بازگشت

عون زاده ي زينب


1- عون زاده ي زينب پسر عبدالله بن جعفر طيار مادرش زينب عقبه كبري دختر اميرالمؤمنين و مادر او فاطمه زهرا دختر پيغمبر خدا (ص) است.

صاحبان سير، گفته اند: هنگامي كه حسين (ع) از مكه بيرون آمد عبدالله جعفر نامه اي به حضرت او نوشت و به توسط پسران خويش با شتاب ارسال داشت، در آن مراسله خواهش كرده بود كه از عزم خود برگردد دو پسرش را (عون و محمد) با آن نامه به دنبال پسر عم گرامي روانه كرد، آن دو تن خود را در وادي عقيق بيش از آنكه حسين (ع) محاذي مدينه برسد به حضرت او رساندند و خود عبدالله به شتاب پيش والي مدينه، عمرو بن سعيد بن عاص رفت و از او امان نامه اي براي حسين (ع) خواستار شد، او نوشت و آن مراسله را به همراه برادر خود يحيي ابن سعيد فرستاد كه نماينده خودش باشد و عبدالله هم به همراه او آمد هر دو تن آمدند تا در ذات عرق (موضعي است متصل به كوهي كه بين تهامه و نجد است، و حسين (ع) بعد از عبور از محاذات مدينه به جائي درنگ نكرده بود تا در اين منزلگاه پياده شده بود) حضرت


او را (ع) ملاقات كردند و آن نامه را از نظر حسين (ع) گذرانيدند امام زير بار منت و خواهش آنان نرفت و فرمود رسول خدا (ص) را در خواب ديده ام او مرا به پيمودن اين راه امر فرموده است و آن چه او امر فرموده نهايت اقدام من خواهد بود و پاسخ نامه را نوشت و براي عمرو ابن سعيد باز پس فرستاد پس آن دو تن از حضرت او جدا شده و برگشتند ولي عبدالله بدو نفر فرزند خويش توصيه كرده و دستور داد كه در ركاب امام (ع) باشند و از هيچگونه جانفشاني در راه او خودداري نكنند و خودش از حسين (ع) عذر خواسته بازگشت،

«آزاد بنده اي كه رود در كاب تو»

گفته اند: هنگامي كه در مدينه خبر شهادت حسين (ع) و خبر آن دو جوان را آوردند، عبدالله در خانه نشست و برسم معمول در عزا، مردم دسته دسته داخل مي شدند او را تعزيت مي دادند و سر سلامتي مي گفتند غلامش ابواللسلاس [1] از راه دلسوزي گفت اين مصيبتي است كه از ناحيه ي حسين (ع) ما گرفتار آن شديم و به سر ما آمد.

عبدالله شنيد نعلينش را به جانب او پرتاب كرد و گفت: اي بيمادر بمثل حسيني اين سخن را مي گوئي به خدايم قسم كه اگر من خودم در قضيه وي حاضر بودم از او مفارقت نمي كردم تا بهمراهش كشته شوم به خدايم سوگند در راه حسين (ع) از اين دو جوان به جان و دل بيدريغ مي گذرم و مصيبتم بر اين دو جوان از اين رو آسان شده كه اين دو جوان


به همراه برادرم و پسر عمم با آن موضع كشته شدند، به مواساتش كوشيدند در گرفتاريش بصدمات شكيبائي و بردباري كردند.

بعد از آن رو به حضار و هم نشينان كرده گفت: خدا را سپاس گذارم كه پسرم عزت گذاشت، در اين قضيه كه حسين (ع) به زمين افتاد و ما متأسفيم اگر خود نبودم به جان با حسين (ع) مواسات كنم و به دست خود دفاع از او نكرده ام ليكن بدو پسرم با او مواسات كرده ام.

(ساروي) مي گويد: (عون) ابن عبدالله به مبارزه آن مردم بيرون آمد و در سپاه شام رجز خواني مي كرد و مي گفت:



ان تنكروني فانا ابن جعفر

شهيد صدق في الجنان ازهر



بطير فيها بجناح اخضر

كفي بهذا شرفا في المحشر



(1) اگر نمي شناسيدم و نمي خواهيدم بشناسيد من پسر جعفر طيارم آن شهيد راستي كه در فردوس از هر ستاره اي درخشنده تر است.

(2) با بالهاي سبز بهر ناحيه پروا مي كند اين شرف براي افتخار در محضر كه سر بلندان - گرد همند ما را بس است.

بنگريد اين جوان رشيد با اين كه از ناحيه مادري افتخارات زيادي دارد با اين وصف داد و فريادش در ميدان از نام جد والا تبار شهيد است كه بر حماسه ميافزايد و بوي شير و لوازم بچگي و آواي جواني را فراموش مي كند و به آهنگ رجوليت و مردانگي خود: خاطر مادر و اهل حرم را از عواطف مادري منصرف مي كند، رجزش بشور همسري با آن شهيد نامي


مي افزايد، بتجديد فداكاري يادآوري مي كند، وي به نام جعفر طيار و افتخارات خانواده ي عصمت در تقديم او در موته به حقيقت به مادر و خال گرامي خود تسليت مي داد، در زندگي قبائلي و در جوانان آن خانواده، هواي سران قبيله و سروراني كه به از خود گذشتگي و بتقديم جامعه ي اسلامي كشته داده اند از هواي امتيازات جانب مادر بيشتر مي بود در قبائل غريزه ي حماسه باندازه اي كارگر است كه از روي سجيه بيرويه در رجزيه پدرها مي بالند، مي توان گفت عون از اين رويه به پدر مي باليد، به ملاحظه آن كه نام سلسله مادر و افتخارات مادري سبب انگيزش عواطف اهل حرم مي شد كار پرافتخار پدر بزرگش بعد از قضيه موته حديث شب و زبان زد قصه سرايان مسلمين شده بود، سپاه اسلام در ميدانهاي جنگ، براي شب هنگام، قصه سراياني داشتند كه آنان قصه هاي شهداء اولين را براي رفع خستگي جنگجويان در مجالس مخصوص و انجمن هاي سپاه مي سرودند و بهترين شاهكار قصه سرايان قضيه فداكاري جعفر طيار و جنگ موته بود از همان آغاز آوازه ي آن جنگ پرشكوه در محافل و مجالس داستان سرايان شب پيچيده بود، در سر حدات روم و داخل آن و در داخله جزيرة العرب آن لشگر كشي نخستين پيمبر اسلام (ص) بروم از خاطرها نمي رفت، مردم به گوش اطفالشان آن را همي خواندند، كه قوت و نوباوگان باشد و عنصر حماسه را در آنان پرورش بدهند [2] خالد ابن يزيد در مقام مباهات ميگفته.



و لو ان قوما لارتفاع قبيلة

دخلوا السماء لدختلها لا احجب




ولي اين گونه افتخارات حق بني هاشم بود كه:



عريقون في الافضال يؤتنف الندي

بناشئهم من حيث يؤتنف العمر



بويژه اين جوان برومند كه:



حدث يوقره الحجي فكأنه

اخذ الوقار من المشيب الكامل



اين جواب با فتوت پدرش عبدالله جعفر از سخاوت مندان عرب و زعماي اسلام بود و جدش جعفر طيار (ابوالمساكين) و مادرش زينب عقيله قريش و مادر مادرش فاطمه دختر پيمبر خدا (ص) برترين خانواده هاي جهان بود، و به علاوه از مفاخر عمومي بني هاشم گوئي ابوالطيب او و خانواده اش را در نظر داشته كه مي گويد:




فيوما بخيل يطرد الروم عنهم

و يوما بجود يطرد الفقر فالجدبا



بنوهاشم في كل شرق و مغرب

كرام بني الدنيا و انت كريمها



اين جوان برومند با اين كه جا داشت به مادر و مادر مادر افتخار كند نكرد و به قبيله خود و بشرف قبيله اي هم نپرداخت اين جوان نمونه اي از ترتيب خانواده گي آنان بود كه جوانانشان مانند مردان قهرمان حماسه را با عقل توأم كرده اند، مانند استوارترين رهبران توحيد نيروي شجاعت را با متانت و رزانت آميخته و جوش و خروش را با حكمت همدوش دارند


از اين رو در معرفي خود بجدش جعفر طيار اكتفاء كرده و از مظاهر حياتي او نمايش پرشكوه ميدان موته را و آن فرجام خوش يعني انتقال بهجت بخش او را با آن وضع شادماني از اين دنياي فاني بنشئه ي پرجلال ملكوت بباد آورده فرياد ميزد و مي گفت: اگر به انكار و نشناختن ما اصرار داريد كوه هاي سر حدي موته حاضر است كه ما را بشناسد آن هامون و آن پيش قدمي در نشر اسلام به حقيقت ما شهادت مي دهد، موته و سرحدات او شهادت مي دهند كهما بوديم كه پيش قدم بوديم، آن وقتي كه يزيد، اسلام را نمي شناخت و پدر يزيد تازه مسلمان بود، ما پرچم دار اسلام بوديم، از خاطرها هنوز ميدان موته فراموش نشده، آن منطقه اي كه پايتخت يزيد است (شام) به شمشير پدر من گرفته شد و بپرچم پدر من فتح باب اسلام در آن شد، افتتاح اسلام در آن ناحيه از پايان عمر پدرم شروع شد، آن هم بعد از آن حضانتهائي كه پدرم در حبشه از مسلمين كرد مسلمين را از مكه گرد آوري كرد و به آن مرز و بوم برد، و نگهداري كرد و در آن جا سر پرستي كرد و برگرداند.

ساروي مي گويد: با آن رجز مي جنگيد در ميان لشكر شمشير ميزد و مي گشت تا سه سوار و هيجده پياده كشت، بعد از آن عبدالله بن قطه طائي نبهاني بشمشير او را ضربتي زد و شهيدش كرده مادرش را بداغش سرفراز كرد.


پاورقي

[1] بعضي نام وي را به تصحيف ابوالسلاسل نوشته‏اند. ولي صحيح ابوالسلاس است.

[2] به قضيه‏ي زير بنگريد که قطعه‏اي است از وضع شهادت جعفر طيار (ع) و بالحقيقة انگاره‏ي ايمان و شهامت، و هندسه‏ي تقوي و فضيلت است، در کتاب سيره‏ي نبويه (احمد زيني دحلان از عبدالله عمر قضيه‏ي حال احتضار جعفر طيار (ع) در هنگام شهادت مضبوط است، مي‏گويد سه هزار جنگجويان اسلام براي جهاد بسرداري چهار تن سردار: جعفر طيار، عبدالله رواحه، زيد ابن حارثه، خالد ابن وليد با سي هزار يا ده هزار يا پنجاه هزار يا صد و پنجاه هزار سوار روم رو به رو شدند آن سه امير نخستين از اسب پياده کارزار کردند بعد از آن جعفر طيار پرچم را گرفت و برفراز اسب پيکار مي‏کرد تا اين که پيکار او را خسته کرده دشمن وي را در ميان گرفت از همه طرف با او مي‏جنگيدند از اسب (شقراء) پياده شد و براي آن که مبادا کفار اسبش را بگيرند سوار شده بالاي آن با مسلمين بجنگند اسب خود را پي کرد جنگ سختي کرد تا دست راستش قطع شد پرچم را به دست چپ گرفت دست چپش هم قطع شد، نويد بهشت را نزديک مي‏ديد و نسيم بهشت را براي فرونشاندن گرمي کار زار و حرارت جنگ و افشاندن گرد و غبار ميدان انتظار داشت جنگ مي‏کرد و مي‏خواند:



يا حبذ الجنة و اقترابها

طيبة و بارد و شرابها



اي خوشا بهشت و نزديک شدن آن، پاکيزه و خنک است آب‏هاي آن.

بقوت يقين بنگريد که آهنگ رزم را به نغمه و آواز بزم آميخته مي‏کرد.

تو گوئي آن مجلس به بزم بهشتي را در پشت اين ميدان رزم اکنون به چشم مي‏نگرد بازبنگريد از آن مرغ بهشتي زمزمه‏ي نيکوتري بشنويد، از عبدالله (عبدالله در اين وقت کمتر از 20 سال داشته زيرا در جنگ احد که سال 3 ه.ق واقع شده نابالغ بوده و او را با جمعي از بچه‏هاي نابالغ از ميدان جنگ برگرداندند و موته در سال 8 ه.ق واقع شد - گويا در اين جنگ‏ها جوانان براي خدمات خارج از صف مانند بستن زخم و آب دادن به جنگجويان مي‏رفته اند.) عمر رسيده که گفت تنش را با آن زخم فراوان در آسايشگاهي خوابانده بوديم در آخر روز من در حال احتضارش بالين سرش آمدم، ديدم به پشت خوابيده آب به او عرضه کردم، فرمود، من روزه‏ام تو آب را بالاي سرم ميان سپرم بگذار، اگر زنده ماندم تا آفتاب غروب کنم افطار مي‏کنم مي‏گويد: لکن بحال روزه پيش از غروب راحت شد، ما بين سينه و سرش نود جراحت يافتم.



تلک المکارم لاقعبان من لبن

شيبا بماء فعادا بعد ابوالا



اين است بزرگواري نه دو قدح از شير که آبي بآن آميخته باشند و در پايان دگرگون شود و چون بول متعفن گردد، اما قضيه بال‏هاي سبز و صعود به آسمان امريست ملکوتي و حقيقي، ببحار الانوار مجلسي و خاتمه‏ي جعفر طيار (ع) مراجعه نمائيد.