بازگشت

عابس در كربلاء


ابومخنف روايت كرده آن هنگام كه جنگ پرتلفات روز عاشورا گرم شد چنانكه گوئيا دو دسته به هم جوشيده اند و بعضي از اصحاب حسين (ع) كشته شدند عابس شاكري آمد و شوذب همراهش بود با شوذب گفتاري دارد.

در آتش فشان جنگ تو گوئي انفجار آتش فشاني از حكمت است. در ميان جنگ هاي هوائي و دريائي و خشكي سواره، پياده، توپخانه، مهندس، جنگ تن به تن از همه خطرناك تر است و آن هنگامي رخ مي دهد كه كارد به استخوان رسيده باشد و در آن موقع


عقل از سرها مي پرد و ضبط نفس و حكومت داخلي از بين ميرود و اگر حكمي مختصر در نفرات باقي بماند از دائره حفظ جان بيرون نيست ولي اصالت راي باقي نخواهد ماند. اينك بنگريم گوينده يك نفر حكيم است در پيرهن سلحشور؟يا سلحشوري در پيرهن حكمت؟ گوئيا كوه حكمت منفجر شد. عابس فرمود اي شوذب امروز مي خواهي چه بسازي؟ به پاسخ گفت چه مي سازم؟ به همراه تو پيش روي پسر دختر پيغمبر جنگ مي كنم تا كشته شوم عابس گفت اين گونه هم گمانم به تو بود حاليا كه تكليف معلوم شد پيش افتاده در جلو روي ابي عبدالله (ع) فداكاري كن تا بكشته دادن چون تو احتساب كند همچنانكه به جان نثاران ديگرش احتساب كرده و نيز من هم به كشته دادن چون تو احتساب كنم (احتساب يعني چه؟) مرگ عزيزي را ببيند و داغ او را در حساب خدا آورد و از خدا عوض بگيرد - از آن كه اگر در اين ساعت كسي همراهم بود از تو به من پيشتر شاد از آن بودم كه جلو روي من پيش برود تا مصيبت او را در حساب خدا بگذارم زيرا امروز روزي است كه به هر كاري كه مقدور ما باشد مي سزد اجر و مزد در آن بطلبيم چون


بعد از اينروز ديگر عملي نيست تنها همان حسابست و بس.



سعد با هر كه ندارد سر جان افشاني

مرد آن نيست كه در حلقه ي عشاق آيد



خواجه برخيز برون آي ز خود گامي چند

من نمي دانم اجر راهش يا گفتارش يا كردارش كدام پيش خدا بيشتر است؟



سومين گفتارش كه برابر حسين به وداع سردار خود گفت [1] .

ابومخنف روايت مي كند مي گويد پس عابس بعد از آن گفتگوئي كه با شوذب كرده بود رو به امام (ع) آمده پيش رويش ايستاده و بقصد وداع سلام كرد و با جوشش وفادار اين وداع گفت و في الحقيقت تسليتي داد گفت:

اي ابي عبدالله آگاه باش به حق خدا در پشت زمين نه خويش و نه بيگانه نه دور و نه نزديكي دارم كه در پايان روز ببينم عزيزتر از تو يا محبوبتر از تو باشد و نه سراغ دارم و اگرم مقدور بود كه براي دفع ظلم و دفاع از اين ستم و زبوني و جلوگيري از كشتنت چيزي عزيزتر از جان و خونم صرف كنم البته مي كردم (السلام عليك يا اباعبدالله) شاهد باش كه من همانا. بر هدايت تو و هدايت پدرت


استوارم و بر آن رفتم. سپس پياده با شمشير برهنه به جانب آن مردم رفت اما پيشانيش ضربتي داشت خون مي ريخت از آن مردم مبارز تو است داد زد (الا رجل، الا رجل)


پاورقي

[1] و قال يا اباعبدالله اما و الله ما سمعي علي ظهر الارض قريب و لا بعيد اعز علي و لا احب الي منک و لو قدرت علي ان ادفع عنک الضيم و القتل بشي‏ء اعز علي من نفسي و دمي لفعلت.السلام عليک يا اباعبدالله اشهد اني علي هداک و هدي ابيک. ثم مشي بالسيف مصلتا نحو القوم و به ضربة علي جبينه.