بازگشت

صورت نامه


اما تو در نامه خود نوشته بودي و راجع بعرب پرسش كرده اي كه كدام يك را گرامي و كدام را خوارداري، كدام را نزديك و كدام را


دور نمائي از كدام ايمن باشي و از كدام برحذر (و در روايت ديگر آمده: كه كدام را ايمني دهم و كدام را بيم). من اي برادر آگاه ترين مردمم بعرب، بنابراين دستور مي دهم

1- اين قبيله يعني (يمن) را در نظر آر و آنانرا در آشكارا گرامي و در نهان خواردار، من رفتار خود را با آنان بر اين پايه قرار داده ام

2- آنانرا در مجالسشان گرامي و در خلوت توهين مي كنم آنها در نزد من از همه مرم بد حالترند.

3- مي بايد بخشش و عطاي خود را پنهان از آنان براي ديگران قرار دهي.

4- و قبيله ربيعه بن نزار را نيز در نظر گير، سر كردگان آنان را گرامي دار و توده ي آن را خوار زيرا توده ي آنان تابع اشراف و سادات خود هستند.

5- و بقبيله ي مضر نظر انداز آنها را به جان يكديگر انداز زيرا در آنان درشتخويي و تكبر و نخوت و سختي هست، هر گاه تو اينكار را انجام دادي و آنان را بجان يكديگر انداختي هر كدام در برابر ديگري خواهد ايستاد و تو آسوده خواهي بود.

6- بگفتار ايشان تا كردار نبيني و بگمان تا اطمينان نيابي از آنان قانع مباش.

7- و موالي و كساني كه از عجم اسلام آورده اند در نظر گير، روش


عمر بن خطاب را درباره ي ايشان مجري كن در اين كار سركوبي و رسوائي و خواري آنان هست.

8- مي بايد بعرب زن بدهند و از عرب زن نگيرند.

9- عرب از آنان ارث ببرد ولي از عرب ارث نبرند.

10- عطايا و ارزاق ايشان را كم بدهند.

11- در غزوات و جنگ ها آنان را مقدم و پيش دارند كه راه ها را آماده و درختان را قطع نمايند.

12- احدي از آنان در نماز بر عرب پيشوائي نكند.

13- احدي از آنان در صف اول مادامي كه عرب هست نبايد بايستند مگر براي تكميل صف.

14- به احدي از آنان ايالت سر حدي از سر حدات مسلمين يا شهري از شهرستانها را ندهند.

15- احدي از آنان مباشر قضاوت مسلمين و احكام ايشان نبايد باشد، زيرا روش عمر و سيره ي او درباره ي ايشان همين بود، خدايش از امت محمد (ص) و به ويژه از بني اميه به نيكوترين جزا پاداش دهد، چه كه بجانم قسم اگر وضعي كه او و رفيقش ساخته اند در بين نيامده و آن وقت و صلابت اين دو تن در دين خدا نبود ما و جميع اين امت هر آينه بندگان بني هاشم بوديم، خلافت را يكي بعد از ديگري چنان كه خاندان كسري و قيصر ارث مي برند ارث مي بردند وليكن خداي عزوجل خلافت را از بني هاشم بيرون برد و آن را در (بني تيم بن مره) گرداند و از آنها نيز بيرون برده.


به (بني عدي بن كعب) داد با آن كه در قريش قبيله اي پست تر و بي ارج تر از اين دو قبيله نبوده و نيست و از اين رو ما در آن طمع برديم و الحق ما از آن دو تن و اعقاب آنان سزاوارتر بوديم زيرا در خاندان ما ثروت ارجمندي توام و بعلاوه ما به پيغمبر خدا (ص) از جهت خويشاوندي نزديكتر از آن دو تن بوديم، صاحب ما عثمان آن را به شوري و پسند عمومي بعد از شوراي سه روزه آن شش تن برد با آن كه آن كس كه پيش از عثمان بخلافت رسيد آن را نه به شورا داشت، و هنگامي كه صاحب ما عثمان مظلوم و ستمديده كشته شد ما به واسطه او به خلافت رسيديم.

16- به جانم قسم اي برادر اگر عمر ديده ي بنده را نيم ديه ي مولي سنت كرده بود بتقوي نزديك تر بود و اگر من راهي به اين كار داشتم و اميدوار بودم كه توده آن را مي پذيرند اين كار را هر آينه مي كردم و ليك چه كنم كه من از جنگ و پيكار تازه فارغ شده ام - يا - چه كنم كه زاده ي حريم بنابراين از تفرقه مردم و اختلاف ايشان بر خود بيم دارم وليكن آن چه عمر درباره آنها سنت كرده تو را بس است كه هم رسوائي و هم بي ارجي آنان را در بردارد، و در روايت ديگر وارد شده:اي برادر اگر عمر سنت كرده بود كه ديه موالي بقرار نيم ديه عربي باشد البته بتقوي نزديكتر بود زيرا براي عرب فضل و برتري بر عجم مي بود پس هر گاه اين نامه ام به تو رسيد...

17- عجم را زبون دار.


18- و توهين نما.

19- دورتر دار و به جاهاي دور پرت كن.

20- ياري از احدي از آنان مخواه.

21- و حاجت احدي را از آنان بر ميار، زيرا بخدا سوگند تو پسر ابوسفياني و از پشت او بيرون آمده اي و تو خود بودي كه براي من بازگو كردي (و تو نزد من اي برادر بسيار راستگوئي) كه تو نامه ي را كه عمر بشخص اشعري يعني (ابوموسي) در بصره نگاشته بود قرائت كردي (تو در آن روزگار نويسنده او بودي و او خود حاكم و كار گذار بصره بود و تو نزد او بس بي ارج ميزيستي و بي مقدارترين مردم بودي تو آن روز زبون خوي بودي گمان مي كردي كه خود غلامي از ثقيف هستي و بس، و اگر آگاه بودي و بيقين علم مي داشتي مانند يقيني كه امروز داري كه پسر ابوسفياني البته به بزرگي نفس خود پي مي بردي و بدماغ در نمي آوردي يك تن نويسنده براي بي پدر اشعري ها باشي و تو خود به يقين آگاهي كه ابوسفيان پابپاي اميه ابن عبدالشمس مي آمد)، و ابن ابي معيط براي من بازگو كرد كه تو به او خبر داده اي كه تو خود نامه اي را كه عمر به ابوموسي اشعري نگاشته بود قرائت كردي، در آن اين دستور بود.

22 - وي ريسماني بدرازي پنج وجب براي او فرستاده بود و به او دستور داده بود كه لشگر را سان ببيند و كساني از اهل بصره كه نزد او هستند از رژه بگذراند و هر كس از موالي و از عجمهائي كه اسلام آورده اند قامت او به پنج وجب برسد او را پيش كشيده گردن بزند


ابوموسي در اين خصوص با تو مشورت نمود تو او را از اين كار نهي كردي و از او خواستي كه در اين باره (به مركز خلافت) مراجعه كند و او نيز مراجعه كرد و تو خود نامه اي را كه وي در پاسخ بعمر نگاشته بود بردي، تو اين كار را فقط و فقط از نظر تعصب كشيدن از موالي نمودي و تو آن روز گمان مي كردي كه خود پسر عبيد ثقفي هستي و همي به عمر التماس كردي تا او را از رأي خويش برگردانيدي او را به تفرقه ي مردم تهديد كردي تا برگشت؛ و آن هنگام به او گفتي (و دشمني با اين خانواده يعني خاندان پيمبر را همان روز كردي) كه من ترس آن دارم كه مردم شورش كنند و به سوي علي (ع) بروند و علي (ع) با دست مردم نهضت كند، وي از اين رو منويات خود را ترك گفت و دست از ان برداشته خودداري كرد، و من اي برادر هنوز مولودي كه زاده ي ابوسفيان باشد و همچون تو شومي براي خانمان ابوسفيان داشته باشد نه ديده ام كه عمر را از رأيش بازداشتي و او را از ان نهي كردي، و او (ابن ابي معيط) مرا خبر داد كه چيزي كه او را (يعني عمر را) از رأي خود و كشتن آنان بازداشت اين بود كه تو به او گفتي، خودم از علي ابن ابي طالب (ع) شنيده ام كه ميگفت:

همانا در پايان كه كار برمي گردد عجم بطرفداري دين با ما عرب ها خواهد جنگيد، چنانكه شما در آغاز بر سر اين دين به آنان جنگيدند، و نيز فرمود هر آينه خدا دستگاه هاي شما را از عجمان پر خواهد كرد آنان شيراني خواهند شد كه فرار نكنند و البته گردن شما را


خواهند زد و بر اموال شما مسلط خواهند شد، او بعد از اين سخنان بتو گفت (و خودش هم اين سخنان را از علي (ع) شنيده بود كه وي از پيغمبر خدا (ص) آن را روايت مي كند). همين مطلب بود كه مرا وادار كرد كه درباره ي كشتن آنان به صاحب توان نامه را نوشتم من عزم داشتم كه به عمال خود در ساير ولايات نيز بنويسم پس تو بعمر گفتي اين كار را مكن يا اميرالمؤمنين براي آن كه من ايمن نيستم مبادا، علي (ع) آنان را بياري خود بخواند و آنان هم زياد و فراوانند و تو خود از شجاعت علي (ع) و خاندان وي و از دشمني ايشان با تو و رفيقت آگاهي پس او را از اين كار برگرداندي، و پس از آن تو خود به من خبر دادي كه تو او را از اين اقدام فقط براي تعصب بازداشتي، (تو ترسو نيستي كه روايتي را كه خود كرده باشي منكر بشوي و از آن برگردي) و تو خود براي من بازگو كردي كه اين پيش آمد را در زمان خلافت عثمان براي علي (ع) مذاكره كردي وي بر آن افزوده كرد و به تو خبر داد. (و در روايت ديگري: تو به من خبر دادي كه تو خود از علي (ع) در ايام عثمان شنيدي) كه مي گفت صاحبان پرچم هاي سياه كه از خراسان رو به اين ديار خواهند آمد آنان عجمهايند و همان كسانند كه بر بني اميه در جهانداريشان چيره خواهند شد و آنها را زير هر ستاره كه باشند خواهند كشت، و اگر تو عمر را از اين كار همي بازنمي داشتي اي برادر اين كار درباره ي عجم سنت جاريه مي شد و خدا ريشه ي آنان را قطع كرده بود، و بعد از او خلفاء به اين كار دشنام و ناسزا نمي شنيدند


تا آن كه از آنان سر جنباني زنده باقي نمي ماند، ديگر سريكه موي داشته باشد و دستي كه ناخني داشته باشد و آتش افروزي كه بتواند آتشي روشن كند باقي نمي ماند، چون آنان آفت دين اند، در اين امت چقدر عمر سنتهاي زيادي برخلاف سنت پيمبر خدا (ص) قرار داد و مردم وي را پيروي كردند وآن را اتخاذ كردند اين هم يكي مانند آنها مي بود، از جمله انها انكه مقام را از موضعي كه پيغمبر خدا (ص) گذاشته بود انتقال داد، وكيل و وزنه اي كه رسول خدا (ص) داشت تغيير داده بران بيافزود و جنب را از تيمم نهي نمود و بسيار چيزهاي ديگر كه شماره ي ان بهزار باب مي رسد و بزرگتر و محبوبتر و چشم روشن كن ما، همانا فرود آوردن خلافت از بني هاشم و اهل و معدن آن بود با آن كه في الحقيقه خلافت براي آنان و آنان براي خلافت صالح و شايسته اند.

وقتي زياد اين نامه را خواند آن را به زمين انداخت و رو به نويسنده ي خود نموده گفت: واي بر من، از آن چه خارج شدم و به آن چه داخل شدم در پيروان كسي داخل شدم كه به من مثل اين نامه را مي نويسد!

سليم از اصحاب علي (ع) و حسن و حسين و علي بن الحسين و باقر (ع) است، ارباب رجال: مانند كشي، نجاشي، خلاصه، فهرست طوسي، تعليقه، مجلسي، ملا صالح، شارح كافي، سيد داماد، طس، او را تعديل كرده اند و غضايري از مجهول و بدن وي سخني ذكر كرده ولي به هر حال اين نقشه نقشه خلافت بني اميه بود، بشهادت تاريخ و مراجعه به مظالم بني اميه در دوره ي آخرشان، مطلب روشن مي شود


خواه اين نامه ها را از معاويه باور كنيم خواه نكنيم خواه كتاب سليم و خود سليم را تصديق كنيم خواه نكنيم [1] .

اينك حاجيان، و دينداران و بيداران مسلمين به اين دو نمونه اگر وقعي نگذارند چنانكه نگذاشتند و نخواهند گذاشت از آن آرزوي شيرين نقشه ي عدالت بايد رو بديار عدم روان شده از دروازه ي عدم به وادي بيخبران رهسپار شوند باآن كه مقصد حسين (ع) و نقشه ي حكومت شيعه كه حكومت افاضل باشد عملي و قابل تحقق است و اگر فرض تحقق آن دير يا زود صورت پذير باشد به آن ميارزد كه در هواي آن و به عشق آن،دينداران و بيداران بكوشند.



اماني ان يحصل تن غاية المني

و الا فقد عشنا بها زمنا رغدا



و اگر ما اين را خوابي بپنداريم باز شيرين است و كمترين ثواب آن اين است كه موجود به وجود حاضر خود باقي خواهد ماند و بمراتب ما فوق نيز نزديكتر، و اميدوار خواهد زيست، و اگر بميرد در راه آرزوي بلند و خرسندي خدا با نيك نامي خواهد بود ولي بالعكس از سهل انگاري و تعقيب نكردن اين مقصد نه دينداران و نه بيداران به هستي حاضر و موهبت هاي موجوده نيز باقي نخواهند ماند، و به تدريج لاغر و بيمار و سرسنگين و بالاخره با ننگ خواهند مرد، پايان دولت بني اميه همين بود، هنگام دولت بني اميه در آغاز رنجبران


زير دست نابود شدند سپس به حكام دست تعدي دراز شد و بعد از آن بواليهاي ايالات شكست وارد آمد، باندازه اي كه خالد ابن عبدالله قسري والي بزرگ بني اميه فروخته شد و طارق ابن زياد لشكر كش عرب و موسي بن نصير فاتح آفريقا و صدها مانند آنان در حبس و زندان مردند و يا در زير شكنجه زندانيان براي استخراج خود جان سپردند، و در پايان خود بني اميه و سران خانواده ي، آن روز بدي را ديدند كه كسي مبيناد، خلاصه همه طبقات بديار عدم رفتند نهايت آن كه آغاز از زير دستان و رنجبران و در پايان بسران خانواده و شهرياران كار كشيد آن هم با تفاوت كه طبقه رنجبران تنها مال ولي طبقه حكام جان و مال و طبقه واليان جان و مال و دين، و سران و شهرياران بني اميه جان و مال و دين و نام، همه با آلودگي رخت بر بست، از اين ستم كه درياي آتش بود تنها جرقه اي به خاندان پيمبر (ص) رسيد و از آنان نه دين، نه نام، نه مال، از بين برد، تنها تني آن هم با كوشش و نام نيك، به عمر طبيعي نرسيد ولي اين آتش سوزان باقي طبقات امت را حتي شهرياران بني اميه را چنان سوزاند كه خاكستري از آنان هم براي باد نگذاشت، براي خاندان پيمبر (ص) تظلم و نوحه سرائي مي كنند، اين نه از آنست كه به آنان بيشتر از ديگران ستم شد چون ستمگر به خود بيشتر از همه كس ستم مي كند فقط اين هياهو و شيون محزن براي اين است كه بهترين نقطه حساس كه بايد آن را مفصل گرفت و از آن، كار را شروع كرد چه براي اصلاح و چه براي دفع


فساد همين نقطه است بالحقيقه امت اسلام بر تلف شده هاي همگاني و موهبت هاي پاينده خود كه از دست داده شيون مي كنند....

گر چه دينداران اگر اين مقصد را براي كار عزاداري بشنوند تا مدتي نخواند پذيرفت و بعد از آنكه دريافتند و فهميدند وارد طبقه بيداران و اهل فكر شده و از كارهاي پيشين خود مي ايستند و به كارهاي رشيد ديگر و فداكاري هم نخواهند دست يازيد، بالاخره تا كاري را انجام مي دهند از فكر و بيداري بر كنارند و هنگامي كه به فكر آشنا شده و بيدار شدند از آن كارها مي ايستند، زيرا به آن صورت اعمال قانع نيستند و به كار كاري هم فداكاري نمي كنند، و درد بيدرمان همين است كه بيداران فداكاري ندارند و دينداران كه عملي را مي كنند تا ببيداري فاصله ها دارند، و از سوء بخت وقتي كه اين فاصله را طي كردند يعني بيدار شدند تازه از كار كناره گيري مي كنند به كارهاي پيشين قانع نيستند و به كارهاي بلندتري همت از خود گذشتگي ندارند ولي بايد بدانند كه در هر يك از اين دو مرحله تقصير كنند راه وادي عدم مي پيمايند و دير يا زود با ننگ و بي نامي و گمنامي بروز بد خواهند گرفتار شد مگر آن كه راهي را كه حسين (ع) رفت بروند و در پاي آن مقصد عالي با سرمايه ي اميدواري جانفشاني كنند و مقصد را در نظر بگيرند و بكوشند كه مدينه فاضله را كه پيش دنيا طلبان موهوم به نظر مي آيد محقق كند تا در اين كوشش يا به خود مقصد برسند يا اقلا موهبتهاي موجودي حاضر را بتوانند باقي نگهدارند و گرنه،

«گاو نر پروار را كس، به جز قصاب نايد خواستگاري»


اگر دينداران به اين اقدامات فداكاري شهيدان و نمونه كاروان عدالت وقعي نگذارند آيا از خانه خدا چه فهميده اند از ديدن بناي ابراهيم و شنيدن زندگاني ابراهيم (ع) و به آتش رفتنش، و از اسمعيل (ع) و قربان شدنش از اينان كه بانيان كعبه اند و از محمد (ص) و خطابه هاي چهار گانه اش در عرفات و مني و مسجد چه بهره اي برده اند خطابه هاي چهار گانه محمد (ص) در مواقف حج نقطه بنقطه براي توضيح مقصد و مقصود كنگره حج بود، به اين مقالات و خطابه ها مراجعه كنيد در كتاب حج اين مقالات پرشكوه را بنگريد، اگر خطابه هاي محمد (ص) كه مؤسس حج است توضيح مقاصد حج را نكند پس چه نطقي و چه ناطقي بكند؟ و چگونه بكند؟

آيا اعمال حج اسراري ندارد؟ و اگر دارد راه فهميدن آن جز گفته ي مؤسس وي است! آيا اعمال حج را سخن راني هائي كه مؤسس مدرسه اش در نقطه به نقطه آن كرده ارتباطي ندارد؟

بهر حال چه مردم در آن كنگره پرشكوه به نطقيكه حسين (ع) كرده گوشي داده باشند يا نه، و به وضع كاروان عدالتش نظري كرده باشند يا نه، و مطلع شده باشند كه هر نفر را يك شتر بار كش و ده دينار خرجي داد يا نه، از رفتار عادلانه او خبر شده باشند يا نه، رفتار معدلتش جلوه حكومت افاضله را مي داد، و در برابر تجمل بني اميه، نقشه مدينه فاضله را ترسيم مي كرد و دستور مي داد.

كاروان حسين (ع) كاروان مكه است يعني اين قافله اي است كه بامداد


هشتم ترويه از مكه بيرون آمد بالحقيقه فارغ التحصيلهاي اين مدرسه عالي خدا بودند، محركات با امانت اين كاروان را، همان به مقصد عالي ايجاد و هدف وجود برد، از اين رو كاروان مكه هر چه داشت بالسويه تقسيم كرد تجهيزات هر چه بود بين جمعيت تقسيم شد قوت قلب از اين منطق و ناطق بين گوينده و شنونده هر چه بود توزيع شد بلكه گوئي خواب و بيداري را نيز بالاي جهاز شتر و زين اسب با هم بنوبت تقسيم كردند.



ركب تساقوا علي الاكوار بينهم

كاس الكري فانتشا المسقي و الساقي



آنان سخنان خود را به امام (ع) خود گفتند و او شنيد او هم سخنان خود و خدا را به آنان گفت و آنان شنيدند.

ما اين شعر زير را به بدرقه كاروان مكه درج و سخن را ختم مي كنيم.



ملكه ملك رأفه ليس فيه

جبروت منه و لا كبرياء



يتقي الله في الامور و قد افلح

من كان همه اتقاء



خليل صيمري كمره ي عفي الله عنه


كان من دعائه (ع) لاهل الثغور اللهم صل علي محمد و آل محمد و عرفهم ما يجهلون و علمهم ما لا يعلمون و بصرهم ما لا يبصرون: اللهم صل علي محمد و آله و انسهم عند لقاء العد و ذكر دنياهم الخداعة الغرور و امح عن قلوبهم خطرات المال الفتون و اجعل الجنة نصب اعينهم و لوح منها لابصارهم ما اعددت فيها من مساكن الخلد و منازل الكرامة و الحور الحسان و الانصار المطردة بانواع الا شربة و الاشجار و المتدلية بصنوف الثمر حتي لا يهم احد منهم بالادبار و لا يحدث نفسه عن قرنه بفرار (صحيفه سجاديه)


پاورقي

[1] ناسخ حسيني ابان بن ابي‏عياش را به اشتباه ابان بن عثمان کرده.