بازگشت

وظيفه ي ما


اگر به اين زندگان ابد عشق بورزيم جا دارد چه از اين زندگان تا ابد شعاع جيات بسان سرچشمه ي آب حيات روان است، اگر نام آنان را تجديد كنيم روان خود را از رنج و فشار نجات داده ايم.

اگر روش اقدام و كردار و روحيه ي آنان را تجديد كنيم به روح سلحشوري و وظيفه نظامي گري خدمتكرده ايم.

اگر به جنبه ي خداپرستي آنان آئين را تقويت كنيم سزد كه آنان را ذكر خدا خواهيم يافت ما اگر همه فضائل را بخواهيم در يك جا بيابيم در ميهن يعني قبه و بارگاه جان و روان اينان خواهيم يافت.

اگر وظيفه شناس باشيم تذكر اشخاص و كردار و رفتار و گفتار آنان به عهده ي ما و انبار ذخيره اي براي اولياء تربيت است.


علماء اخلاق ما اگر اخلاق را در پيرهن اينان به بيند.

امير لشگران ما اگر براي تهيه ي روح نظام و رويه ي سلحشوري پيام آنان را بشنوند و بشنوانند هر دووان بسپاه صلاح و سلاح خود ذخيره فنا ناپذير رسانده اند.

اگر عرفاء تن در دهند كه از ادعا به وادي حقيقت و عمل يكقدم بردارند طرز گشودن درهاي آمد و شد را به جهان ملكوت ياد خواهند گرفت. مرداني را خواهند ديد كه شوق پياپي آنان را چنان كشانده كه چون ديدند بقاء بالقاء سازگار نيست. لباس بقاء را كندند تا در لقا را كوبيدند.

حجت خداي بر خلائق اگر اينان باشند كار ما برسوائي است معلوم ميشود عارف عذري ندارد كه سلحشور نيست. سلحشور سخني پا برجا ندارد كه مرد آئين نيست وشاعر زبان آور معذور نيست كه پشت كار ندارد.

ولي تذكر آنان چنانكه مايه ي سر فكندگي ما است. چه كه به وزن واقعي خود پي مي بريم، سبب شور و جوش و خروش پاسبانان وظيفه ي مقدس است.

ما از اين راه در اين صدديم كه شخصيت آنان را رسيدگي كنيم و پيامي كه از بنيان مقدس آنان مي فهميم در اين كتاب بازگو كنيم.

اين بزرگان در كالبد هر كيش به منزله ي روح جد و روان حقيقت آن است و مانند اين بزرگان استوانهاي كاخ اين كيش اند و سبب قدر و


منزلت وسر بلندي آنند. اينانند كه عزت و سر بلندي و ارجمندي به او مي بخشايند ايشان همواره از آبرو و شرف و حوزه ي آئين خود دفاع مي كنند، از وجود اينان است كه امتي يا نژادي يا كيشي غرق عظمت و مستغرق در بزرگواري اند، و به واسطه ي كردار و اخلاقي كه براي آنان به جا گذاشته و مورد اقتداي آنان است آنها را از عظمت پوشيده.

يك تن از بلغاء مي گويد يادآوري عظماء و نام آنان حقي است براي امت غير قابل زوال و براي اهل آئين ملكي مقدس و دارائي بي آلايشي است براي هم ميهنان و هم كيشان اين ملك همواره پايدار است، اين ملك را از آنان نمي توان سلب كرد، به واسطه ي فقد مردان خود آن را از دست نمي دهند، و نسخه برداري از آن آن را ضايع و بي ارج نمي كند و برده گي و بنده گي امت اين دوشيزه ي مكرمت را به خاك دفن نمي كند تا گاهي كه حيات قوميت بخواهد به نهضت بپردازد اين بزرگان از خوابگاه خود بر خواهند خواست و در خاطر مردان و ياد آنان با شبح نوراني ايستاده پياپي فرمان خواهند داد. زندگان آنان را در ميان خود ايستاده مي نگرند گو با مراقب كارهاي شرافت مندانه ي آنانند كارهاي خود را گوئي از نو به دست مي گيرند و هم كيشان خود را به كار نيك تحسين مي كنند و مرحبا مي گويند.

هرگز كيش و امتي كه در هوش خود شعور متجدد نوبنوي از اين ارجمندان راه دهد، و بالاي سر خود از وجود اينان مراقبي به بيند ضايع و بي ارج نخواهد ماند، تو گوئي اينان زنده و مرده شان


مصلح زمين و مجدد آئين اند.

پسران آنان را سزد و به جا است كه برفتار اين پدران گذشته خود بنگرند و كار آنان را از سر گيرند و بدنبال آنان قدم بردارند.

اينان در شهرستان خود بمانند يك تن مرد پشت كار است كه سستي او را فرانمي گيرد، و براي هر كس كه در بنيه ي او روان و خوني باشد كه او را وابدارد به روش آنان قدم بردارد، خيال اينان به منزله ي يك تن سپهبد است كه به استمرار روحيه مي دمد ولي خود مانده نخواهد شد.

اينك ما به ياري خداوند در چهار بخش، اين شهداي فضيلت را به پيامي كه آنان از كوي فضيلت داده اند در اين كتاب خواهيم نگاشت: بخش نخستين - آنانند كه سر مقاله را افتتاح و ابتدائا در مكه به كوي حسين (ع) رهسپار شدند.

بخش دوم - آنانكه بين راه مكه و كربلاء به پيشگاه او خود را رساندند و به كاروان او ضميمه شدند.

بخش سوم - آنانكه در كربلا رسيدند و به حضرت او پيوستند.

بخش چهارم- يا شب و روز از عاشورا، آن شب و روزي كه اين نجيب زادگان همه با يكديگر بوده و به كار فداكاري خود بپرداختند.

اكنون كه ما آن چه در نظر گرفته ايم شروع مي كنيم و شرح مي دهيم خواهيم ديد كه از بصره و كوفه، از عراق تا حجاز، در اين راه دور و دراز، دسته دسته، يكان يكان در پي يكديگر خود را به حضرت حسين (ع) مي رسانند. گوئي ذرات آب را مانند كه به صورت ابر و بخار


در مي آيند و پي در پي خود را به طرف آسمان مي كشند از زمين بريده به دنبال هم برمي خيزند تا در پيشگاه آسمان در يك صف بايستند همانا عشقي به آستانه ي آسمان دارند، يا صورت آفتاب را ديده حرارت و گرمي از او در دل ذخيره كرده اند. براي او است كه به جنبش افتاده، سر بالا مي كشند كه به آفتاب نزديك شوند و از بلندي به خورشيد نظري كنند و اگر قرص آن در حال غروب است بسمت او با رخ زرد نگران و از فراق او گريان باشند. گريه اي مناسب بافراق. انصاف را آسمان آستانه اي بس بلند دارد، در اين آستانه خاكيان را سزد كه صف كشيده و سر بر خاك نهند.