بازگشت

كوفه


كوفه از شهرهاي ساخته شده پس از پيامبر (ص) و زاده ضرورت فتوحات عصر عمر است. علت بناي اين شهر اين بود كه در جانب شرقي عربستان، اردوگاه ثابتي براي لشكريان باشد [1] .

تا از آنجا به سرزمين هاي شرقي پيش تازند. «عمر بن خطاب به سعد بن ابي وقاص نامه يي نوشت و به او دستور داد كه محلي را براي هجرت مسلمانان و پيروان ايشان برگزيند كه بين آن محل و خود وي دريا فاصله نباشد. وي به انبار آمد و خواست تا منزلگاه را در آنجا قرار دهد لكن مگس فراوان در آن موضع مردمان را آزار مي داد. پس به محل ديگر رفت و آن را نيكو يافت، آنگاه به كوفه رفت و آن را حدود بندي كرد و منازلي را به اقطاع به مردمان داد و قبيله ها در منازل خويش فرود آمدند و مسجد شهر را بساخت. اين كار به سال هفده انجام گرفت... «بعد به عمر نوشت كه مردم به پشه زدگي دچار آمده و آزار مي كشند. عمر به وي نوشت، اعراب به منزله اشتران باشند و چيزي مناسب حال آنان نيست مگر آنكه شتران را مناسب باشد پس جايي قابل سكونت و بقاء را براي آنان جستجو كن و ميان من و آنان دريا را فاصله قرار مده.» [2] .

ابتداخانه ها در آنجا از ني ساخته شده بود و مسلمانان به هنگام جهاد آن را خراب مي كردند و از چوبهاي آن استفاده مي كردند، تا اين كه زماني در آن آتش افتاد و بعدها خانه هاي خشتي ساختند و خيلي زود اين اردوگاه به شهري بزرگ مبدل شد. [3] .

ساكنان اين شهر در ابتدا جهادگران مسلمان بودند كه از ديار خويش به انگيزه ديني يا غير ديني بدانجا رفته و با گذشت زمان گروههاي ديگري به آنها پيوستند و مجموعه اي را تشكيل دادند كه هر چند در دين داري و تمسك به اسلام اشتراك داشتند اما در نسب و نژاد و نيز نوع نگاه به دين متفاوت بودند؛ [4] برخي خود پيامبر (ص) را ديده و سخنانش را شنيده بودند و برخي ديگر از مناطق شرقي به آنها پيوسته بودند و جز شنيده هايي از جهادگران مسلمان نمي دانستند و برخي ديگر از ديار جنوب و در قالب مسلماني آمده بودند. قصد و غرض غنيمت جويي و يافتن مكاني براي زندگي كم و بيش در بسياري از آيندگان به كوفه بوده است. [5] .

در زمان عمر، از همين ايام بود كه تقسيم غنايم از شكل سابق كه به صورت تساوي ميان مسلمانان تقسيم مي شد، به گونه ديگري و بر اساس ديوان خاصي انجام شد. [6] شايد بروز جدي تر اين تقسيم در كوفه بود كه آشكارا دو قشر عرب و موالي را در كنار هم جاي داده بود، يعني تقسيم شهروندان كوفه به دو طبقه و درجه كه هر يك از حقوق خاصي برخوردار بودند، [7] بنابراين در اين سرزمين علاوه بر ناهمگوني نَسبي، منطقه اي و فرهنگي، از يك ناهمگوني ديگري نيز رنج مي برد و آن ناهمگوني اجتماعي و اقتصادي بود. كوفه با كم رنگ شدن فتوحات، جايگاه اوليه خود را از دست داد و در زمان خلافت عثمان به شدت مورد بي مهري قرار گرفت كه خود سرچشمه برخي شورشها و اعتراضها گرديد و هم چنين مورد استفاده منطقه هم جوار شرقي كه براي شورش هاي مقطعي آمادگي لازم را داشت واقع شد. [8] .

آمدن اميرالمؤمنين علي (ع) به كوفه و انتخاب آن به عنوان مركز خلافت، اين شهر را براي اولين بار با اسلام راستين و مجسم آشنا كرد، هر چند شنيدن قضاياي نبرد جمل براي آنان كه اسلام خود را با واسطه به دست آورده بودند و شنيده هاي آنان بيش از هر چيز مستند به اخبار و روايات صحابه و تفاسيرشان از قرآن بود و هم اكنون از واقعه اي مي شنيدند كه به ظاهر در دو سوي آن از اصحاب بودند، اندكي موجب سر درگمي شد، لذا برخي به افراط به علي (ع) گرويده و عده اي به تفريط بدو نگريستند و به تعبير امام علي (ع) برخي شيعه غالي و برخي دشمن تندرو شدند. [9] .

امام كه با رويكردي عدالت گسترانه خلافت را پذيرا شده بود براي بسياري از آنان كه در طي چندين سال پس از پيامبر (ص) به گونه ديگري خوي كرده بودند قابل تحمل نبود از اين رو با دسيسه هايي در پي ايجاد تفرقه در ميان اصحاب علي (ع) برآمدند و آهسته آهسته پيكره امت اسلامي را كه آغاز وحدت و يكپارچگي خود را مي آزمود در درون تهي ساختند؛ بروز جنگ صفين از طرف معاويه و شاميان كه براي كوفيان نيز عرصه انتقامي فروخفته بود [10] با اينكه مي رفت تا به پيروزي نهايي برسد با حيله اي آشكار از سوي دشمن [11] و نفاقي پنهان از سوي دوست [12] (سپاه علي (ع)) به نتيجه اي ناگوار انجاميد كه حداقل آن رسميت يافتن خلافت معاويه بود در حالي كه خود به امارت شام راضي بود. به هر حال كوفه در اين نبرد به ويژه پس از جريان حكميت بيش از پيش دچار سردرگمي و حيران شد و يافتن حق و حقيقت براي او مشكل شد. پيدايي خوارج، برخي را كه گمان حقانيت نسبت به آنان مي بردند با خود همراه كرد و برخي ديگر در انتظار روشن شدن حقيقت به انزوا رفتند و برخي ديگر كه هم چنان با علي (ع) ماندند چون هنگامه نبرد و آمادگي رسيد، خود دچار سستي شدند كه امام علي (ع) آنان را بارها از اين همه دم دمي مزاجي و تذبذب نكوهيد و حتي به شكوه يك تن از شاميان را با ده تن از آنان برابر دانست. [13] چرا كه آنان بر باطل خويش استوارند و اينان در حق خويش متزلزل. كوفه در بستر آنچه كه گفته آمد در سرگرداني و حيرت بود تا اينكه معاويه رسماً عليه خليفه مسلمين امام حسن (ع) به پيكار برخاست و به ترفندي كه حتماً براي مردم شام و حتي كوفه توجيه شدني بود، با پيمان نامه اي كه هرگز بدان وقعي ننهاد، [14] خلافت را به دست گرفت و طي بيست سال حكومت خود آن گونه سياست بازانه و فريب كارانه عمل كرد كه حتي براي نيكان و زيركان جامعه اسلامي نيز امر مشتبه گرديد كه به راستي اسلام واقعي چيست و چگونه رفتار و سيرتي را طلب مي كند. كوفيان در اين اوضاع بيش از ديگران در شگفت ماندند چون از يك سو از سنت و سيره نبوي چيزهايي شنيده بودند و از ديگر سو رفتار علوي را به عيان ديده و باتمام وجود خويش لمس كرده بودند اما در اين زمان از كسي كه مدعي خلافت اسلامي است چيزهايي عجيب مي شنيدند و مي ديدند، از اين رو گاه به اعتراض و خشم بر مي خاستند اما اغلب به سخت ترين شكل مجازات مي شدند [15] تا اينكه معاويه مرد و يزيد بر سر كار آمد. كوفيان كه تا حدي در مكتب علي (ع) درس دين داري آموخته بودند هم چنان به عشق او و فرزندش در تب و تاب بودند اما جهل فراگير و اختناق حاكم و تبليغات سوء، آنان را آن گونه كه بايد در حركتشان استوار نداشت، هر چند با ديدن نقض عهدهاي معاويه و فسادهايي كه مرتكب شده بود وي و سپس فرزندش را قانوني نمي دانستند اما كم عمقي اطلاعات ديني و سياسي و دغدغه هاي زندگي، گاه آنان را به تصميم هاي زودهنگام و بدون پشتوانه عقلي و فكري، و بي ثبات مي كشاند [16] و بديهي بود كه چون هنگامه آزمايش مي رسيد دين داران واقعي و حاميان حقيقت اندك بودند.


پاورقي

[1] سرزمينهاي خلافت شرقي، ص‏81.

[2] فتوح البلدان، ص‏392 و 393، البلدان، ص‏89.

[3] تاريخ عرب، ص‏203.

[4] تشيع در مسير تاريخ، ص‏128 به بعد.

[5] همان، ص‏137 به نقل از طبري، ج‏1، ص‏2418 به بعد.

[6] همان، ص‏135 به نقل از طبري، ج‏1، ص‏2414.

[7] همان، ص‏135.

[8] انساب الاشراف بلاذري، ج‏5، ص‏46.

[9] بحارالانوار، ج‏25، ص‏285.

[10] تشيع در مسير تاريخ، ص‏146 به بعد.

[11] تاريخ المدينة المنوره، ابن شبه، ج‏4، ص‏1262، نقش عايشه در تاريخ اسلام، ج‏3، ص‏96 به بعد.

[12] تشيع در مسير تاريخ، ص‏150 به بعد.

[13] امام در نهج البلاغه، به فراواني به نکوهش کوفيان پرداخته است. رک. خطبه‏هاي 25، 27، 29، 34، 39.

[14] رک، صلح امام حسن (ع) آل ياسين، ص‏405 به بعد.

[15] مروج الذهب، ج‏2، ص‏8، شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، 15:3.

[16] نامه‏نگاري‏هاي بسيار به امام حسين (ع) و پاي بند نبودن به آنها، استقبال از مسلم و عدم حمايت از او و.... از اين قبيل است.