بازگشت

پيام من به تو


اين مرد شرافتمند از دعوتي كه در ابتداء از همقطاران كرد، و از پافشاري خود و سر بر نتافتن از كوي حقيقت، و از سفر دور و دراز خود به سوي حسين (ع) و از تربت آرام خود پيامي مي دهد كه من چون منش اشرافيت را در پاي حقيقت انداختم، به دولت همقطاري با شهيدان كوي حسين رسيدم، در اقدامات خود بنهفته و آرامي مي گويد در راه قدرداني از (مرد آئين و فرد فضيلت) من آنقدر كوشيدم كه هفت نفر را به همراه خود به توفيق دولت رساندم، رمزي ميآموزد كه هراس و وحشت جلوگيري راه مقصد، نبايد بشود پيمودن بيابان دور و دراز و بي آب و بي آباداني را در راه حقيقت بزرگ مشماريد و بمانند سروشي مي گويد براي موقع شناسي موقعي بهتر از فداكاري و صدق در راه (فرد حقيقت) نيست.

در اين مرثيه گذشته بنگريد يك لطيفه ي ادبي خواهيد ديد شاهكاري از نمونه هاي اخلاص و قريحه ي ساده ي عرب را در عصر اول خواهيد ديد اين مرثيه اگر چه از تزيينات و حسن تصرف شاعرانه عصر عباسي و اموي عقب باشد ولي از جهت صفاي قريحه و آرزوي مكارم از هيچ شعري عقب نمي ماند، بفروه كه از زنان قبيله اش بوده يا مناداي


پسران ابن ثبيط - عبدالله - عبيدالله.

خيالي است هنگامي كه دستور شيون مي دهد از راه ادب و اخلاص نخست در چهار شعر سبط شهيد را بر كشته گان خود مقدم مي دارد و در دو شعر بعد از پدر و برادران خود يادي مي كند و براي نشانه ي آن كه وابستگي دل را به سيدالشهدا بهرگونه احساسات بشود بايد اظهار داشت، خودداري نكرد هر چند بيشتر بهتر، ندبه، بكاء، رثاء همه را با ضمايم تفجع، تاوه زفير توأم مي كند درباره ي اين جرم بزرگ امت افسردگي و تنفر اظهار مي دارد و درباره ي كسان خودش فقط بيك لفظ كه بكاء باشد اكتفا مي كند و در آخر حسرت مي خورد بر عقب ماندن خويش از دولت همراهي آنان كه دولت معاد است.