بازگشت

شام


سرزمين شام واقع در شمال عربستان از مناطق حاصل خيز و خوش آب و هوا به شمار بود و از نظر سياسي تحت نفوذ حكومت روم شرقي قرار داشت. در آغازين حملات مسلمانان به مناطق برون مرزي در زمان رسول خدا (ص) بخشي از اين سرزمين مورد توجه مسلمين قرار گرفت اما «حمله به شام در دوران ابوبكر آغاز شد به فرماندهي خالدبن وليد ولي فتح آن به سال چهارده و در دوره عمر رخ داد. عمر خالد را بركنار و ابوعبيده را به فرماندهي برگزيده بود اما فتح به دست خالد انجام گرفت.» [1] .

يزيدبن ابوسفيان از طرف خليفه به امارت آنجا گمارده شد تا اينكه در سال 17 در طاعون «عمواس» درگذشت [2] و پس از او معاويه به عنوان جانشين برادر از خليفه حكم گرفت. او با بهره گيري از عنصر نسب و قدرت تبليغي، آن گونه به آموزش ديني مردم پرداخت كه خود مي خواست و اسلام در ميان مردم آنجا از طريق هموشناسايي شد. شاميان معاويه را به عنوان سفير اسلام و الگوي مجسم آن مي دانسته و تنها از طريق او به مفاهيم اسلامي راه مي يافتند و حتي برخي از توده مردم برابر روايتي ساختگي او را هم نشين پيامبر (ص) در بهشت گمان كرده و علاقه و دوستي او را بر بندگان واجب مي شمردند. [3] معاويه با بهره گيري از اين فرصت به احياي سنت هاي قومي و جاهلي و تصوير وارونه ارزشهاي اسلامي پرداخت و به شيوه شاهان به امارت روي كرد [4] و حتي از سنت و روش خليفه وقت نيز عدول كرد به گونه اي كه براي عمر مايه اعجاب بود؛ چنان كه آورده اند: «چون معاويه هنگام آمدن عمر به شام با ابهت و شكوه و لباس پادشاهي و سپاهيان گران و بسيج فراوان با عمر بن خطاب ملاقات كرد، عمر اين وضع را ناپسند شمرد و گفت: اي معاويه، آيا به روش كسرايان گراييدي؟ معاويه گفت: اي اميرالمؤمنين، من در مسندي مي باشم كه با دشمنان روبه رو هستم و ما را در برابر مباهات ايشان، آرايش جنگ و جهاد نيازمندي است.» [5] .

اين شيوه رفتار معاويه كه با توجيهي نه چندان زيركانه همراه بود از نگرش او به زندگي و ارزشها پرده بر مي دارد. شاميان با اين الگو و آهنگ پيش رفتند و با روي كار آمدن عثمان (به عنوان خليفه) كه در نسب به طيف اموي پيوند داشت [6] .

و در روش هم چون معاويه مي زيست، نه تنها در اصلاح شيوه زندگي مردم به سوي اسلامي شدن پيش نرفت بلكه در تثبيت وضعيت نابهنجار مهر تأييد نهاد. فتوحات پي درپي در مناطق غربي و غنايم بسياري كه عايد مسلمين مي شد زندگي تجملي همراه با رفاه را براي شاميان به ارمغان آورد و معاويه با اين سرمايه كه بدون هيچ حساب و كتابي در اختيارش قرار گرفته بودبه استخدام حديث سازان و خريدن سياست مداران و تطميع سود جويان دست زد و توانست هم نيروهاي بسياري را اطراف خود جمع كند و هم به ترويج باورهاي خود بپردازد و هم با تمام توان به تخريب چهره هاي رقيب دست بزند. [7] بدين گونه شاميان در قلعه نامرئي استواري قرار گرفتند كه هرگز به بيرون آن راهي نداشتند و او توانست با اين شيوه مردم را در جهلي فراگير قرار دهد: «يكي از اخباريان نقل كرده كه به يكي از مردم شام كه به صف بزرگان و خردمندان و صاحب نظران آنها بود گفته بود اين ابوتراب كيست كه امام او را بر منبر لعن مي كند؟ گفت: گمان مي كنم يكي از دزدان ايام فتنه بوده است!» [8] .

اين داستان هر چند مربوط به دوره هاي بعد است اما شنيدني است كه چگونه معاويه با تبليغات همه جانبه، خفقاني باور نكردني در جامعه اسلامي با بهره گيري از عنصر دين ايجاد كرد. قوت سياست معاويه در كار جذب قلوب خاص و عام بدانجا رسيده بود كه پس از ختم صفين يكي از اهل كوفه سوار بر شتر «نر» خود به دمشق رفت و يكي از مردم دمشق با او در آويخت كه اين شتر «ماده» از من است و در صفين از من گرفته اي. دعوي پيش معاويه بردند و دمشقي پنجاه شاهد آورد و همه شهادت دادند كه اين شتر ماده از اوست. معاويه به ضرر كوفي حكم داد و بگفت تا شتر را به دمشقي تسليم كنند. كوفي گفت: خدايت به صلاح رهبري كند، اين شتر نر است و ماده نيست. معاويه گفت: اين حكمي است كه داده شده است. پس از آنكه قوم پراكنده شدند كسي فرستاد و كوفي را احضار كرد و قيمت شتر او را پرسيد و دو برابر آن را به او داد و نكويي كرد و گفت: به علي بگو من با صدهزار نفر كه شتر ماده را از نر تشخيص نمي دهند با او جنگ خواهم كرد. [9] .

در اين واقعه، ميزان جهالت مردم و هماهنگي آنان و نيز نفوذ معاويه قابل توجه است. معاويه در دوره خلافت عثمان هر چه بيشتر بر شام سلطه يافت. با كشته شدن عثمان به دنبال انحراف و انحطاطي كه از سالها پيش در زير پوسته جامعه مسلماني ريشه دوانيده بود و روي كار آمدن علي (ع) بر اساس نياز و شناخت واقعي، معاويه را در چالش بزرگي قرار داد اما وي كه از پيش تمامي راه هاي فهم درستي را بر مردم بسته بود براي حفظ موقعيت خويش، با بهانه قراردادن خون عثمان به مقابله با امام پرداخت. [10] .

شاميان كه تنها از طريق معاويه به شناخت اسلام، خلافت، صحابه، عثمان، علي (ع) و... رسيده بودند در تحليل آنچه در مركز خلافت پيش آمده بود جز به حقانيت راهي كه معاويه پيشه كرده بود حكم نمي كردند به ويژه آنكه شماري از اصحاب رسول خدا (ص) كه در طي چند سال گذشته به ديار شام مهاجرت كرده و سكني گزيده بودند روشي متفاوت با معاويه در زندگي اتخاذ نكرده بودند [11] و همين تأييدي بر سيره او محسوب مي شد. پس از نبرد جمل و كشته شدن شماري از مسلمانان، معاويه بهانه اي ديگر يافت تا به تحريك عواطف مردم پرداخته و هر چه بيشتر در تداوم راهي كه پيش گرفته بود توفيق يابد. احساسات برانگيخته شده و فرياد وا عُثماناي او مردم شام را به كينه توزي آشكاري عليه خليفه مسلمين كشاند و آنان به گمان اينكه معاويه تنها كسي است كه مي تواند آنان را به رستگاري و فلاح برساند، در كارزاري بزرگ عليه امام وارد ساخته شدند. نبرد صفين تنها ميدان مواجهه شاميان با ديگر مسلمانان نبود بلكه مواجهه با مسلمانان اصيل بود چرا كه شاميان تاكنون هر چه ديده بودند يا مسلمان شده دست معاويه بودند و يا مسلمانان مهاجري بودند كه هم چون معاويه در پي زندگي راحت و بي دردسر مي گشتند و اما در اين صحنه با نيروهايي مواجه شدند كه تمام هم و غمشان اسلام و جهاد در راه خدا و در ركاب امام المسلمين بود. معاويه با وقوف به اين نكته نمي گذاشت تا شاميان با سپاهيان علي (ع) درآميزند و حقايق پنهان اسلام و مسلماني را دريابند [12] و در نهايت نبرد صفين به شيوه اي خاتمه يافت كه از منظر شاميان سطحي نگر، دين داري و قرآن مداري معاويه را مي نمود. پس از صفين معاويه رسماً خود را خليفه خواند و بدين گونه هرگونه مجالي كه ممكن بود شاميان را به انديشه احتمال وجود حقيقت در وراي آنچه با آن خوي كرده بودند، رهنمون شود، از دستشان ربود و بيش از بيست سال او رهبري جامعه اسلامي را بر دوش گرفت و در اين مدت در تثبيت بيشتر موقعيت خود و خويشاوندانش كوشيد و با استفاده از نيروهايي چون خودش توفيق هايي روز افزون يافت. توفيق او بيشتر مربوط به اطرافيانش بود، از آن جمله عمروعاص نائب خليفه در مصر حاصل خيز، مغيرة بن شعبه حاكم كوفه پرآشوب و زياد بن ابيه حاكم بصره ناراضي. [13] و با اعتماد بر ديگران كار خود را پيش برد. وي در استواري قدرت خويش و بسط فتوح اسلام بر بوميان شام كه هنوز بيشترشان بر دين مسيح بودند و نيز بر عربان آن ديار كه بيشترشان از يمن بودند تكيه داشت و بر مسلمانان نوآمده از حجاز اعتماد نداشت. [14] .

به هر روي معاويه تا پايان زندگي خود در ناآگاه نگاه داشتن مردم كوشيد و براي پس از خويش نيز بر خلاف پيماني كه با امام حسن (ع) بسته بود فرزندش يزيد را كه فردي عياش و ناشايست بود [15] به خلافت نهاد و بدين گونه مردم هم چنان در جهل و تاريكي خود ماندند.


پاورقي

[1] تاريخ فخري، ص‏103.

[2] فتوح البلدان، ج‏1، ص‏167 و 169.

[3] سير اعلام النبلاء، ذهبي، ج‏3، ص‏130.

[4] مقدمه ابن خلدون، ج‏1، ص‏387.

[5] مقدمه ابن خلدون، ج‏1، ص‏389.

[6] تاريخ الخلفاء، ص‏165.

[7] طبري، ج‏6، ص‏108، کامل ابن اثير، ج‏202:3.

[8] مروج الذهب، ترجمه، ج‏2، ص‏36.

[9] همان.

[10] البداية و النهاية، ح‏7، ص‏255 و 256.

[11] رک، همان، ج‏7، ص‏108 به بعد.

[12] تاريخ مدينه دمشق، اين عساکر، ج‏43، ص‏413 و 414.

[13] تاريخ عرب، ص‏255.

[14] همان، ص‏252.

[15] مروج الذهب، 71:2 و 72، بررسي تاريخ عاشورا، آيتي، ص‏15 و 16.