بازگشت

مبارزه و ابراز وجود


در جنگهاي سهمگين تن به تن براي نفرات ايستادن در خط زنجير سبب دلگرمي به همقطاران و موجب اطمينان خاطر است و بيرون آمدن از صف و خط زنجير يك تنه در صحنه ي باز معني مبارزه است و پرخطرناك است و از چنين عده ي اندك در برابر چنين دشمن نهايت ابراز وجود است اعلان است كه اين عده ي كم هضم نشده و خورده اين لشكر بي پايان نيست. شكستي در خود و در زعيم خود نمي بيند.

علاوه بر اين كه سنگر خود و موقف خويش را محفوظ مي دارند مبارز و جنگي بيرون مي فرستند بنابراين رموز در مغز پرباد دشمن سخت تاثير كرد معلوم است در نظر آن دشمن كه بفراواني و افزوني و نيروي خود مغرور و از مغز پرباد خود صبحانه داد زد كه حسين وعده ي كمش بيش از يك لقمه نيست بيرون آمدن جنگجو از جبهه وصف و موقف و عرض وجود كردن عابس چه تأثيري دارد؟ آيا از اين مبارز خواستن، عمر سعد رئيس قواي دشمن با موقف پلنگ منشي خود چه در نظر گرفت؟ و جبهه دشمن آن را چگونه تلقي كرد؟ و خود اين مبارز قهرمان چه كرد؟ اين مبارزه بعد از آن حمله اول است كه بيشتر همراهان عابس به زمين افتاده اند و دشمن مثل گرگ دندانش به خون آلوده چيرگي خود را ديده به چنگال خونين خود ميبالد


داد الارجل؟ الارجل؟

ابومخنف از ربيع بن تميم همداني روايت مي كند كه او گفت وقتي ديدم عابس رو به ما مي آيد شناختمش و پيشتر از اين در مغازي و فتوحات اسلام جنگهايش را ديده و خودش را مشاهده كرده و فهميده بودم او شجاع ترين مردم است پس صيحه زدم كه ايها الناس. اين شير شيرانست. اين پسر ابي شبيب شاكري است مبادا احدي از شما بسوي او بيرون رود. و عابس داشت فرياد مي كشيد «الارجل؟ الارجل؟» مردي نيست؟ مردي نيست؟ و كسي رو به عابس قدم برنداشت. عمر سعد فرمانده كل نيروي دشمن اين ابراز وجود را بر خود سنگين مي ديد ناگوارش بود كه اين عده آن قدر جسور باشد كه از چنين حمله ي مبارز بخواهد و عقب نكشد و علاوه بر آن كه زبون نيست كه جا خالي كند آن قدر ابراز قدرت مي دارد پس براي خورد كردن اين شهامت و اظهار شوكت قواي خود و اين كه به صاحب صدا اعتنائي نيست فرمان سنگ بارانش داد عمر سعد فرياد كشيد واي به شما سنگ بارانش كنيد و به سنگ بدنش را خورد كنيد پس از اين فرمان از هر جانب سنگ بارانش كردند در آن فضاء پرخطر مانند لشكر ملخ يا دست هاي مرغان كه به عقب هم پر مي زنند سنگ پر مي زد و بهر پهلويش مي ريخت سنگ از جبهه ي دشمن بالا مي آمد و بالاي سرش فرومي ريخت.

آوخ! چه بيابان هولناكي؟!

او در برابر چه كرد وقتي كه اين كار را از اين مردم ديد، زره


را از تن و كلاه خود را از سر به عقب سر انداخت (شايد نظير كار جعفر طيار كه اسب خود را پي كرد كه دشمن آن را نگيرد عابس زره و كلاه خود رابه عقب سر پرتاب كرد كه دشمن آن را مورد استفاده نكند). و سپس حمله كرد بر آن مردم.

از آن سنگباران سر نپيچيد چه اين مرد بزرگ هر چه دشمن به او و مبدء او بي اعتنائي مي كرد در تثبيت زعيمش از راه ديگري قدرداني را بهتر و كاملتر ابراز مي كرد نمي توان گفت كه اين كار را محضا براي جوش حماسه كرده چون گفتگوئي كه با شوذب داشت معلوم مي كرد كه جوش حماسه او را بي اختيار نمي كرده بلكه مقصودش مقابله با اقدام دشمن بود كه ارزش زعيمش را اعلان نمايد زيرا از يك سو كشته شدن را به هر حال مي ديد و از سوي ديگر (غرقه در بحر چه انديشه كند طوفان را) پس در اين زمينه اگر بتواند در برابر كار خصم طوري آگهي دهد كه هر چه (از آن سختتر نباشد من حاضرم و اعلان باهل كوفه كند كه اي هم بيعتان با مسلم بايد بهتر از اين استقبال كرد و براي اين پيش آمدها بايد بغل باز كرده و آنها را به جان خريد بس نيكو اقداميست به هر حال عابس زيبا برابري با عمر سعد كرد.اگر اين نكته ها منظورش بوده انصاف را عزيزتر از جاني كه در وداع گفت ندارم فراهمش شده پيش همقطاران كوفه كه ديروز در بيعت با مسلم با هم بودند و آنها گريه مي كردند سر و صورتي بوفا داده.



شستم از اشك وز خون رنگ و جلايش دادم

صورت عشق نبد ور نه بدين زيبائي




و به وسيله ي اين منظورات دقيق قدرداني از حسين را به جائي رسانيد كه فهمانيد اگر خصم مرا كم و كوچك بداند و به بي اعتنائي مطلب ما را كوچك بشمارد ما با بدن بي زره و سر بي كلاه خود پاي مقصد و اراده برابر سنگ مي ايستيم خلاصه سخن آن كه علاوه بر زد و خورد اسلحه در طرز اقدامات بين طرفين، عمر سعد، و عابس، زد و خوردي پيش آمده و رمز عابس عبارت از اين است كه ما با جاندادن خورد نشديم. بقول يكي از بزرگان در حال اسيري شما مسلط بر روح ما و رأي ما نيستيد اگر هستيد به پيكر ما هستيد.

اي رهگذر از ما به محمديان هم كيش بگو ما در اين خاك خفته ايم كه به دودمان و قرآنش وفادار باشيم.

باري راوي مي گويد پس از آن سنگباران هولناك با تن برهنه بر آن مردم حمله كرد. به خداوندي خدا ديدمش كه بيشتر از دويست نفر از اين مردم را در جلوي شمشيرش پراكنده مي كرد، مي تاراند و بعد از زد و خوردهائي آنها از حول و حوش برگشتند و از كنارها بدورش پيچيدند در ميانه اش گرفتند جنگ سختي در گرفت تا او را كشتند و سرش را از تن بريدند.

با سرش چه كردند؟

با سري كه برابر مسلم با رشادت آن سخن گفت و ياد داد و بشوذب آن حرارت دميد و به حسين (ع) در پايان آن تسليت داد اين سه نطق عجيب را گرد آن سه كار شگفت را يعني مكه رفتن، در مبارزه عرض وجود كردن، در سنگباران بي كلاه خود و بي زره ميدان را گرم كردن


كرد آيا؟ به اين سر پرشور چه بايد بكنند البته كاري كه بسر بلنديش بيفزايد راوي مي گويد پس سرش را در دست مردمي بيشمار ديدم آن مي گفت من او را كشتم ديگري مي گفت من كشتمش پيش عمر سعد آمدند او گفت اين مرد را يك تن انسان به تنهائي نكشته بلكه كل شما به جمعيت او را كشته ايد به اين گفتار آنها را پراكنده كرد.

عرصه ي سنگباران بود اينك سر باران شد

آن سند معتبر را دست به دست گردانيدند پس از آن تو گوئي چون او را از حسين (ع) صاحبش دانستند به خودش برگرداندند. با آن كه آن سند پاره پاره اعتبارش براي صاحبش ثابت بود و بيشتر شد، من عاشقم گواه من اين قلب چاك چاك، در دست من به جز سند پاره پاره نيست. سر مبارك عباس پرتاب شد پيش پاي حسين و شايد خود عابس دوست مي داشت كه سرش جلوي پاي امام (ع) بيفتد. معلومست آن هنگام كه آن عرصه سر باران شود پيش حسينيان هنگامه ي ديگري بر پا خواهد شد وي در دفاع گفت: اگر عزيزتر از جان داشتم آه اينك من مي گويم يا افتادن اين سر عزيز نزد اهل دل از جان عزيزتر است.

محدث سماوي مي گويد: قائدة - از سرهاي اصحاب حسين (ع) سرهائيكه پيش پاي او پرتاب كردند از سه نفر بود اول سر عبدالله بن عمير بود آن سر پرتاب شد به سوي حسين (ع) مادرش او را برگرفت جز مادر كي سر فرزند را از خاك بردارد؟


دوم سر عمر ابن جناده چون آن طفل سرش به سوي حسين (ع) پرتاب شد مادرش آن را برگرفت و گفت احسنت اي ميوه دلم.

سوم سر سر بلند عابس بن شبيب چون آن هنگام كه كشته شد سرش از تن بريده شد جمعي گرد سرش با هم منازعه كردند و عمر سعد كشمكش آنها را فيصل داد سپس سر بنزد حسين (ع) پرتاب شد چه نيكو عرصه ايست.