بازگشت

شمايل و لباس امام در قصر


يزيد بن مره مي گويد بعدها عبيدالله بن حر اين پيش آمد را كه بازگو مي كرد مي گفت وقتي كه حسين (ع) داخل شد ديدمش با محاسني چون مشك سياه. هرگز ديده ام زيباتر از او و حسني گيراتر از او نديده به چشم چنان بزرگ آمد كه جائي براي غير نگذاشت. دل و ديده را فراگرفت، و هرگز دلم بر كسي آن سان نسوخت كه به حال او سوخت ديدمش پياده مي آيد و اطفالش در پيرامون وي به همراهش مي آمدند [1] .


پاورقي

[1] قال يزيد قال عبيدالله دخل علي الحسين (ع) و لحيته کانها جناح غراب فما رايت احدا قط احسن و لا املاء للعين منه و لا رققت علي احد رقتي عليه اد رايته يمشي و صبيانه حوله: (يا نبرا راق مرآه و منظره فکان للدهر ملاء السمع و البصر. قد کنت في مشرق الدنيا و مغربها. کالحمد لا يغن عنها ساير السور - ان يقتلوک فلا عن فقد معرفة - الشمس معروفة بالعين و الاثر (شيخ ازري).