بازگشت

آن اجتماع هنگفت در آن هامون چيست؟


بعلاوه از اين آواي آسمان و نواي زمين، از اجتماع مردم در آن سرزمين آوازي اسرار آميز به همراه صوت حاجيان هست، آنان به دور خانه مي گردند و از خانه رو به مني لبيك گويان مي روند، اين صورت آشكارا به همراه خود صوت نهفته ي ديگري دارد كه حسين (ع) آن را مي شنيد ولي خود آن مردم نمي شنيدند، آري مردم همان صوت بيت القصيد را مي خوانند ولي موسيقي آن را نمي يابند بلكه نمي شنوند.


و آن موسيقي موزون كه عصاره ي آن همه هياهو و جنجال است اين است كه ما پاسبانان عدليم، ديده بانان حقيم، ما خدا را مي جوئيم، هزاران بار مي گوئيم مطيعيم.

حج همانا كنگره ي الهي است براي تجديد نظر در وسائل حيات اسلام، آن روز در حيات اسلام موضوعي از موضوع خلافت بزرگتر نبود كه بر تقديري حيات اسلام و بر تقدير ديگر امضاء اعدام آن بود، براي اصلاحات حال بشر و اجراء مقررات اسلامي وسيله اي مؤثرتر از خلافت كه نيروي حامل عدالت است نيست، او باندازه اي فراخور اهتمام است كه محصولش مهم است، بار و محصول آن حفظ حيات مسلمين و تجديد آن و تامين حيات باشندگان و آيندگان امور داخلي و ارتباطات خارجي چه از جنبه ي مادي و چه از جنبه ي ادبي است خلافت بايد همه ي اينها را تأمين كند و در دنبال، حيات معنوي را ايجاد نمايد و در پايان لياقت ديدار خدا بدهد، اين محصول پرقيمت بار سنگين خلافت است، اجتماع در حج براي تامين اين امانات الهي است و گرنه آن اجتماع هنگفت در آن هامون چيست؟

اسرار آن اجتماع به گوش هر كه برسد چه آهسته و بنجوي و چه آشكارا و هويدا او را ديوانه ي خدا مي كند، اجتماع در حج با آن هياهو بمنزله ي بلند گو براي اسرار آسمان و رازهاي زمين است آن رازها كه گفتيم،

ولي جمعيت حاج از اين صدا جز صورتي نگرفتند و به موت و


حيات اسلام اعتنا نكردند، و به حركت موكب حسيني كاملا برخورد نكردند و فقط بحج پرداختند از اين جاست كه مي توان گفت اين كنگره ي بزرگ بسيار پرمغز و بس پرمعني است ولي از آن مجامعي است كه به حسب محصول لايق خود در حقيقت بائر افتاده، من اين پرخاش را نه از احساسات مذهبي مي كنم گر چه حسين (ع) هم شايسته است كه درباره اش همه عواطف و احساسات خود را به بدرقه بفرستيم ليكن نظرم باوضاع واژگون شده ي اين كنگره ي بزرگ است (به كتاب اسرار حج مراجعه كنيد) و بدو جمله از نهج البلاغه كه فرمود (و الحج تشييد اللدين، و الحج تقويه للدين) بنگريد، و بقضيه ي غدير خم كه در پي حج و بدنبال آن آمد به نظر دقت بنگريد، از همه ي اينها خواهيد يافت كه اين آواز پرهياهوي محسوس به منزله ي بلند گوئي است از اين آواز مرموز آسمان،

نداي وجدان: و اين هر دو با وجدان انسان و سر سويداي آن ارتباط مستقيم دارند بلكه خود وجدان انسان با اين نواهم آواز است، از وجدان آوازي هميشه بدل مي رسد كه غلغله ي آن كمتر از جنجال حاجيان ني و از اخبار آسمان و زمين دور نيست، از ناحيه ي مرموزي يعني از حنجره ي روان ها آوازي مي آيد كه در ابتداء آهسته و آرام ولي هر چه نزديك به آن مي شويم بلندتر و روشن تر است، و آن را ما ابتداء به نام (غريزه عدلجوئي و حب نظم) مي ناميم ولي اين تعبير براي اين تقاضاي وجدان كافي نيست گوئي تعبير بيجاني است چون اين غريزه ي مقدسه ي شعاع يا فروغ شعاع ربوبيت است و پيامي است


از صميم حقيقت بسر سويداي دل كه انسان ناطق بايد آن را ترجمه كند آن هم بعد از مدتي كه با آن صدا آشنا شود و بصوب ديگري پنهان از اين جهان و از اين جهان گوش فرادهد تا آن را بشنود و بحس ششم كه نام آن وجدان است متوجه باشد، زيرا اين صوت وجدان از آسمان ديگري و اقليم ديگري مي آيد و بناحيه ي ديگر و گوش هاي شنواي ديگر كار دارد، با آلودگي ما آلودگان و به وجدان ما مرده گان سر و كاري ندارد، اين پيام مستقيما به گوش حسين (ع) و عده ي اندكي يعني كاروانيان وي در آنزمان مي آمد و نظم را با سروشي مي گفت و دل را به محبت آن وادار مي كرد و سرشت عواطف آنان را با اين كلمه خمير مي كرد، (من بات غير مهتم بامور المسلمين فليس منهم) و به گوش نابغه هاي اسلام در آينده و زعماي فكر در اسلام امروز مي آيد، ولي به گوش حاجيان با وضعيكه دارند و با اين كه از غلاف شغلهاي عمرانه بيرون آمده اند و با وجود نزديكي آنها به خانه ي خدا نمي آيد اين صدا در گوش امام (ع) ضميمه مي شد به آن صداهاي مترامي آسمان و زمين، كعبه، و بانيان، و حاجيان كه حسين (ع) را بي قرار مي كرد.