بازگشت

خاتمه حجاج و رو سفيديش


ساروي و غير او گفته اند كه حجاج همواره مؤذن و هم نفس و هم قدم بود تا در آن هنگام كه روز عاشورا رسيده جنگ اتفاق افتاد و حجاج بن مسروق پيش آمده تا نزديك امام (ع) ايستاد و براي جنگ اذن خواست حسين (ع) او را اذن داد و بعد از برهه اي


و فاصله اي از ميدان پيش حصرت او برگشت با وضعي كه سر بلند و سر فراز شده از خون خود سر تا پا در خضاب رفته بود در برابر امام آمده احساسات عجيبي ابراز داشته مي خواند.




1- فدتك نفسي هاديا مهديا

اليوم القي جدك النبيا



2- ثم اباك ذالندي عليا

ذاك الذي نعرفه الوصيا




1- فدايت جان من اي راه يافته و راهنما هان امروز است كه جد تو پيغمبر را بيدار كنم.

2- و بعد از آن پدرت علي را زيارت كنم كه درياي بخشش بود بخششها به ما داشت، علي همان بزرگست كه او را وصي مي شناسيم.


چون عبيدالله جعفي گفته بود مبادا خون من هدر رود. اين سر بلند حجاج وقتي از ميدان برگشت كه سرخ رو و از خون خود خويشتن را خضاب و رنگين كرده بود در اظهار احساسات خود اظهار دلخوشي مي كرد. كه در اين راه خون و جانم بيهوده به در نرفته بلكه براهنمائي تو راه را جسته ام.


وقت است كه با سر بلندان جهان (محمد و علي (ص)) همدوش شوم بخواري آن مرد كه گفت حميت دماغ من بيش از اين است كه دشمن مرا بي ثمر كند (ببين تفاوت ره از كجا است تا به كجا)


حجاج مي گويد بعلاوه از اين سر بلندي هاي تازه، بخششهائي از پدرت علي (ع) نزد ماها است حقوقي براي تو از پيشينيان تو در گردن ماها است علي (ع) همان است كه ما او را وصي پيغمبر (ص) مي شناسيم


و اگر اين سوابق هم نبود ما را همين كافي بود كه در پايان اين جان فشاني به آنها مي پيونديم امام (ع) به پاسخ فرمود: آري و من نيز به دنبال تو به ديدار آنها خواهم شتافت، وي برگشته جنگ كرد تا كشته شد. (خداي او از او خوشنود باد) و ظاهرا پيش از ظهر شهيد شد.