بازگشت

زهير برابر امام ايستاده سخن مي راند و همقطاران مي شنوند


پس از اجازه خواستن از همقطاران و اجازه دادن آن هم آهنگان حمد و ثناي سبحان را كرده سپس گفت: [1] به همراه تو را، بر اقامت در چنين دنيا بر مي گزيديم. (يعني تا چه رسد با كنون و دنياي حاضر كه خود به خود منقطع است).



غم عشقت ز گنج رايگان به

وصال تو ز عمر جاودان به



كفي از خاك كويت در حقيقت

خدا دونه كه از كون و مكان به



(باباطاهر عريان)


پس حسين (ع) دعايش كرد كه (خيرا) يعني خير بيني اي مرد با فتوت. اين دعاي امام بر اين جواب افتتاحيه و افتتاح جواب همسفران به منزله ي اين است كه فرموده باشد زنده باد، و اين شكرانه و زنده باد بسي به موقع بود چرا؟ براي اين كه در برابر آن پيشنهادش كه فرمود رغبت. به مرگ براي مؤمن و براي ما به جا است كه بخواهيم بيعت نكنيم و اگر جنگيدند بجنگيم پس با اين حال آيا شما مايليد كه به همراه من باشيد و نهضت كنيد. اين مرد فرزانه برخاست و بالاتر و برتر از آن پايه در راه او ايستادگي كرد. امام (ع) روي آن پايه كه از عمر و از پيمانه آن چيزي باقي نمانده و از معيشتش اندكي آن هم زهر آگين و پر وزر و وبال بيش نيست، به آنان پيشنهاد اقدام كرد، و اين راد مرد در پاسخ گفت: تو ارزش داري كه براي نهضت با تو از دنيا دنيا عمر اگر فراهم بود بگذريم، استمزاج فرمودي و رأي و مذاق ما را خواستي رأي و مذاق ما اين است كه نمي گوئيم مرگ خوبست يا زندگي تنها مي گوئيم با تو بودن خوبست، زندگي و حقيقت عمر همانست كه تو گفتي، عمر كوتاه و اندك است. اگر با اين ستمكاران بخواهيم در اين عمر اندك بسازيم و شريك ظلم باشيم مي توان اندكي چريد ولي آن اندك هم زهر آگين و پر از وزر و وبال و اگر بخواهيم نسازيم و كنار بكشيم اين زندگي با گمنامي بپايان مي رسد و با تو سري خوردن مي گذرد.

پس بالحقيقه براي ديدار خدا از چنين متاع غير قابلي گذشته ايم. تو مبارزي كه چيزهاي قابل براي تو فدا كنيم و به راه تو بگذاريم.



لعل الذي خوفتنا في امامنا

يصادفه في اهله المتخوف




و ايضا



نحن بنو الموت فما بالنا

نعاف ما لابد من شربه



تبخل ايدينا بارواحنا

علي زمان و هي من كسبه



فهذه الارواح من جوه

و هذه الاجسام من تربه



زهي فتوت كه عمر و جان را جلو پاي پيشوا و برگزيده خود مي اندازد و مي گويد ناقابل است. با شيفتگي و دلباختگي اظهار آخرين درجه دلدادگي و شيدائي را مي دارد اما به نام نهضت. و به اسم حركت و سر بلندي كه حماسه را مي افزايد و رغبت ملوكي و شور سروري مي دهد و سر را از شور شاهانه پر از جنب و جوش مي كند نه به مانند هوس شاعرانه كه براي خط و خالي همه چيز را از دست مي دهد در سال هاي 1350 - 1340. در هنگام تحصيل در زاويه قم شبي قريحه ي خاموش من گويا شد آن شب تاريك از اثر مطالعه ي اين كلمات درخشنده. بسان آسمان پر ستاره اي بود در عين حال اشكم مي ريخت و بسان جو بارش ابري پر ريزش در چشم و ديده من بود و از اثر حرارت و گرمي اين سخنوران و اين سخنان بسي متأثر شدم. سرم داغ شد دلم به جوش آمد. به ويژه از سخنان زهير و به ياد آوردن طلاق زنش و شور حماسه بي پايان و بي تابي او در جواب: يا آن كه هيچگاه سابقه به شعر و شاعري نداشتم از اثر گويائي آنان من هم گويا و با زهير هم زبان شدم و اين چند شعر را كه في البديهه گفتم ترانه ساختم سخنان زهير را تكرار مي كردم و هر نوبت در بدرقه ي آن سرشك روان و اشك مي فرستادم و مي گفتم.



ما به تو دل بستگان نه نفس پرستيم

بنده ي شاهيم و دلخوشيم كه هستيم






خار ملامت بپاي دل بخليديم

تير بلاي تو تا به سينه شكستيم



طاير قدسيم و ز آشيانه رميده

كوي تو را آشيانه ديده نشستيم



عارف و عامي فكار فكر پريشند

ما بغم تو ز دام غم هله رستيم



(خليل صيمري كمره ي عفي الله عنه)

زهير رأي مي دهد به جنگ با حر.

ابومخنف مي گويد: وقتي كه حر رياحي در كربلا براي پياده كردن و فرود آوردن بر امام (ع) تنگ گرفت در صدد توقيف و نگاه داشتن او افتاد و امر ابن زياد برايش آمده بود كه حسين (ع) را در سرزمين بي آب و سبزه و بي قوت فرود آور جائي كه قريه و ده و ديوار نباشد كه به توان سنگر كرد، حسين (ع) به حر فرمود ما را بگذار كه در اين قريه پياده شويم يعني «ني نوا» با اين قريه ديگر يعني (غاضريه) يا اين قريه يعني (شفيه) حر نپذيرفت و گفت نه، به خدا قسم اين كار در قوه و استطاعت من نيست، اين مرا را برانگيخته و براي تفتيش و ديده باني بر من گماشته اند.

در اين پيش آمد زهير به امامش (ع) پيشنهاد داده گفت: اي پسر رسول خدا كار زار با اين مردم بر ما آسان تر است از جنگ با كساني كه بعدا خواهند آمد، به جانم قسم بعد از اينها عده اي به سر ما مي ريزند و بهواي ما و بسراغ ما خواهند آمد كه برابري با آنان براي ما ميسور نيست، زعيمش فرمود: من نمي خواهم چنين شناخته شوم كه من


بجنگ ابتدا كنم [2] .

باز زهير عرض كرد: پس ما را به اين قريه حركت بده كه داراي برج و بارو است و مانند دژ محفوظ است و به علاوه بر لب فرات است كه به آب دسترسي داريم و اگر جلو گيري كردند اقدام به جنگ مي كنيم زيرا جنگ با اينان بر ما سهلتر است از جنگ آنانكه بعد از اين خواهند آمد، حسين (ع) فرمود كدام قريه عرض كرد؟ آن قريه عقر (نام آن قريه بوده) امام (ع) فرمود: «اعوذ بالله من العقر». پس در همان مكان كه كربلا باشد پياده شد.


پاورقي

[1] فقام زهير فقال لا صحابه تتکلمون ام اتکلم. قالوا. بل تکلم. فحمد الله و اثني عليه ثم قال... قد سمعنا هداک الله يا بن رسول الله مقالتک و الله لو کانت الدنيا لنا باقية. و کنا فيها مخلدين. الا ان فراقها في نصرک و مواساتک. لآثرنا النهوض معک علي الاقامة فيها. فدعي له الحسين (ع) فقال (ع) له خيرا..

اي برگزيده‏ي ما، فرزند رسول خدا (ص)، مقاله و گفته‏ات را درست شنيديم يعني فهميديم، خدايت در اين پيش آمد تاريک راهي بنمايد و دري برويت بگشايد، خدا رهبرت باد، بذات خدا سوگند اگر ممکن بود که دنيا براي ما باقي بماند و ما در اين دنيا بحکم خلود جاويد باشيم، و جدائي از چنين دنيائي فقط و فقط بياري و مواسات تو رخ مي‏داد، البته ما نهضت **زيرنويس=بايد از جهات عديده نهضت را با شورش و آشوب فرق گذاشت: هم از جهت اشخاص که به آن قيام مي‏کنند، هم از جهت مبدء آنان، هم از جهت غايت منظور.

[2] از اين جا معلوم مي‏شود امام (ع) از اقدامي که به ظاهر به صورت آشوب طلبي و شورش و خروج باشد پرهيز مي‏کرده است معلوم است نمونه‏ي آشوب طلبي حمله‏ي ابتدائي است امام (ع) نهضت خود را متکي برغبت مردم و دعوت توده مي‏فرموده که نشانه‏ي آن مصلحت جوئي و خير خواهي و قيام براي اصلاح است و براي اين مدعا مي‏بايد گذشته از استحقاق خود سبب قيام خود را تقاضاي مردم و دعوت توده و رغبت آنان معرفي کند به طوري که اگر آنان از دعوت خود برگردند من نيز برمي‏گردم.