بازگشت

چرا در آن روز پرجنجال كوچ كرد؟


براي آن كه صداهائي كه او را بي قرار داشته بود آن روز شديدتر بود، و تصور ميرفت از اين صداي مخصوصي كه از حركت او بلند شود شايد عموم مسلمين از خواب بيدار و به حركت وادار شوند، در آن روز كه مردم مهياي تجديد حياتند ممكن بود آن صداهاي محسوس و آوازهاي ديگر مرموز را بشنوند مردم آن روز براي شنيدن مهيايند، از مشاغل خويش كناره گرفته اند، آن روز سدهاي آهنين مشاغل در جلو گوش نيست، آن روز براي تغيير فكر آماده اند، صداهاي بيدار كن از در و ديوار بر مي خيزيد و بشر را بي قرار مي كند، براي تكان دادن بشر عوامل مؤثري از آسماني، از زميني، از انقلاب عادات عمرانه در بين است، پس در آن روز كه قضيه ي خلافت بين موت و حيات اسلام آمد و رفت مي كرد مي بايد خداپرستان را خبر دار كرد، مي بايد حاجيان را به موت و حيات اسلام متوجه كرد، گر چه حاجيان بامضاء حيات و ممات اسلام ننگريستند و جز خبري از اين كاروان از آنان به آيندگان نرسيد و گرنه يك صد هزار نفر با استطاعت و تمكن و از جان گذشتگي و ذبح و قرباني يعني مشق و فداكاري اگر به وضع حسين (ع) و به كاروان و مقصد او اعتناء نموده بودند، چه كاري نمي توانستند بكنند؟

روز ترويه حركت كرد كه بلكه غوغاي آشكارا و صداهاي


محسوس مردم را هوشيار كند و به آن صداهاي مرموزي كه خودش تنها مي شنيد آشناء شوند، اين صداهاي مرموز وحي آسا و آن آوازهاي محسوس آشكارا از هر ناحيه بتغيير فكر مردم متوجه بود و باندازه اي بر تحريك توانا بود كه خدا تغيير فكر عموم را بر آن تضمين كرده در جو مكه در آن روز صداهاي مرموز محسوس و صداهاي محسوس رسا و بلند گرديده بود به پايه اي بود كه از عهده تغيير روحيه بشر مي بايد برآيد ولي افسوس كه هيچ عاملي تا كنون به حد كافي از عهده تغيير روحيه ي مردم برنيامده است، اهل فكر و سياست تا فداكاري و مرحله ي عمل فاصله ها و دينداران تا مرحله ي فكر فاصله ها دارند و به هر حال، هزار سال ديگر تا بشهر انساني.

فكر مشاورين عظماء اسلام در آن روز چنانكه از آمد و رفتشان به حضور حسين (ع) معلوم ميشود متوجه قضيه ي خلافت بود ولي همان فكر بود و به فداكاري يك قدم نزديك نشد.

دينداران با غوغاي بزرگي نعره ي لبيك مي زدند و بدور خانه طواف مي كردند، احرام بسته، بصداي بلند، لبيك گويان، رو به عرفات براي مقصد خدا شناسي بيرون مي رفتند.

افكار از آنان و صداها از اينان در مسامع و گوش ها طنين انداز مي شد ولي باز از فداكاري به همراه حسين (ع) اثري و خبري در بين نبود از ناحيه ي حكومت مكه «عمرو بن سعيد» به نام جلوگيري از آشوب و در نهان براي غافلگيري و قتل امام (ع)، پاسباناني علاوه شده


كه اسلحه پوشيده، زير لباس احرام، اسلحه داشتند و بناچار اوضاع دار الاماره و رفت و آمد رجال حكومت نيز با هياهو بوده.

از خود قافله و اعضاي مقدس آن كه در حالت توديع بودند هياهوئي پرسوز برپا بود و از شعف نمايندگان گرامي كه از كوفه آمده و كوفه را بانتظار گذاشته بودند نيز هياهوئي بر آن مي افزود، اما همه ي اين عوامل از تعديل بشر عاجز شده و فداكاري را به يك عده خجسته گاني كه در اين كاروان بودند واگذار نمودند.

وقتي كه افلاطون از تشكيل مدينه ي فاضله در روي زمين عاجز شد گفت اگر نتوان در زمين آن را ساخت بايد باور كرد كه اين نقشه در آسمان و اگر در عمل نيست در فكر است و نام آن را فرضيه نهاد، ديگري نقشه ي مدينه فاضله را نوشته و نام آن را مجمع ديوانگان نهاده و ديگري نقشه ي اصول عدالت را تصوير كرده و به اسم (اتوبي) يعني مملكت هيچ جا ناميده اين كلمه امروز به معني مملكت موهوم است؛ شما به فرضيه (طماس مور) در كتاب سير حكمت در اروپا صفحه ي 133 بنگريد الحق وجود عدالت و ايجاد مدينه فاضله با وضع حاضر بشر و نبودن فداكاري در طبقه ي اهل فكر و غفلت و بيفكري در طبقه ي دين داران مملكت موهوم است،ولي وجود اين كاروان مكه برهان امكان و به منزله ي ميوه ي پيش رسيده باغستان كيهان است پس هلا دوستان از اين باغ نبايد دست كشيد، بايد كوشيد و خون جگر چشيد تا به مقصد حج و مؤسس آن خدمت كرده و به آرزو نزديك تر شد و شايد حسين (ع)


هم به اين اميد كه در آينده دنيا را براي اين مقصد آماده كند مي كوشيد و گرنه اين مقصد براي دنياي آن روز زياده بود و گوش مردم به شنيدن آواز حق آشنا نبود.

اسلام كوشيده كه مردم را از شغلهاي عمرانه، سالي يكنواخت بازگيرد و از اطراف آفاق آن را به مكه ي كه موطن وحي است گرد آورد و زبان بدهان آنان گذاشته كه صدا بلند كنند، و كارهائي دست آنان داده كه آن را مشق كنند، تا باشد كه مردم آماده شوند و در آن سرزمين بي آلايش بود كه راز جهان و آواز خداوند آن و اسرار زمين و آسمان را در نيوشند حسين (ع) مي كوشيد كه يا اين آواز را نزديكتر كند، يا مردم كاملتر كند، كوشش او هم نفسي با آسمان بود.