بازگشت

نخستين نطق زهير در ذي حسم


در افتتاح پاسخ براي خطبه [1] شور آميز امام (ع)


ابومخنف، مي گويد وقتي كه حر ابن يزيد رياحي با حسين (ع) درباره ي خط راه و مسير او به جلوگيري برخواست، جلو راه به خيال آن كه امام را (ع) آن جا كه خود مي خواست پياده كند امام (ع) از او نپذيرفت بعد از دلتنگي هائي كار به آن جا انجاميد كه او نيز راه امام (ع) را گرفته و با نظر پاسباني و مراقبت پيش مي آمد تا وقتي كه امام (ع) بذي حسم رسيد «كوهي است در دست چپ كسي كه از حجاز بعراق مي آيد» كاروان امام در دامنه ي آن كوه بار انداخت، در آن فرصت اندك امام (ع) در آن سر منزل درنگ كرد، و براي ياران و همراهان خويش در آن جا خطبه اي خواند و گفته اند كه اين خطبه را در هنگام پياده شدن در كربلا گفت بهر حال آن خطبه اي است كه در آن مي فرمود، اما بعد، پيش آمد كار اين است كه پيش آمده و مي بينيد: دنيا خود را بناشناسائي زده، و اين ناشناسائي خود را ادامه خواهد داد، از عمر ما نيز چيز زيادي نمانده پيمانه نزديك است پر شود، از معيشت دنيا هم چيز صحيحي به دست نيست، از دنيا معيشت با خفتي و خستي و چراگاه پروزر و وبالي باقي مانده، نمي ارزد كه انسان براي آن تن بخواري دهد، آيا نمي بينيد كه به حق عمل نمي شويد، و از باطل جلوگيري نمي توان كرد بنابراين، مؤمن چون خود را به حق مي داند، بايد به مرگ كه وسيله ديدار خدا است رغبت داشته باشد، من خود مرگ را سعادت مي دانم و بس، زندگاني


با اين ستمگران را خستگي و فرسودگي مي دانم و بس.

اين تفسير مضمون آن خطبه و خلاصه اي از خود خطبه بود و از اين تنفير زندگاني دنيا و تحبيب بجوار خدا مطلب ديگري در پس پرده استنباط مي شود و البته همراهان هم استنباط كرده اند، استفاده مي شد كه اين خطبه براي استمزاج رأي همراهان است در باب صلح و جنگ، و در اين سخن پيشنهاد جنگ است، اگر چه بطور روشن، اين مطلب را نمي بينيد، ولي بعد از دقت و بررسي از پرده سخن بيرون مي آيد، به هر حال براي كشف منويات امام (ع) اين سخن كافي بود، همقطاران آن چه مي بايد بشنوند شنيدند و آن چه لازم به گفتن نيست فهميدند، فهميدند كه گوينده از فرط بزرگي به آنان روشن نمي گويد كه رأي شما چيست؟ آيا با من حاضريد و به دنبال من تا هر جا خواهيد آمد؟ ولي ناگفته مي خواهد، همراهان خود آخرين درجه همراهي خود را بگويند بنابراين هر كدام نيت حسنه اي دارند اكنون مي بايد اراده و تصميم خود را بگويند فداكاري و جان نثاري خود را به عرض برسانند و آيا به چه صورت بگويند؟ و آيا روي اين زمينه كه امام (ع) معرفي كرد و فرمود: دنيا به ناشناسائي خود خواهد ادامه داد، و به كام انسان نخواهد شد، از عمر هم هر چه مي بايد گذشته، از معيشت و زندگاني هم جز پشيزي پست باقي نمانده، چراگاهي است زهراگين، باندازه اي كه نمي ارزد براي آن تن به خواري دهد، براي امام (ع) خستگي آور است به پايه اي كه مرگ سعادت است، چه پاسخ بايد داد؟ معلوم است تكليف جواب روي اين زمينه آسان است و مشكل، همه همراهان از گوينده ي نخستين خود منتظر پاسخ اند، جواب او را سر مشق خود قرار خواهند داد


و اگر نقصي در جواب او باشد آنان جبران خواهد كرد ولي مهين گوينده ي اول (زهير) به قدري در جواب رشادت كرد وبا تناسب و اختصار قدرداني بروز داد كه ما فوق نداشت، وي فرصت وقت را در جواب از ديگران نگرفت و بر آنان تنگ نكرد: نخست با همراهان مراعات ادب كرده براي جلو افتادن از آنان اجازه خواست، و بعد با چند جمله مختصر هر كه هر چه بخواهد ابراز داشت در عين اختصار تفاوتي و فداكاري و انكار ذات و لذات را در برابر حقيقت، باعلا درجه اظهار كرد، در ضمن حريت از حب مال و جان، دلبستگي خود را به حق و آيت حق به نهايت درجه نشان داد، گوينده نخستين فهميد كه مقصود امام (ع) از اين عرض نيت خود و پيشنهاد مرگ براي خود و همراهان. استمزاج است كه مذاق آنان را به دست آورد بنا بر اين مذاق خود را گفت:

ابومخنف مي گويد: پس از ختم سخن امام (ع) زهير با همت بلند بر پا خواست و رو به همراهان خود كرد و گفت: آيا شما تكلم مي كنيد يا من بكنم؟ شما حرف مي زنيد يا من بزنم؟ شما به پاسخ سخن مي گوئيد يا من بگويم؟ آنان گفتند: خير تو سخن بگو.

پس در خطابه جوابيه راه بسيار صحيحي رفت كه عقده دل پرجوش ديگران شكفته شد و زبان بدهان بعضي گذاشته شد، و امام (ع) را به همان اندازه كه توقع داشت بلكه با بهترين نقشه و فرضيه اي كه مي شود اجابت كرد اجابت كرده و جواب عرض كرد. و چون با منطق قيمتي گرانبهاي خود افتتاح رشادت نمود و براي ياران موقعيت معلمي داشت از امام (ع) احسنت گرفت كه دعايش كرده


سپس فرمود «خيرا» خير به بيني.


پاورقي

[1] خطابه به سه گونه است يا براي تحبيب است يا براي تنفير يا براي شور، و خطبه‏ي امام که ذکر خواهد شد بظاهر براي تنفير از دنياي دون و تحبيب به جوار يزدان پاک است، ولي بعد از دقت معلوم مي‏شود که براي شوري در جنگ آينده و براي استمزاج از همقطاران و ياران بوده.