بازگشت

برير و ملاقات با ابن سعد


محمد بن طلحه و علي بن عيسي اربلي مي گويند هنگامي كه عطش به آنان زور آور شد يك تن از اصحاب حسين نام او برير بن خضير [1] همداني كه مردي بود زاهد و انسان بتمام معني به امام (ع) عرض كرد به من اجازه بده اي پسر رسول خدا (ص) كه بروم پيش عمر سعد و درباره ي آب با او گفتگو كنم شايد از اين كار ناروا منصرف شود حسين (ع) فرمود اين اختيار واگذار به تو. آن يكه مرد همداني به پيش عمر سعد آمده بر او داخل شد و سلام نكرد عمر گفت: برادر همداني چه مانع از سلام شد؟ آيا من مسلمان نيستم كه خدا و پيمبر را مي شناسم؟! آن مرد همداني فرمود: اگر مسلمان بودي چنان كه مي گوئي البته به سوي عترت رسول خدا به صدد كشتنشان بيرون نمي آمدي و از اين گذشته اين آب فرات است كه در سراسر اين سرزمين سواد درندگان اهلي و وحشي (يا سگ ها و خوك هاي آن) از آن مي آشامند و اين حسين بن


علي (ع) است با برادران و زنان و خانواده و كسان خانواده اش كه از تشنگي كار آنان به مردن كشيده و تو حائل شده اي بين آنها و اين آب فرات كه مبادا از آن بنوشند و با اين وضع گمان مي كني كه خدا و پيمبرش را مي شناسي. پس از اين مذاكره عمر سعد سر بزير انداخت.

حقا بايد از جواب بيچاره باشد زيرا تمام زندانيان و مجرمين حتي آنان كه محكوم اند به اعدام در وقت شام و نهار غذاي آنان را مي دهند و اگر پاسبانان خيانت كنند دزدي نمايند و آنهارا بي غذا بگذارند به بهانه آن كه فردا اعدام خواهند شد مؤاخذه هاي سخت خواهند شد.

بهر حال ابن سعد بعد سر بلند كرد و گفت اي برادر همداني به خدا قسم من مي دانم كه آزار آنها حرامست وليكن... اي برادر همداني از دل خود نمي بينم كه دست از اين دلخواه بردارد و از من بپذيرد و ملك ري را به ديگري واگذار كند.

البته اين جواب مستقيما پاسخ قضيه آب نيست وليكن او براي تامين رضايت ابن زياد كه در راه بخشش حكومت ري لازم داشت از قضيه ي آب نامي نبرد همين قدر گفت ري... ري....

پس برير بن خضير همداني مراجعت كرد و به حسين (ع) عرض كرد: اي پسر رسولخدا (ص) عمر سعد براي حكومت ري درست و حسابي رضايت داده كه ترا بكشد.

برير مذاكراتي در جبهه جنگ دارد بسي آتشين. هنگامي است كه خود حسين (ع) با يك كتيبه از همراهان و ياران خود برابر


لشگر ايستاده اند و برير جلو امام (ص) پيشاپيش مي آيد و صفوف دشمن هم بسان سيلاب روي هم مي غلطند و سياهي مي زنند اين درياي آهن با غرش و نهيب به نظر امام (ع) پيش مي آيد.

بحار از محمد بن ابي طالب روايت مي كند [2] كه اصحاب عمر سعد سوار شدند. اسب سواري حسين (ع) را هم نزديك آوردند سوار شده بر اسب قرار گرفت و به همراه ياران و ميان چند تن از اصحابش بجانب آن مردم پيش رفت و برير بن خضير پيش روي امام (ع) بود به برير فرمود: برو سخن بگو با اين مردم. بنا بر اين فرمان، برير پيش آمده و گفت: ايقوم «كه بهر كار مردانه مي توان قيام كنيد).

خدا را بپرهيزيد زيرا ثقل محمد (ص) يعني بهترين سرمايه ي قيمتي و پربهاترين چيز نفيسي كه محمد ص در خانه داشته. روزي رسيده كه به دست شما رسيده، ميان شما افتاده، اينان كه هستند ذريه ي او، عترت او، دختران او، حرم او هستند، پس هر چه داريد بياريد.

چه نزدشما هست چه هست چه خدمت و چه تصميم؟ بگوئيد هر خدمتي كه درباره شان منظور داشتيد بميدان بياريد.

آن خيال و انديشه اي كه اراده داريد عملي كنيد درباره ي آنان چيست؟


آن كاري كه مي خواهيد با آنان بسازيد چيست؟ گفتند: ما انديشه آن داريم كاري كنيم كه امير عبيدالله زياد آنها را در تمكين خود ببيند كه ممكنش باشد هر كار خواهد بكند و هر راي و خيالي درباره ي ايشان دارد انجام دهد.

برير فرمود: آيا قبول نمي كنيد از ايشان كه مراجعت كنند به آن مكاني كه از آن جا آمده اند؟ واي به شما اي اهل كوفه آيا فراموش كرديد نوشته هاي خود و پيمانهاي خود را كه شما خود با او معاهده كرده و قول هائي كه به او داديد و خداي را بر آن شاهد گرفتيد؟ اي واي بر شما آيا دعوت كرديد خانواده ي پيغمبر خود را و گمانتان بود كه اراده و تصميم داريد پيش قدمشان خود كشي كنيد جلوي پايشان جان فشاني كنيد تا حال كه بديار شما آمده اند اينك آنها را واگذار مي كنيد و به دست خود آنان را به پسر زياد تسليم مي كنيد؟ و مانع شده ايد و آنان را بازگرفته ايد از آب اين فرات، بد است اين رفتاري كه بعد از پيغمبر (ص) درباره ي دودمانش مي كنيد. بد به جاه مانده ايد از محمد


پيغمبرتان ص درباره ي ذريه اش. آيا چه برايتان ديگر مي ماند؟ خدا روز رستاخيز سيرابتان نكند چون شما بد مردمي و بدقومي هستيد.

چند نفرشان به او گفتند: يا هذا. يعني اي مرد قابل اشاره نمي فهميم تو چه مي گوئي؟

برير فرمود، حمد خدا را كه بصيرتم را در باره ي شما زيادتر كرد، بار خدايا من بيزارم از رفتار آنان و بيزاري خود از رفتار اين قوم را پيش تو اداء مي كنم. بار خدايا اينان را به جان يكديگر بينداز كه نيروي خود را به جان همديگر به كار برند تا هنگامي كه تو را ملاقات مي كنند تو بر آنان خشمگين باشي.

پس از آن، آن گروه شروع كردند به او تير اندازي كردن و بنا كردند به او خنديدن. پس برير به عقب مراجعت كرد و خود حسين ع پيش آمد تا اينكه در برابر آن قوم ايستاد و قدري نگاه به صفوفشان كرد كه مانند سيلاب بديده مي آمد و نگاهي به پسر سعد كرد كه در ميان صناديد كوفه ايستاده بود پس به نطق آمده. آن خطبه اي را كه خواند كه مي فرمود: الحمد لله الذي جعل الدنيا دار فناء و زوال


پاورقي

[1] در اين دو کتاب و پاره‏ي کتب نام او را يزيد بن حصين همداني نوشته‏اند و در رجال ابوعلي بنشانه (ج خ) دارد يزيد بن حصين مشرقي (س) يعني از اصحاب حسين (ع) است ولي اصح برير است قمقام از رجز ميدانش که خواهد آمد حکم مي‏کند که برير است و بعضي مي‏گويند دو تن بوده‏اند اين قضيه مذاکره آب از يک تن و قضاياي ديگر از ديگري است.

[2] لما رکب اصحاب عمر سعد قرب الي الحسين (ع) فرسه فاستقام عليه فتقدم نحو القوم في نفر من اصحابه و بين يديه بير بن خضير فقال له الحسين (ع) کلم القوم فتقدم برير فقال يا قوم التقوا الله فان ثقل محمد ص اصبحت بين اظهرکم هؤلاء ذريته و عترته و بناته و حرمه. فهاتوا ما عندکم و ما الذي تريدون ان تصنعوه بهم.

فقالوا نريد ان نمکن منهم الامير عبيدالله بن زياد فيري رأيه فيهم، فقال لهم برير: افلا تقبلون منهم ان يرجعوا الي المکان الذي جائوا منه. ويلکم يا اهل الکوفه انسيتم کتبکم و عهودکم التي اعطيتموهاو اشهدتم الله عليها يا ويلکم ادعوتم اهل بيت نبيکم و زعمتم انکم تقتلون انفسکم دونهم حتي اذا اتوکم اسلمتموهم الي ابن‏زياد و حلانموهم عن ماء الفرات بئس ما خلفتم نبيکم في ذريته ما لکم؟ لا سقا کم الله يوم القيامة فبئس القوم انتم.