بازگشت

مفاوضات عجيب


عابس: اي شوذب امروز مي خواهي چه كني خيال داري چه


بسازي؟ سؤالي است مرد آفرين، شوذب: چه مي سازم؟! جنگ مي كنم به همراهت در جلوي پسر دختر پيغمبر (ص) تا كشته شوم.عابس: گمان منهم به تو همين بود حاليا كه تكليف معلوم شد قدم جلو بگذار در پيش رويش تا بداغ تو از خدا اجر بخواهد و منهم بداغت اجر بخواهم زيرا اگر امروز از تو كسي بيشتر داشتم خوش داشتم كه جلو برود تا داغ او را من ببينم چون امروز جا دارد كه به هر وسيله باشد مزد از خدا بخواهم زيرا بعد از امروز ديگر عملي نيست بلكه حسابست و بس.

پس از خاتمه گفتگو آن سر پرشور با سر اطاعت رو به جنگ آمده و همي گفت: السلام عليك يا اباعبدالله و رحمة الله و بركاته استودعك الله جنگي مانند قهرمانان كرد تا آخر الامر كشته شد (رضوان الله عليه) شهادتش بعد از نماز ظهر و بعد از شهادت حنظلة بن اسعد شبامي بود.