دعوت و رغبت توده بوده كه تهيه و تدارك كافي با خود برنداشته بعلاوه حسين (ع) و جميع ابطال در سعادت و راه رسيدن به آن نيازمند به كسي جز ذات خويش نيستند، در نفس خود به خود از ضرورياتي كه خدا براي درك سعادت موهبت فرموده نصيب وافري دارند، اختلاف و تفاوتي كه چنين رجال با مردم ديگر دارند اين است كه براي انجام وظيفه از مصادر خارجيه و اعتقاد و تكيه به آنها و تشويق و ترغيب و تحريك ديگران استقلال خاصي دارند، و حقا از دست دادن ثروت يا رفتن پسر و برادر و همراهان آنان را كمتر مرعوب مي كند، از تنهائي هراسي ندارند، شيون و ناله شان كمتر است پيش آنها آسان است كه با كمال آرامش و شكيبائي و بردباري سخت ترين پيش آمدها را تحمل كنند، شيوه پيمبر زاده گان است آنان از همه چيز حتي از فتح و پيروزي و دولت، به حق و حقيقت اكتفا مي كنند، و اعتماد به خداي خود و به نفس خود


و به كفيل خلقت مي كنند، براي بهره برداري از عمر در نظر آنان همين بس است كه انسان حقيقت را احراز كند و همين كه از احراز او فارغ شد بميرد و نماند بعد از احراز فضيلت پيش آنان غوغا و تنهائي هر دو يكسان است و آيا انسان از زندگاني چه ثمره اي جز احراز حقيقت بايد بخواهد؟ و اگر آن را داشت ديگر چه نيازي به يار و ياور و يا درازي عمر دارد؟

بنابراين اگر مرگ در ذائقه ي همراهان تلخ است آنان بنامرادي نرسند، از اين رو امام (ع) مي گويد: نامرادي من يا مراد، هر چه باشد پيش آمده، هر كس اين پيش آمد را نامرادي خود مي بيند برود، من حاضرم بكشته شدن خود و به سلامت رفتن كسان و خويشان و ياران و نزديكانم.

پيش از اين بيان پيش از همه عباس ابوالفضل (ع) به جواب برخاست و باقي كسان خانواده اش به دنبال وي هر يك به نوبه ي خود پاسخ گفتند؛ و بعد از اهل بيت مسلم بن عوسجه جواب گفت، و بعد از او سعيد ابن عبدالله پاسخ مساعدي داد:

هر يك دوستدارند كه هم خودشان بگويند و هم جواب سايرين و سخن ناطقين آن انجمن را بشنوند، دوست دارند بشنوند اما جوابي لايق اين مجلس واين خطيب و اين مقام، از صدق، از وفا، از فداكاري، همي دوست مي دارند سخن بشنوند و بگويند، هر يك بهتر از ديگري گفت و نيكوتر از گفته خود هم در ميدان عمل انجام داد،

نوبت به زهير رسيد آن «مهين سخنور و رشيد» بر پا ايستاد،


جوابي خلاصه كرده ادا كرد، مفاد سخنش اين بود: كه من مايلم اگر بكشته شدن من مرگ از تو و از اين جوانان خاندانت بگردد هزاران بار كشته شوم.