بازگشت

جامعه اسلامي


ظهور اسلام و پيامبر (ص) در چنين محيطي رخ داد و آن حضرت پس از هر چيز براي اينكه بتواند پيام الهي خويش را به گوش توده مردم برساند، در نگرش آنان به زندگي و خويشتن و جامعه تحولي آفريد و در اين جهت كوشيد تا آنچه عرب بدان پاي بند بود بر كنده و اصول ديگري را جاي گزين گرداند. او عرب را به عنوان انساني مستقل و مختار معرفي كرد و در طي دوران دعوتش بدو آموخت كه چگونه بر پاي خويش ايستاده و از پيروي كوركورانه بپرهيزد و براي زندگي خويش برنامه داشته باشد و به صلاح و مصلحت خويش گام بردارد و مسؤول عمل كرد خويش باشد [1] و حق را جداي از منافع فردي و جمعي بشناسد. بدين گونه پيامبر (ص) با تغيير نگرش عربان به جامعه قبيله اي، جامعه انساني را شناسايي كرد و نشان داد كه آنچه پيكره يك جامعه را مي سازد انسانهايي با اهداف، انگيزه ها، آرمانها و نيازها و خواسته هاي مشتركند نه خون و نسب [2] در چنين جامعه اي شايسته ترين فرد، به رهبري برگزيده مي شود و تبعيت آدميان از او به مثابه پيروي گمراهي از هدايت يافته يا راه گم كرده اي از راه بلد است [3] و او كه جلودار جامعه انساني در امور اجتماعي مي شود، آگاه ترين و شايسته ترين آن مجموعه است [4] هر چند به قبيله اي وابسته نبوده و يا از خاندان مشهوري نباشد. چيزي كه رهبري انساني را توجيه مي كند توانايي، دانايي، خردمندي، ايمان، وارستگي، و شايستگي او است كه خود بدان دست يافته است و پيروي از او با آگاهي و اختيار كامل و ناشي از انتخابي معقول است. تلاش چندين ساله پيامبر (ص) با هجرت به مدينه تحقق عيني يافت. او در اين شهر، جامعه اي را طراحي كرد كه همه انسانها از هر نژاد و نسب در آن امكان زندگي يافته و نقش آفريدند و با توجه به سه اصل آزادي انساني، شايستگي سالاري و مسئوليت انساني همگان، هر كسي مي توانست نسبت به مهم ترين مسايل سياسي و اجتماعي اظهار نظر و مداخله نمايد و بالاترين مقام سياسي و ديني با عنايت بدو گوش داده و گاه نظراتش را به كار مي بست. [5] .

بنابراين در مكتب رسول خدا رابطه انساني تعريفي جديد يافت و بر اساس اصول اخلاقي متعالي استوار شد و اصل عدالت، عدم تجاوز و خردمندي به جاي خود خواهي، تجاوزگري و جهالت كه اصول حاكم بر نظام قبيله اي بود نشست و حكومتي واحد را در سرزمين حجاز براي هميشه پايه ريزي مي كرد. اين روند مي رفت كه جامعه اسلامي به مدينه فاضله اي تبديل شود كه از ديرباز انديشه افلاطون و ارسطو و ديگر فيلسوفان را به خود مشغول داشته بود، اما تحولات بعدي، مسيري ديگر را براي نظام اسلامي رقم زد.


پاورقي

[1] انعام، آيه‏164.

[2] تاريخ المدينة المنورة، 419:2، تاريخ اليعقوبي، ج‏2، ص‏110.

[3] النزاع و التخاصم، مقريزي، ص‏44 و الاحتجاج، ج‏1، ص‏113 - 129.

[4] نهج‏البلاغه، خطبه 173.

[5] تفسير الميزان، ج‏4، ص‏56.