بازگشت

مسلم او را سيصد فرسخ ديگر برمي گرداند


پس از آن به فاصله ي مسلم او را با مراسله اي پيش امام (ع) تا مكه فرستاد و در مكه بود تا نوبه ي چهارم باز اين راه دور و دراز را، تا كربلاء به همراه امام (ع) پيمود و با امام (ع) باقي ماند تا كشته شد.

سعيد چون در آمد و رفت گرم گرفته بود شب عاشورا هم به گرمي سخن گفت.

ابومحنف گفته در شب عاشورا امام (ع) اصحابش را خطبه اي خواند و در خطبه خود فرمود اين شب تاريك شما را فرو پوشيده از تاريكيش استفاده كنيد. جان خود را از اين وادي پرخطر برهانيد برويد، پيش از همه كسان خانواده گيش به پا خواستند و هر چه مي بايد بگويند گفتند پس از آن به فاصله اي سعيد بن عبدالله حنفي براي سخن راني برپا ايستاد و آن قدر گرم گفت كه همه را فروزان كرد گفت: بذات خداوندي قسم واگذارت نمي كنيم تا خدا بداند و به بيند كه


احترام پيغمبرش محمد را ما درباره ي تو حفظ كرده ايم، بخدا سوگند اگر خويشتن را بدانم كه محققا كشته مي شوم پس زنده شده و بعد از آن زنده زنده سوخته و پس از آن خاكسترم به باد داده مي شود و اين كار را هفتاد مرتبه به سرم بياورند كه از تو جدا شوم، من از تو جدا نخواهم شد تا مگر مرگ بين ما جدائي بياندازد، آن هم من پيش از تو و در جلوي روي تو مرگم را ديدار خواهم كرد پس اين كار را چرا الحال نكنم با اين كه جز يك كشته شدن بيش نيست و دنبال آن ارجمندي و سر بلندي است كه هرگز پايان ندارد [1] بعد از ايشان زهير برخواست همه وقتي صفتم گوشه نشيني بودي تا تو بر خاسته اي از طلبت ننشستم:



تو مپندار كه از خاك سر كوي تو من

به جفاي فلك و جور زمان برخيزم



برنخيزم ز سر كوي تو تا جان دارم

گر رسد كار به جان از سر جان برخيزم



كارش در روز عاشورا گرمتر از گفتارش در شب عاشورا بوده باز ابومخنف روايت كرده هنگامي كه حسين (ع) در روز عاشورا نماز ظهر را خواند (نماز را به خوف گذاردند) بعد از ظهر جنگ شدت گرفت باران جانفشاني كردند، جنگ سختي شد دشمن نزديك به حسين (ع) رسيد در اين هنگامه كه دشمن نزديك و وجود اقدس او در جاي خود


ايستاده بود، سعيد حنفي پيش دويده جلوي روي امام (ع) ايستاد خود را آماجگاه دشمن ساخت از چپ و از راست تير مي باريد او هم برابر حسين (ع) برپا ايستاده بود امام (ع) را از تيرها نگهداري مي كرد به جان و تنش تير مي آمد، نوبتي صورت. ديگر نوبت سينه اش يكنوبت دست ها و يكبار پهلوها را سپر بلا مي كرد از نگهباني و پاسباني كار را به اين جا رسانيد كه تيري به حسين (ع) نمي رسيد تا در آخر شهيد حنفي بزمين افتاد [2] و زمزمه ي عشق را با نغمه ي خوشي مي گفت گفته اش شنيدنيست آري به كسي مي گفت كه مي شنيد. بار خدايا لعنت و دور باشي كه به عاد و ثمود فرستاده، و هستي آنها را به باد فنا دادي بر اين مردم بفرست فرمانده كه خانمانشان به باد فنا رود آنها را ريشه كن كن و از بيخ و بن برافكن.


پاورقي

[1] ثم قام سعيد بن عبدالله فقال: و الله لا نخليک حتي يعلم الله انا قد حفظنا نبيه محمدا فيک و الله لو علميت اني اقتل ثم احبي ثم احرق، ثم اذر يفعل بي ذالک سبعين مرة ما فارقتک حتي القي حمامي دونک فکيف لا افعل ذلک و انما هي قتلة واحدة ثم هي الکرامة التي لا انقضاء لها ابدا.

[2] حتي سقط الحنفي و هو يقول: اللهم العنهم لعن عاد و ثمود اللهم ابلغ نبيک عني السلام و ابلغه ما لقيته من الم الجراح فاني اردت ثوابک في نصرة نبيک ثم التفت الي الحسين (ع) فقال اوفيت يا بن رسول الله قال نعم انت امامي في الجنة.