بازگشت

جبهه ي جنگ محراب برير است


ابومخنف از يوسف بن يزيد او از عفيف بن زهير بن بي الاخنس كه شاهد قضاياي حسين (ع) بوده روايت كرده كه گفت. در هنگامه ي روز عاشورا يزيد بن معقل كه از طايفه بني عمير بن ربيعه است از لشگر پسر عمر سعد بيرون آمده و به سرزنش صدا زد. اي برير بن خضير چسان مي بيني اين كاري را كه خداي برايت فراهم ساخته؟! برير به پاسخ فرمود: خداي براي من بذات خود خيري فراهم ساخته و براي تو شري فراهم ساخته. او گفتش دروغ گفتي و پيش از امروز هم در اين باره اتفاق افتاده كه دروغ گفتي. آيا خاطر داري؟ كه به من مي گفتي آن روزي كه در كوچه ي بني ذونان من و تو با هم راه مي رفتيم و من با تو راه مي آمدم تو مي گفتي عثمان چنين و چنان بود، اسراف به جان


خود كرد و معاويه گمراه است و گمراه كن. و علي بن ابي طالب امام به حق و امام هدي است. برير فرمود: گواهي مي دهم كه اين است راي من و اين گفته گفته من است. يزيد گفت و من حاليا گواهي مي دهم كه تو از گمراهاني و در اشتباه بوده و هستي برير فرمودش.

در ميدان جنگ فرصت براي رسيدگي مطالب نيست مگر به طريق زير كه برير پيشنهاد كند.

آيا اكنون ميل داري كه با هم مباهله كنيم و جزما بخواهيم از خدا كه هم در اين دنيا دروغگو را لعنت كن و از خود دور دارد و از ما دو نفر حق دار نابحق را بكشد بحول خدا و سپس بعد از مباهله در اين عرصه تو از صف بيرون بيائي. من به اسم و تنها به تو نبرد كنم.

صورت مباهله اين است كه دو نفر به ابتهال و تضرع و زاري بندگي خود را به خدا معرفي مي كنند و از خدا مي خواهند كه هم در اين دنيا قبول نا قبول را اعلان كند. و صورت مبارزه هم اين است كه دو نفر از سنگر و از ميان لشگر به قصد آن كه يكديگر را بكشد خود را بيرون بميان عرصه بازبكشند كه مورد نظر دوست و دشمن قرار گيرند.

مي گويد هر دو نفر براي دعا بيرون آمدند و دستهاي خود را به مباهله بسوي خدا بلند كردند دعا كردند كه خدا دروغگو را لعنت كند و از خدا مي خواستند كه به دست حق نا به حق را بكشد مي گويد بعد از آن هر يك به قصد جان حريف بيرون آمد و دو ضربت رد و بدل كردند ضربتي يزيد به جناب برير زد كه كاري نبود و زياني نرسانيد.


وليكن برير ضربتي سخت و كاري به يزيد زد كه كله خود او را راست شكافت و به مغز رسيد و سوار مانند مرغي كه بچرخيدن بيافتد به زمين سرازير شد با وضعي كه هنوز دم شمشير برير در سر او و قبضه اش در دست برير جايگير بود. برير مي خواست كه شمشير را بيرون بياورد ولي از استخوان بيرون نمي آمد عفيف راوي مي گويد. گوئيا الان است كه من دارم نگاه مي كنم كه شمشير را پس و پيش مي كرد و تكان مي داد كه از سرش بيرون بياورد و در آن هياهو با شور حماسه رجز مي خواند:



انا برير و ابي خضير

و كل خير فله برير



من بريرم پدرم خضير است هر خيري براي آن برير هست هم دعا و هم محراب و هم جنگ.

بعد از آن با فاصله اي [1] به جنگ پرداخت و تنها بر همه ي آن قوم به مبارزه پيش رفت و همي نبرد مي كرد تا رضي بن منقذ عبدي به او حمله كرد و دست به گريبان شدند و به هم آويختند و آن معركه به قدر يك ساعت زير پاي آن دو دلاور پايمال بود سپس جناب برير او را به زمين انداخت و بر سينه اش نشست وليكن رضي بنا كرد به صيحه زدن، بهمراهانش فرياد كرد كه كجايند جنگي هاي حمايت كش؟ كجايند آنان كه در زد و خورد بزرگ شده اند؟ كعب بن جابر بن عمر ازدي به اين هوا رفت كه


به برير حمله كند من گفتمش اين شخص همان برير بن خضير است كه قرائت قرآن در مسجد به ما مي آموخت ليكن او به سرزنش من نگاهي نكرد و با نيزه به برير حمله كرد به وضعي كه سر نيزه را در پشت كمر برير گذاشت.

برير وقتي دريافت كه سر نيزه به بدنش خورده خود را روي رضي خواباند و دماغ او را به دندان گرفت و قطع كرد ولي كعب نيزه را فروبرد تا برير را از روي او انداخت اما به وضع اسفناكي كه سر نيزه و سنان نيزه را در كمر آن پاك به حدي فرو كرده كه پاك پنهان شده بود و بعد از اينكار كه با نيزه كرد به شمشير پرداخت و به بدن آن شهيد آن قدر شمشير زد كه بدنش سرد و ريز ريز شد مي گويد گوئيا من نگاه مي كنم به سوي رضي كه از خاك برخاسته خاك از خودش مي تكانيد وليكن دستش را روي دماغش گرفته بود همي گفت كه اي برادر ازد نعمتي را كه هرگز فراموش شدني نيست به من انعام كردي. يوسف راوي مي گويد به عفيف گفتم. تو خودت ديدي؟ اين پيش آمد را مشاهده كردي؟ گفت آري چشمم ديد. گوشم شنيد. بواسطه اين قضيه وقتي كعب بن جابر از اين سفر به كوفه مراجعت كرد خواهرش (نوار بنت جابر) به طور اعراض به او گفت. به صدمه و آزار پسر فاطمه كمك و اعانت كرده و سيد قراء را كشته اي قسم است كه كار بزرگي را تو كرده گناه بزرگي را به ارمغان از سفر آورده اي به خدا قسم تحقيقا بر آن سرم كه با تو ديگر سخن نگويم و با تو ديگر هرگز سخن نخواهم گفت اگر


چه يك كلمه باشد.



و اني لو تعاندني شمالي

عنادك ما وصلت بها يميني



لبعضهم

كعب وادار شد براي عذر خود در اين باره اشعاري مي سرود و مي گفت:



1- سلي تخبري عني و انت ذميمة

غداة حسين و الرماح شوارع



2- الم آت اقصي ما كرهت و لم يخل

علي غداة الروع ما انا صانع



3- معي يزني لم يخنه كعوبه

و ابيض مخشوب العزارين قاطع



4- فجردته في عصبة ليس دينهم

بديني و اني بابن حرب لقانع



5- و لم ترعيني مثلهم في زمانهم

و لا قبلهم في الناس اذ انا يافع



6- اشد قراعا بالسيوف لدي الوغي

الا كل من يحمي الذمار مقارع



7- و قد صبر و اللطعن و الضرب حسرا

و قد نا زلوا لو ان ذلك نافع



8- قتلت بريرا ثم حملت نعمة

ابا منقذ لما دعا من يماصع



ترجمه آن چه به خواهرش مي گويد:

1- براي رسيدگي اي خواهر تو به بپرس و بخواه كه آگاه و خبردار شوي با سرزنشي كه داري آن صبحانه ي ناگوار حسين را كه نيزه ها سر داده شده باشد.

2-آيا به جا نياورده ام اين كاري را كه نهايت از آن كراهت داشتم


خيال نمي رفت بر من كه صبح جنگ پروحشت اينكاره باشم.

3- ولي به همراهم نيزه اي بود كه بند بندش محكم و كج نمي رفت و شمشيري با تيغه ي درخشان و صيقلي و دم برنده.

4- منهم بنا بر اين برهنه كردمش به جان آن دسته ي غيرتمنداني كه دينشان جز دين من بود.

5- چشمم مانندشان را در ميان مردم نديده نه در زمانشان و نه در روزگار گذشته از آن زمان كه جوان بودم تا كنون.

6- هنگام جنگ شديدترين جنگي بودند، در شمشير زدن به شدت هر چه تمامتر شمشير مي زدند آري هر كس پناگاه شد شمشير زن خواهد بود.

7- راستي در برابر سر نيزه و شمشير عريان و برهنه پايداري كردند و حقا در انداختن سوار و پياده كوشيدند اگر چه سودي نداشت.

8- به ابن زياد پيام مرا برسانيد اگر او را ملاقات كرديد كه من براي خليفه مطيع و شنوايم.

9- برير را كشتم و نعمتي به دوش ابن منقذ در آن هياهو كه داد مي كشيد حمايت كشان كجايند؟ بار كردم.

ما از وجهه ي شعر و شاعري باشعار او نظري نداريم و اما از وجهه ي گزارش جنگ در شعر 3 و 4 و 5 و 6 و 7 استفاده هاي قيمتي از آن مي كنيم. از اينها معلوم مي شود كه دشمن در نهايت تجهيزات و تكميل اسلحه بوده و مطامع غير مشروعه بي اندازه داشته اند ولي آن جماعت


نجباء از تجهيزات و اسلحه تكميل نبوده بلكه بگفته ي خود او برهنه بوده اند ولي قوه ي ايمان آنان كه ذخيره ي اصلي نظامي و پشتيبان روحيه ي جنگجوئي است كهم اساس نيرو است تكميل بوده و در آن هنگامه ي هولناك بروزات كاملي داشته كه دشمن به اعتراف خود هرگز مانند آن را نديده نه مانند آن رجال ديده نه مانند كارهاي آنان نگريسته در نيرو با شمشيرشان شديدترين ضرب دست را داشته و در نجابت حامي الذمار بودند و براي حمايت كشيدن از مهمان و پناهنده خود دست به شمشير بودند در پايداري برابر سر نيزه و شمشير با بدن برهنه و لخت ايستادگي داشتند بگفته او. نبايد ترديد كرد كه نبرد كردند و در فرود آوردن و در انداختن دشمن سواره و پياده كوشيدند. خلاصه 3 و 4 و 5 و 6 و 7 همين است مي گويد: ابيات او به گوش رضي بن منقذ رسيد او براي ردش به پاسخ گفت:



1- فلو شاء ربي ما شهدت قتالهم

و لا جعل النعماء عند ابن جابر



2- لقد كان ذاك اليوم عارا و سبة

تعيره الابناء بعد المعاشر



3- فياليت اني كنت من قبل قتله

و يوم حسين كنت في رمس قابر



جواب پرافسوس اين مرد با اظهار پشيماني اين است.

1- عطف بر سخن او، اگر پروردگار خواسته بود نه من حاضر به جنگ آنان مي شدم و نه ابن جابر نعمتي به گردن من بار مي كرد.

2- دريغا؟! راستي را قسم است آن روز گذشته ننگي بود كه هماره فحش از آن مي زايد، پسران و نواده ها هم سرزنشش را بعد از عصر حاضر مي شنوند.


3- ايكاش كه من پيش از كشتن او (يعني برير) و پيش از آن روز ناگوار حسين زير خاك قبر پوشيده و پوسيده شده بودم.


پاورقي

[1] ساروي مي‏گويد بعد از حر رياحي، و وي از بندگان صالح بود و رجز مي‏خواند و مي‏گفت: انا برير و ابي‏خضير، ليث يروع الاسد عند الزئر، يعرف فينا الخير اهل الخير.